در نور بمان …
خلاصهی داستان: مارتین از اینکه مادرش در تاریکی با موجودی ناشناخته حرف میزند دچار ترس و وحشت است. او حضور این موجود عجیب را همیشه، مخصوصاً مواقعی که خانه تاریک است، بیش از پیش حس میکند. او نزد خواهرش ربکا میرود تا کمی از آن محیط دور باشد اما ربکا هم در نهایت وارد ماجرا میشود …
یادداشت: زمانی بود که بخشی از سینمای وحشت از جنها و ارواح خبیث برای ترساندن مخاطب کمک میگرفت. موجوداتی که ریشه در باورها و اعتقادات مذهبی مردم داشتند. آنها پیامآور دنیای ناشناختهی جهنمی بودند و همین ناشناختگی بود که ترسناکترشان میکرد. آنها با حلول در بدن یک قربانی جهنم میآفریدند، آنچنانکه به عنوان مثال جن در روح دختر نوجوان جنگیر شاهکار ویلیام فردکین نفوذ کرد و سعی داشت او را از پا دربیاورد. این نوع از فیلمها پیوستگی غیرقابل انکاری با مذهب برقرار میکردند. جنها یا ارواح خبیث از جهنمی میآمدند که تنها یک آدم باخدا میتوانست از پای درشان بیاورد. نقش مذهب در نابودی این موجودات انکارناپذیر بود. جنی که در بدن دختر فیلم جنگیر حلول کرده بود را فقط یک کشیش میتوانست بیرون بکشد. تقابل خیر و شر، خوب و بد، سیاه و سفید و دیندار و کافر در مکالمهی جن تسخیرکنندهی وجود دختر و کشیش فیلم مذکور به خوبی مشهود بود. مذهب که این موجودات عجیب و نادیدنی را از افسانهها و اساطیر قرض کرده بود و برای به زعم خودش به راه راست کشاندن آدمها استفاده میکرد تا مثلاً آخرت خودشان را به دنیا نفروشند، بهخوبی خبر داشت که ترساندن آدمها چقدر راحت و بیدردسر است. همیشه چیزهای ناشناخته و درتاریکیقرارگرفته، ترسناک هستند. پس به تسخیر ارواح درآمدن نهتنها میتوانست مایههای غلیظ مذهبی را وارد کار کند و انسانها را از آیندهی تاریکشان در صورت رعایت نکردن قوانینی بترساند بلکه راه خوبی بود تا در عین حال آنها را جذب هم بکند؛ مخاطب چیزی را روی پرده میدید که همان سویهی درتاریکیماندهای بود که باید روشن میشد. باید رویش نور تابانده میشد تا علاوه بر درس عبرت گرفتن و حتی قوامیافتن و محکمتر شدن سلاح دینی و مذهبیاش، آن بخش بازیگوشانهی روحش هم سیراب شود که: ((چه خوب که جن در روح من نفوذ نکرده و به جایش این دختر بیچاره گرفتارش شده!)).
زمانی هم بود که دیگر ارواح و اجنه و موجودات غریب آنطور که در فیلمهای با مایههای مذهبی میدیدیم، فرق داشتند. آنها دیگر به جان کسی حلول نمیکردند. آنها فردیت مستقلی داشتند که برای اذیت کردن آدمهای دوروبرشان از همان فردیت استفاده میکردند. دیگر آن موجوداتی نبودند که از کتابهای مذهبی آمده باشند و یا حتی حرفی ازشان در آن کتابها رفته باشد. آنها یکراست یا از داستانهای بومی و محلی کشور محل ساخت فیلم میآمدند یا به تمامی ساخته و پرداختهی ذهن خیالپرداز آدمهایی بودند که دوست داشتند به طریقی دل تماشاگر را بلرزانند. این موجودات هر چند مانند اجنه و ارواح کتابهای مذهبی از لحاظ ساختار وجودی یکسان بودند یعنی این قابلیت را داشتند که در هر جایی ظاهر شوند و ناگهان از دیدها ناپدید گردند، اما فرق اساسیشان با آنها این بود که انگار حالا دیگر زمینیتر شده بودند، دغدغههای فرازمینی نداشتند و قرار نبود نمادی باشند از جهنمی که در کتابهای مذهبی به آن اشاره شده بود. آنها روی زمین بودند و از همین جا نشأت میگرفتند، از داستانها، از باورها و حتی از ترس انسانها. در شیطانی (اسکات دریکسون) (اینجا) موجودی خلق میشود که میتواند همهجا حاضر باشد، حتی درون فیلمهای خانوادگی. یا سری فیلمهای بوگیمن یا همان «لولوخورخوره» که موجود ترسناکش یکراست از ترسهای دوران بچگیمان آمده است. یا حتی نزدیکتر و ملموسترش را در فیلمی مانند مامان (آندرس ماشیِتی) (اینجا) میبینیم که آن موجود روحگونه یک مادر