کوتاه درباره‌ی چند فیلم، شماره‌ی سی‌وهفت

کوتاه درباره‌ی چند فیلم، شماره‌ی سی‌وهفت

  • نام فیلم: لاک قرمز
  • کارگردان: سیدجمال سیدحاتمی

بعد از مرگ پدر اکرم، مادر که تصمیم دارد در خانه‌ی دیگران کار کند تا پول طلبکارهای همسرش را بدهد، اکرم را مجبور می‌کند به اراک نزد خاله‌اش برود. اکرم که می‌داند هدف مادر از فرستادن او به اراک، مجبور کردن او به ازدواج با پسرخاله‌اش است، این سفر را نمی‌پذیرد و اصرار می‌کند خودش دست به کاری بزند تا پولی ردیف کند: فروختن عروسک‌های چوبی‌ای که پدر معتادش درست می‌کرد و پول بخور‌ونمیری در می‌آورد … فیلم به عنوان اولین ساخته‌ی سیدحاتمی، هر چند جمع‌وجور است و تلاش می‌کند قصه‌ی مصایب یک دختر نوجوان را به زبانی تلخ بیان کند اما به دلیل فقدان نگرشی عمیق و در عین حال وجود داستانی پر‌آب‌چشم که مشکل پشت مشکل برای شخصیت نحیف داستان می‌تراشد و قصدش گرفتن آه و ناله از مخاطب است، تبدیل می‌شود به فیلمی در سطح. در نتیجه تلخی فیلم هم تلخی آزاردهنده‌ای نیست. مصنوعی‌ست. وقتی فضا را باور کنیم، شخصیت‌ها را باور کنیم آن‌وقت است که تلخی پشت تلخی می‌تواند آزارمان بدهد اما این‌جا چنین اتفاقی نمی‌افتد و اتفاقات سیاهی که پشت سر هم برای دختر رخ می‌دهند، بیش از آن‌که حاصل روندی درست و منطقی باشند، «چیده» شده‌اند تا فقط بدبختی‌ها را کنار هم ردیف کنیم. بدبختی‌های دختر نوجوانی که به هر قیمت حاضر نیست زیر بار ازدواج برود. او در پایان‌بندی خوب فیلم نشان می‌دهد که به هیچ شکلی نمی‌خواهد با کسی که دوست ندارد هم‌سر شود. می‌خواهد هر طور شده روی پاهای خودش بایستد و خرج خودش را در بیاورد.

 

  • نام فیلم: آسمان به زمین آمده/اگر از آسمان سنگ ببارد (Hell or High Water)
  • کارگردان: دیوید مکنزی

دو برادر برای تأمین پول رهن زمین‌هایی که در دست بانک‌ها گروست، از همان بانک‌ها دزدی می‌کنند. در این میان پلیس پیری که چیزی به بازنشستگی‌اش نمانده، به عنوان آخرین پرونده‌ی کاری، مأمور می‌شود این دو دزد را پیدا کند … فیلم شخصیت‌های جذابی دارد، مثل تنر برادر بزرگ‌تر که  برای همکاری با برادر کوچک‌تر دو دلیل مهم دارد، یکی عشق به برادری که می‌خواهد آینده‌ی بچه‌هایش را تأمین کند و دیگری هیجان. او خلافکاری‌ست که به دلیل کشتن پدرش به زندان افتاده و جرم‌های کوچک و بزرگ دیگری هم انجام داده. او حتی در وخیم‌ترین شرایط هم خونسرد است و اهل عمل. شخصیت دیگر پیرمرد پلیسِ در آستانه‌ی بازنشستگی‌ست که جف بریجز با آن صدای جالب، نقشش را به‌خوبی ایفا می‌کند. پیرمردی که دائم مشغول نیش و کنایه به همکار سرخپوستش درباره‌ی سرخپوست‌هاست هرچند وقتی همکارش تیر می‌خورد از ته دل ناله می‌زند. مجموع این شخصیت‌های جذاب به همراه داستانی درگیرکننده و البته چشم‌اندازهای بی‌نظیر، به فیلم خوبی منجر شده که ارزش تأمل دارد.

