از چاله به چاه
خلاصه داستان: پیرمردی پس از زلزلهای که در آن خانه و کاشانه و خانوادهاش را از دست داده، به منطقهای پرت و خشک، کنار جادهای بیابانی نقل مکان میکند و به همراه زن جوانش که او هم همهچیزش در زلزله نیستونابود شده، زندگی رقتباری را میگذراند. درآمد او از راه چالهایست که در جاده کنده؛ چالهای که ماشینهای در راه، ناغافل در آن میافتند و آسیب میبینند. او ماشینها را به تعمیرگاه خودش میبرد، تعمیر میکند و برای گذران زندگی پول میگیرد. تنها نکتهای که باعث میشود پیرمرد کورسوی امیدی به آینده داشته باشد پسرش است. پسری که مدتیست به ژاپن رفته و حالا پیرمرد چشمانتظار آمدن خودش یا لااقل نامهای از طرف اوست …
یادداشت: هیچکاک زمانی گفته بود که سینما برایش قطعهای از زندگی نیست، برشی از یک کیک است؛ جملهای که گویی به قدر خود سینما قدمت دارد و بیش از هر فیلمی از هیچکاک مشهور است. او و خیلی از کارگردانهای بزرگ سینمای داستانگو، در واقع سینما را منهای لحظههای مْرده زندگی میدانستند و با همین دیدگاه بود که لحظه بیکارکردی در فیلمهایشان نمیدیدیم. آنها میدانستند که تماشاگر به دنبال جذابیت است و در نتیجه همین را به او میدادند. یعنی کاری میکردند که کمی از زندگی روزمره و تکراریاش خلاص شود و داستانی را تجربه کند که تا زمان مرگ هم شاید مشابهاش را به چشم نبیند؛ داستانی بدون لحظههای مُرده و بیمصرف زندگی. آنها معماران پدیدهای نوظهور بودند که قرار بود از چاله بیرونش بیاورند و قوامش ببخشند اما ناگهان چاهی مقابلشان سر درآورد.
پیدایش سبکها و سلیقههای مختلف از یک طرف و پیشرفت تکنولوژی و در دسترسبودنش برای همگان از طرف دیگر به همراه دهها دلیل دیگر کمکم کار را به جایی رساند که نهتنها هر کسی میتواند فیلم خودش را بسازد بلکه میتواند محصولش را در شکل و فرمی جدید و با نام فیلم، نقاشی یا هر اثر هنری دیگری برای مخاطب به نمایش بگذارد. اما جلوتر که آمدیم ماجرا شکل عجیبتری به خود گرفت و رنگ و رخ سینما به کلی دگرگون شد تا به جایی رسید که در یک خلط مبحث اساسی، اتفاقاً نشان دادن لحظات مُرده و بیمصرف زندگی در یک فیلم، با عنوان مبهم و مناقشهبرانگیز «برشی از زندگی واقعی»، جزو شاخصههای «هنری»اش شد. حالا دیگر انگار هر چه بیشتر بخشهای بیکارکرد و بیاوجوفرود زندگی آدمها به نمایش گذاشته میشد، بیشتر تعجب و تحسین برمیانگیخت. انگار سینما ماهیتی دیگر به خود گرفته بود.
چاله به عنوان اولین فیلم علی کریم، یکی از همان آثاریست که با راحتی خیال، تا میتواند داستان کوتاهش را کش میدهد تا آن را به مرز فیلم بلند برساند. متأسفانه آفتی که معمولاً فیلمسازان کوتاهی که پا به عرصه فیلم بلند میگذارند را تهدید میکند این است که فیلمهای بلندشان در واقع فیلمهای کوتاه بلندشده هستند.
پیرمرد تعمیرکار از راه چالهای که در جاده بیابانی حفر کرده و ماشینها مدام درونش میافتند و پنچر میشوند یا آسیب میبینند، روزگار میگذراند. از ابتدای فیلم گروههای مختلفی از آدمها در طیفها و شغلهای مختلف، از نماینده مجلس تا نوازنده (که این گستردگی لابد قرار است نمادی باشد از گوناگونی فرهنگی و طبقاتی جامعه امروز ایران) را میبینیم که در چاله میافتند و بعد پیرمرد با وانت خودش آنها را تا تعمیرگاهش میآورد و مشکلشان را رفع میکند. تکرار این روند بدون آنکه شاهد اوجوفرودی باشیم و بدون آنکه چیز جدیدی از شخصیت و زندگی پیرمرد در برخورد با هر یک از این آدمها کشف کنیم، تبدیل میشود به لحظاتی خستهکننده. مثالها در این زمینه فراوناند؛ زن و مرد مستندساز درون چاله میافتند و بعد تا زمانی که پیرمرد ماشین آنها را تا تعمیرگاهش میآورد، تمام مسیر توسط زن مستندساز و دوربینش ثبت و ضبط میشود بدون آنکه بفهمیم لزوم این کشدادن چیست. زن پشت دوربین حرفهایی میزند که شنیدن یا نشنیدنشان کارکردی ندارد. مثل وقتی که ماشین نماینده مجلس در چاله میافتد، نزدیک به ششهفت دقیقه دوربین روی صندلی عقب ماشین است و ما دیالوگهایی را از سرنشینان ماشین میشنویم. جالبتر وقتیست که نوبت میرسد به گروه موزیکی که میخواهد به منطقه زلزلهزده برود تا برای مردم را شاد کند. در این صحنه شاهد اجرای سه آهنگ شاد از گروه هستیم. البته اینجا کارگردان تعلیقی هم ایجاد کرده به این شکل که ما هر لحظه منتظریم ماشین این گروه که از قضا زیرزمینی هم هستند و مجوز ندارند درون چاله بیفتد که نمیافتد. شاید اینجا تنها لحظهایست که کمی حسوحال به جان تماشاگر میخزد. کارگردان با اصرار و اعتمادبهنفسی فراوان دوست ندارد از هیچچیز بگذرد و کار را به آنجا میکشاند که در یک صحنه پیرمرد منبع آبش را پر میکند، سپس از همان منبع، آفتابهاش را. بعد میرود دستشویی و ما در کمال تعجب همینطور میمانیم تا او با چند سرفه از دستشویی بیرون میآید، دستهایش را میشوید و بعد با همان آفتابه به گلهایش آب میدهد. و عجیبترین صحنه هم جایی شکل میگیرد که مخاطب باید بنشیند و تراشیدن ریش پیرمرد را با تمام جزئیات و تا آخرین تار مویش ببیند.
پایان فیلم و اینکه پسر از ژاپنبرگشته پیرمرد در همان چالهای میافتد که پیرمرد برای کسبوکارش کنده، ایده قابلتوجهیست که در صورتی که با یک فیلم کوتاه طرف بودیم، میتوانست به پایان تکاندهندهای تبدیل شود. پایانی که نشان از زندگی سیاه و منزجرکننده پیرمردی آواره دارد که خشم طبیعت همهچیزش را از او میگیرد و در عین حال خودش هم تنها یادگار زندگیاش را با کندن چالهای که از آن به عنوان ممر درآمد استفاده میکند، از بین میبرد؛ ایدهای که در قالب یک فیلم کوتاه میتوانست مؤثر باشد.
پاسخ دادن