است. یا مثلاً در فیلم موفق بابادوک (جنیفر کِنت) (اینجا) لولویی که از داستانهای کودکانه میآید، تبدیل به موجودی هراسانگیز میشود که البته در نگاهی عمیقتر میتواند نمادی از جنبهی عقدهگشایانهی روان یک مادر باشد برای انتقام از فرزندی که هنگام به دنیا آمدن نهتنها همسرش را از او گرفت، بلکه حالا در زندگی روزمره هم انگار نمیگذارد او (مادر) راحت زندگی کند. حالا دیگر نه کشیشی وجود دارد که بخواهد این موجودات را بیرون کند و نه اعمالی نظیر جنگیری کارساز است. حالا با موجوداتی سروکار داریم که باید با ایدهای ملموستر از بین بردشان. هر چند این موجودات هم به نوعی نشاندهندهی سویهی تاریک وجود آدمی هستند و آن را نمادپردازی میکنند اما این ماجرا با چیزی که در فیلمهای ترسناک با مایههای مذهبی میبینیم که در آنها کشیش یا آدمی مذهبی با ارواح مقابله میکند و از پا درشان میآورد فرقش این است که در این فیلمهای اخیر ماجرا بسیار جهانشمولتر دنبال میشود و از چارچوب اعتقادی خاص، مذهبی خاص و یا کشوری خاص بیرون میرود. بوگیمن میتواند در هر کشوری با هر اعتقادی وجود داشته باشد و آدمها را بترساند. اینجا دیگر بحث اعتقادات مذهبی افراد در میان نیست، بحث ذات وجود آدمی و ترسهای بالقوهی درونش مطرح است که قرار است سینما این ترسها را با خودِ آدمها رودررو کند، چون همچنان که میدانیم و در همین فیلم چراغها خاموش و از زبان مارتین نوجوان هم میشنویم باید به دل ترسها بزنیم و مستقیماً باهاشان روبهرو شویم تا از بین ببریمشان.
اما حالا انگار زمانیست که رسیدهایم به فرم دیگری از موجودات عجیب و غریب ارواحگونه که مستقیماً از ذهنیت آدمها نشأت میگیرند. همین مدتی پیش بود که فیلمی مثل پیش از آنکه بیدار شوم (مایک فلانگن) (اینجا) از ذهنیت قدرتمند پسری حرف میزد که میتوانست هر چه را که فکر میکند عملی کند و موجودی ذهنی بسازد چنان واقعی که دوروبریهایش را تحت تأثیر قرار دهد. حالا رسیدهایم به جایی که آن موجودات ترسناک و شرور، نه از بالا، نه از داستانها و از افسانهها، بلکه یکراست از خودِ ما، از ذهنیات ما نشأت میگیرند و عجیب اینکه آنقدر واقعی هستند که دیگر حتی به واسطهای هم برای برقراری ارتباط با آدمهای زنده نیازی ندارند. آنها قائمبهذاتاند و خودشان کارهای خودشان را پیش میبرند. در همین چراغها خاموش، به عنوان جدیدترین فیلمی که به چنین موجوداتی میپردازد، از همان آغاز فیلم، آن موجود عجیبی که تنها در تاریکی خودش را نشان میدهد، چنان به مرد هجوم میبرد که در چشمبرهمزدنی ناکارش میکند. این مقدمهچینی سریع و خونین نشان میدهد که این موجود، نهتنها میتواند غیب و ظاهر شود، بلکه میتواند تجسدی مادی پیدا کند و طرف مقابلش را به کشتن بدهد. او حتی آنقدر هوشمند است که میتواند آدمهای داستان را با نقشهای در زیرزمین خانه زندانی کند و پنجه در پنجهی مرد جوان بیندازد و او را زمین بزند. در بخشی از فیلم، دختر جوان خانواده، ربکا به مادرش میگوید دایانا، یعنی همان موجود ترسناک، مُرده است اما مادر جواب میدهد روحها واقعی نیستند! درست هم میگوید چون این موجود روح نیست و ما این را اواخر فیلم متوجه میشویم. اما تا پیش از رسیدن به اواخر، دائم با این سئوال مواجه هستیم که واقعاً این موجود چیست؟ خیال است یا واقعیت؟ آیا همانطور که مارتین، پسر نوجوان خانواده، به ربکا میگوید آنها مانند مادرشان که از بچگی در تیمارستان زندگی میکرده، دیوانهاند؟ یا مخاطب اسیر بازی نویسنده و کارگردان شده است؟ هر چه که جلوتر میرویم متوجه میشویم بازیای در کار نیست. همهچیز عین واقعیت است. آن موجود هم واقعیست و البته از ذهن مادر نشأت میگیرد. حالا دیگر به اینجا رسیدهایم که خودِ آدمها منشأ و مبدأ تمام موجودات پلشت و ارواح خبیث هستند.