 

  • نام فیلم: اویجا: منشأ شر (Ouija: Origin of Evil)
  • کارگردان: مایک فلانگن

آلیس به با کمک دو دخترش جلسات احضار ارواح برپا می‌کنند و با کلک و حقه، مردم را با ارواح درگذشتگان‌شان مواجه می‌کنند و پول در می‌آورند. خیلی‌ها آن‌ها را کلاهبردار می‌خوانند اما آلیس معقتد است آن‌ها به مردم امیدواری می‌دهند. یک روز که او برای سرگرمی بیش‌تر و اضافه کردن حقه‌های جدید به جلساتش، بازی اویجا را می‌خرد و به خانه می‌آورد، روحی که ادعا می‌کند پدر خانواده است خودش را به دختر کوچک خانه نزدیک می‌کند … فلانگن با انرژی‌ای مثال‌زدنی سه فیلم ترسناک را در سال ۲۰۱۶ روانه‌ی پرده‌ی سینماها کرد. این سومین و آخرین فیلم امسال اوست. فیلمی که کم‌تر از دو کار قبلی توجه را جلب می‌کند. داستان حتی در مقایسه با فیلم‌های زیرشاخه‌ی اجنه و ارواح هم زیادی ساده‌انگارانه به نظر می‌رسد.

فیلم‌های دیگر فلانگن در «سینمای خانگی من»:

ـ پیش از آن‌که بیدار شوم (اینجا)

ـ هیس (اینجا)

ـ اُکولوس/روزن (اینجا)

 

  • نام فیلم: برخی زنان (Certain Women)
  • کارگردان: کلی ریچارد

داستان زندگی چند زن در شهری کوچک و برف‌گرفته که بدون آن‌که از وجود هم خبر داشته باشند، انگار وجودشان به هم متصل است … آن‌طور که در صفحات مجازی و دوستان صاحب‌نظر می‌نوشتند، فیلم «شاهکار» نبود. فیلمی معمولی و البته خوب درباره‌ی زنانی که تلاش می‌کنند هویت خود را حفظ کنند و در عین حال با عوامل و شرایط سخت دوروبرشان کنار بیایند. داستان سوم فیلم و رابطه‌ی عاطفی بین خانم معلم حقوق و آن دختر مزرعه‌دار بهترین داستان فیلم است. انتخاب خوب بازیگران در تأثیر این داستان انکارنشدنی‌ست.

 

  • نام فیلم: تونل (Tunnel)
  • کارگردان: سئونگ هون کیم

لی جونگ سو به دلیل ریزش تونل، زیر خروارها سنگ و شن گیر می‌افتد. او در حالی‌که تلاش می‌کند در موقعیتی وخیم خودش را زنده نگه دارد، نیروهای کمکی هم از بیرون مشغول کنار زدن آوار هستند … به نظر می‌رسد سئونگ هون کیم هم یکی دیگر از کارگردان خوب کره‌ای‌ست که از این به بعد باید نامش را به خاطر بسپاریم. او که با یک روز سخت، اثر جذاب و نفس‌بری خلق کرده بود، حالا با فیلم جدیدش باز هم مخاطب را هیجان‌زده می‌کند. ایده‌ی مدفون شدن یک نفر زیر خروارها سنگ و خاک، که در فیلم‌های مختلف، به اشکال مختلف به آن پرداخته شده، این‌جا بهانه‌ای می‌شود برای بیان مفهوم میل به زندگی. ضمن این‌که نیش‌هایی هم به دولت و شرکت‌های خصوصی کره‌ای در ارتباط با کم‌کاری و اهمال در ساخت‌وساز بناهایی مثل تونل زده می‌شود. خبرنگاران هم طبق معمول در این‌گونه صحنه‌ها هستند که داستان‌های خودشان را بسازند.

فیلم دیگر این کارگردان در «سینمای خانگی من»:

ـ یک روز سخت (اینجا)

 

  • نام فیلم: سگ‌های جنگ (War Dogs)
  • کارگردان: تاد فیلیپس

دیوید که یک ماساژور است و زندگی فقیرانه‌ای را می‌گذراند، با دوست قدیمی‌اش افرایم آشنا می‌شود که یک دلال موفق اسلحه است. افرایم به او پیشنهاد همکاری می‌دهد و دیوید هم با این‌که مخالف جنگ‌افروزی‌ست، قبول می‌کند و این سرآغاز پول‌دار شدن است … کارگردان خماری‌ها که با ساخت آن‌ها حسابی سر‌وصدا راه انداخت، حالا با یک کمدی دیگر بازگشته که رنگ‌وبویی از سیاست هم دارد اما نه این است و نه آن. فیلم از ماجرایی واقعی ساخته شده و البته داستان‌هایی غیرواقعی هم به آن اضافه شده، اما در نهایت بیش از آن‌که یک کمدی سیاسی باشد، ماجرای دو جوانی‌ست که برای طی کردن یک شبه‌ی راهی طولانی و غرق شدن در رویای آمریکایی، خودشان را به آب و آتش می‌زنند اما در نهایت لقمه‌ی گلوگیری که انتخاب کرده‌اند، راه نفس‌شان را بند می‌آورد. خنده‌های جونا هیل عالی‌ست.

 

  • نام فیلم: نوراستنی
  • کارگردان: امید توتونچی

شهریار که مادرش مرده و پدرش جدا از او، در شمال به سر می‌برد، جوانی‌ست عاصی از زندگی و جامعه. او با هر دختری که دوست می‌شود به دلیل عدم اعتماد‌به‌نفس و شک و تردید، از دستش می‌دهد و هر روز از روز قبل تنهاتر می‌شود … خوبی فیلم این‌جاست که برخلاف فیلم‌هایی با این مضمون درباره‌ی جوانان عاصی و بی‌هدف که معلوم نیست چرا به این روز افتاده‌اند و فقط با زمین و زمان مخالفت می‌کنند، تکلیفش روشن است. فیلم تنهایی شهریار را نه فقط به جامعه بلکه به شخصیت نامتوازن و بدون اعتماد‌به‌نفس او هم نسبت می‌دهد. او می‌خواهد با دخترها دوست باشد اما دخترها (این موجودات غیرقابل‌درک!) او را مثل برادر خود می‌دانند و شهریار نمی‌تواند این را درک کند. فیلم‌نامه‌ی نوراستنی حتماً «زیسته» شده که قابل فهم از آب در‌آمده. نکته‌ی مثبت دیگر فیلم بازی‌های خیلی‌خوب و حرفه‌ای بازیگرانش است.

  • نام فیلم: سولی (Sully)
  • کارگردان: کلینت ایستوود

ماجرای واقعی خلبان آمریکایی که موفق شد هواپیمای مسافربری‌اش را بعد از خاموش شدن موتورها به دلیل نقص فنی، به سلامت روی دریاچه بنشاند بدون این‌که به کسی آسیب برسد … فیلم جدید آقای ایستوود خیلی بی‌رمق است. صحنه‌های سقوط هواپیما ترسناک و جذاب است اما آن‌قدر تکرار می‌شود که دیگر تأثیرش را از دست می‌دهد. قرار است در پس‌زمینه‌ی این داستان به مردی پرداخته شود که مردم او را قهرمان می‌دانند اما دولت و بالادستی‌هایش اعتقاد دارند او می‌توانست بهتر از این هم عمل کند. راستش سر دیدن فیلم به‌شدت خوابم می‌آمد و دائم چرتم می‌گرفت. گاهی بد بودن فیلم‌ها پروسه‌ی خواب‌مان را تسریع می‌کنند.

فیلم‌های دیگر آقای ایستوود در «سینمای خانگی من»:

ـ شکست‌ناپذیر (اینجا)

ـ تک‌تیرانداز آمریکایی (اینجا)

 

  • نام فیلم: آلویز (Aloys )
  • کارگردان: توبیاس نول

یک کارآگاه خصوصی که در زندگی مردم سرک می‌کشد و از همه‌چیزشان فیلم می‌گیرد، بعد از مرگ پدر، در پیله‌ی تنهایی خود به زندگی ادامه می‌دهد. اما یک روز که دوربین فیلم‌برداری‌اش را از او می‌دزدند، حاشیه‌ی امنیت زندگی‌اش از بین می‌رود … کارگردان سعی می‌کند با تصاویر پرعمقی که از کارآگاه خشک و خسته و تنهامانده در کادر نشان می‌دهد، عمق تنهایی او را تصویرسازی کند. او را همیشه انگار در پیله‌ای که اطرافش کشیده‌ شده، می‌بینیم. چه وقتی که داخل خانه‌اش است و تمام منافذ به بیرون را بسته، چه وقتی که تک‌وتنها در اتوبوس نشسته و بخار شیشه‌ها او را احاطه کرده و چه زمانی که درون ماشینش غذا می‌خورد در حالی‌که روکش ماشین او را از دید بقیه مخفی کرده. این زنِ پای تلفن است که او را به تخیل کردن می‌کشاند. تخیل جنگل و درخت و عشق‌بازی. و کم‌کم خیال رنگ واقعیت به خود می‌گیرد.