همانطور که اشاره شد فیلم خیلی سریع وارد داستان میشود و حتی مقدمهاش هم به سرعت اتفاق میافتد. مشخصهها و تواناییهایی موجودِ تاریکی در همان دقایق ابتدایی برای بیننده روشن میشود. مارتین در همان ابتدا این موجود را در اتاق مادرش میبیند و بعد از این است که با خواهر بزرگترش ربکا وارد جنگی تنبهتن با او میشوند. ساندبرگ که از همین داستان و با همین نام، ابتدا فیلم کوتاهی ساخته بود، جلوههای قدرتمندی برای ساختن فضای مورد نظرش به کار میگیرد. از همان صحنهی ابتدایی که موجود ترسناک داستان با روشن و خاموش شدن چراغهای آن کارگاه غیب و ظاهر میشود، افکتهای صوتی مؤثر به همراه جلوههای کامپیوتری باعث میشوند فضای مورد نظر کارگردان به تماشاگر منتقل شود. یکی از موفقترین لحظات فیلم جاییست که ربکا در خانهی خودش با این موجود مواجه میشود که مشغول خراشیدن کف چوبی زمین است. تابش نور فلورسنت قرمز تابلوی نئون بیرون پنجره، فضایی خوفناک ایجاد میکند که در جهت هرچهبیشتر ترسناک جلوهدادن این صحنه بسیار مؤثر است.
ربکا مهمترین شخصیت فیلم است در واقع درام با وجود تغییر او در طی داستان است که شکل و شمایلی به خود میگیرد وگرنه نه مادر، نه مارتین و نه حتی دوست ربکا هیچکدام کارکرد مؤثری در طول درام پیدا نمیکنند. این ربکاست که برای نجات برادر کوچکش تلاش میکند آدم بامسئولیتی شود. وقتی از سازمان مربوطه برای نگهداری از مارتین به خانهی ربکا میآیند، مأمور سازمان به او میگوید او باید در ابتدا صلاحیت نگهداری از بچه را داشته باشد و بعد نگاهی معنادار به عکسهای ترسناک روی دیوار و دستگاهی که دختر با آن مواد مصرف میکند میاندازد. صحنهی بعد، مأمور مارتین را میبرد و ربکا با برداشتن اولین قطعه از لباسهایش که روی زمین پخشوپلا هستند انگار نشان میدهد که حالا قرار است جور دیگری زندگی کند. او نهتنها در طی داستان سعی میکند از برادرش محافظت کند بلکه در انتها با اینکه نسبت به مادرش هیچ حسی نداشت، اما از مرگ او به گریه میافتد و در سراب شخصیتپردازی مؤثر در این فیلم، به هر حال چشمهای کوچک نشان میدهد تا ماجرا آنقدرها هم تخت و یکبُعدی تصویر نشده باشد. البته فیلم جز همان افکتهای صوتی و تصویریای که گاهی واقعاً مخاطب را از جا میپراند، در انتها نکته خاصی برای او باقی نمیگذارد. داستان مادری که با موجود ترسناک درون ذهنش، خانواده را از هم میپاشد هر چند مایههای خوبی دارد برای رفتن به اعماق وجود آدمی و بیرون کشیدن نمادها و نشانهها، اما در اینجا تنها به یک غافلگیری پایانی بسنده میشود؛ زمانی بود که فقط کشیشها میتوانستند موجود خبیث درون جسم آدم را بیرون بکشند، اما حالا این آدمها هستند که خودشان اقدام به این کار میکنند.
پاسخ دادن