 

  •   ‌نام فیلم: شیطان (Devil)
  • کارگردان: جان اریک داودل

چند نفر در آسانسور یک شرکت گرفتار می‌شوند و کمی بعد تک‌تک‌شان به قتل می‌رسند … مشکل فیلم این‌جاست که باورپذیر نمی‌شود. فیلم‌های زیادی از این جنس دیده‌ایم که عده‌ای در یک محیط کوچک گیر می‌افتند و بعد تلاش می‌کنند از آن‌جا بگریزند. خیلی از این فیلم‌ها به رغم موقعیت خاص و غیرواقعی‌شان موفق می‌شوند دنیای عجیب خود را با فیلم‌نامه‌ای درست و منطقی به مخاطب قالب کنند، اما این‌جا پذیرش دنیای منحصر‌به‌فرد داستان کار سختی‌ست و حتی در قسمت‌هایی مضحک می‌نماید.

فیلم‌های دیگر این کارگردان در «سینمای خانگی من»:

ـ آن‌چه در زیر، در بالا (اینجا)

ـ بدون راه فرار (اینجا)

 

  • نام فیلم: وست وورلد (Westworld)
  • کارگردان: مایکل کرایتون

یک شرکت سرگرمی‌سازی بزرگ، پارکی ساخته که بازدیدکنندگانش را به دوران‌های قدیم می‌برد. دورانی که مردم در غرب وحشی و به سبک فیلم‌های وسترن زندگی می‌کردند و البته دورانی در قرون وسطی. آدم‌های این دو دوره، همگی روبات هستند که مثل آدم‌های واقعی عمل می‌کنند. مسافران این پارک به درخواست خود وارد یکی از این دور‌ه‌ها می‌شوند و ماجراهایی را از سر می‌گذرانند. تا این‌که به دلایل فنی، ربات‌ها دچار مشکل می‌شوند … به تازگی سریالی فوق‌العاده  پخش شده به نام وست‌ورلد که پدیدآورنده‌اش جاناتان نولان است. این سریال از ایده‌ی همین فیلم و خالقش مایکل کرایتون بهره برده است هر چند با دیدن این فیلم متوجه می‌شویم نولان و گروهش تا کجاها پیش رفته‌اند و ایده‌ی خام کرایتون را به کجاها کشانده‌اند. راستش من که آدم سریال‌بینی نیستم و فرصتش را هم ندارم، با اشتیاق در حال دیدن سریال نولان هستم که برای خودش پدیده‌ای‌ست. اما درباره‌ی این فیلم: کرایتون، ژول ورن زمان خودش بود. ایده‌ی اولیه‌ی فیلم که داستانی از خود اوست، تکان‌دهنده است هر چند برخلاف سریال نولان، هیچ‌گاه عمیق نمی‌شود و تنها در این‌باره صحبت می‌کند که اگر ربات‌ها قاطی کنند، برای انسان‌ها دردسر خواهند شد. هم‌چنان که یول برینر در نقش ربات، بلای جان آدم داستان می شود. فیلم با توجه به زمان ساختش بسیار عجیب به نظر می‌رسد.

  • نام فیلم: قربانی (Sacrifice )
  • کارگردان: پیتر داولینگ

تورا دکتر زنان و زایمان، به همراه همسرش به جزیره‌ای دورافتاده می‌روند تا کمی بیاسایند. اما تورا آن‌جا متوجه اتفاقات مرموزی می‌شود که دامن زن‌های جزیره را می‌گیرد … یک فیلم مثلاً ترسناک بی‌مزه که معلوم نیست خانم دکتر چگونه به آن‌همه راز و رمز پی می‌برد. و سئوال بعدی این‌جاست که دقیقاً چه راز و رمزی؟! در این جزیره چه اتفاقاتی می‌افتد؟ آن گروه شیطانی دقیقاً چه می‌کنند؟ می‌توانید هم به کارهای‌تان برسید و هم گاهی به گاهی فیلم را دنبال کنید.

 

  • نام فیلم: ریو براوو (Rio Bravo)
  • کارگردان: هاوارد هاکز

کلانتر چنس یکی از یاغیان معروف شهر ریوبراوو را در زندان کلانتر‌ی‌اش نگه داشته تا مارشال از راه برسد. او برای نگهداری این یاغی از یک پیرمرد لنگ و یک مرد دائم‌الخمر استفاده می‌کند در حالی‌که آن بیرون ده‌ها نفر از حامیان یاغی معروف و هم‌چنین برادر ثروتمندش منتظر فرصتی هستند تا او را از زندان آزاد کنند … ظاهراً هاکز که از دیدن صلات ظهر (فرد زینه‌مان) خونش به جوش آمده بود  این را باورپذیر نمی‌دانست که چطور یک کلانتر نمی‌تواند مردم شهر را راضی به همکاری کند. این بود که تصمیم گرفت فیلمی بسازد که کلانترش اتفاقاً نیازی به مردم شهر ندارد و خودش تک‌وتنها تصمیم دارد کارش را پیش ببرد. حتی وقتی دوستانش به او می‌گویند که می‌خواهند کمک کنند، خودش قبول نمی‌کند. فیلم بسیار روان و جذاب پیش می‌رود و هاکز با چیره‌دستی آدم‌هایش را جلوی دوربین به ما می‌شناساند. مردان فیلم همگی جذاب هستند و دوستی‌شان حسابی به دل می‌نشیند. استامپی، پیرمرد لنگ، کلرادو، جوان سرکش و تند، دود که گرفتار الکل است و در سیر فیلم آن را ترک می‌کند و خودِ چنس، در ارتباط با یکدیگر است که پوست و خون پیدا می‌کنند. رفاقت آن‌ها بسیار دیدنی‌ست. این‌جا آن نماهای معمول فیلم‌های وسترن را نمی‌بینیم و همه‌چیز خیلی شسته‌و‌رفته و جمع‌وجور پرداخت شده است. هاکز به تناسب به هر کدام از آدم‌ها می‌پردازد و ماجرایش را به انتها می‌رساند. یک وسترن غیرمعمولی.

فیلم‌های دیگر آقای هاکز در «سینمای خانگی من»:

ـ بزرگ کردن بیبی (اینجا)

ـ آتش‌پاره، داشتن و نداشتن، فقط فرشتگان بال دارند، قرن بیستم، صورت‌زخمی، گروهبان یورک و منشی همه‌کاره‌ی او (اینجا)

 

  • نام فیلم: پیک‌نیک در هنگینگ‌راک (Picnic at Hanging Rock)
  • کارگردان: پیتر ویر

سال ۱۹۰۰٫ عده‌ای از دختران محصل یک مدرسه‌ی شبانه‌روزی برای گردش به منطقه‌ی هنینگ‌راک می‌روند و در آن‌جا سه نفر از از دخترها ناپدید می‌شوند. جستجو برای یافتن این سه نفر به نتایج خوبی منجر نمی‌شود … موسیقی مسحورکننده و نماهای متعدد از هنگینگ‌راک، فضایی اثیری می‌سازد که ویر در به تصویر کشیدن آن بسیار موفق است. این فیلم یکی از اولین فیلم‌های استرالیایی بود که در جهان معروف شد و ویر استرالیایی را به عنوان یک کارگردانی کاربلد مطرح کرد. فیلم از یک طرف هنینگ‌راک، که منطقه‌ای در ویکتوریای استرالیاست و قدمتی شش‌ونیم میلیون ساله دارد و موضوع آثار هنری زیادی هم قرار گرفته را منطقه‌ای وهم‌انگیز و دارای نیرویی شیطانی معرفی می‌کند که انگار قربانیانش را به خود فرا می‌خواند و مسخ‌شان می‌کند. سوی دیگر ماجرا سازوکار بی‌رحمانه‌ی مدرسه‌ی شبانه‌روزی دخترانه است که پیرزنی ترسناک آن را می‌چرخاند و انگار ناپدید شدن دخترها، به نوعی زیرپا گذاشتن قوانین این جامعه‌ی بسته و فرار به سوی آزادی معنا می‌دهد.

فیلم‌های دیگر ویر در «سینمای خانگی من»:

ـ راه بازگشت (اینجا)

ـ دختری با گوشواره‌های مروارید (اینجا)

 

  • نام فیلم: دنیای دیوانه‌ی دیوانه‌ی دیوانه‌ی دیوانه (It’s a Mad, Mad, Mad, Mad World)
  • کارگردان: استنلی کریمر

وقتی چند نفر به طور اتفاقی از زبان مردی در آستانه‌ی مرگ می‌شنوند که پول هنگفتی را در جایی پنهان کرده، جنگ شروع می‌شود. هر کس برای زودتر رسیدن به محل گنج دست به اعمال دیوانه‌واری می‌زند … یک کمدی دیوانه‌وار درباره‌ی آدم‌های دیوانه‌ای که در دوروزمانه‌ی دیوانه زندگی می‌کنند. فیلم پرشده از تکه‌های بامزه و جذاب که دیدن برخی‌شان هم‌چنان آدم را می‌خنداند. مثل جایی که مرد و زن برای زودتر رسیدن به محل گنج سوار هواپیمایی قراضه می‌شوند غافل از این‌که هواپیما از ماشین‌هایی که در جاده در حال حرکت هستند، آرام‌تر پیش می‌رود! حضور جری لوئیس، باستر کیتون و سه‌ کله‌پوک در لحظات کوتاهی از فیلم بسیار خاطره‌انگیز است.

فیلم‌های دیگر کریمر در «سینمای خانگی من»:

ـ میراث باد (اینجا)

ـ حدس بزن چه کسی برای شام می‌آید (اینجا)

ـ دادگاه نورنبرگ (اینجا)

 

  • نام فیلم: اوج التهاب (White Heat)
  • کارگردان: رائول والش

کودی جارت تبهکار مشهوری که عاشق مادرش است، در آخرین عملیاتی که با گروهش انجام می‌دهد، مبلغ زیادی پول را از یک قطار پستی غارت می‌کند و در گوشه‌ای از شهر پنهان می‌شود. پلیس که فهمیده این سرقت کار گروه کودی‌ست، رد آن‌ها را می‌گیرد و کودی هم برای این‌که گیر نیفتد، طی نقشه‌ای ماهرانه طوری وانمود می‌کند که روز سرقت از قطار، او در شهری دیگر، مبلغ کمی پول از یک هتل دزدیده است و به این شکل از یک محکومیت سنگین می‌گریزد و کم‌تر از دو سال به زندان می‌افتد. پلیس برای حرف کشیدن از زیر زبان کودی، جاسوسی را به زندان می‌فرستد تا همدم او شود بلکه خودش را لو بدهد … فیلم که شخصیت اصلی‌اش یعنی کودی را از روی یک شخصیت واقعی الهام گرفته، داستان پر‌فرازونشیب مردی گنگستر است که هر چند بزرگ شده و برای خودش اسم و رسمی دارد، اما هم‌چنان وابسته‌ی مادر است و به حرف او گوش می‌کند. شنیدن گذشته‌ی جالبش که: برای جلب توجه مادر خودش را دچار سردردهای شدید نشان می‌داد و این سردردهای دروغی در نهایت به سردردهایی واقعی در دوران بزرگسالی منجر شد، شخصیتی جالب را پیش چشم‌مان می‌گذارد. او به خاطر مادر و رسیدن به قله‌ی جهان، هر کاری می‌کند. البته شخصیت مادر هم در این فیلم بسیار جذاب تصویر شده است. مادری عجیب که عشق به بچه‌ی خلافکارش او را تا پای کشتن آدم‌های مخالف پسرش هم می‌کشد. مادری که بچه‌اش را تشویق می‌کند به پیش رفتن و به قله رسیدن.

فیلم دیگر والش در «سینمای خانگی من»:

ـ مسیر بزرگ (اینجا)

 

  • نام فیلم: ۲۱ اینچ
  • کارگردان: ابوذر صفاریان

طی یک مسابقه‌ی زنده‌ی تلویزیونی، گروگان‌گیرها به داخل استودیو هجوم می‌آورند و عوامل دست‌اندرکار برنامه را گروگان می‌گیرند. آن‌ها که طی گروگان‌گیری هم تصویرشان به شکل زنده ار تلویزیون پخش می‌شود درخواست بیست میلیون دلار پول دارند و هواپیمایی که از آن‌جا فراری‌شان بدهد … جایی در اواخر فیلم یکی از گروگان‌ها که دیدگاهی مذهبی دارد و معتقد است اگر خدا مقدر کرده او این‌جا و در این لحظه بمیرد چه کاره است که بخواهد زندگی‌اش را از شخص دیگری درخواست کند، از عشقش به تلویزیون می‌گوید. دورانی که بچه بود و در حین داد‌وبیدادهای پدرش بر سر خواندن درس و رفتن به مدرسه، او همیشه به تلویزیون نیم‌نگاهی می‌انداخت و لذت می‌برد. ۲۱ اینچ که نزدیک به چهارده سال از زمان ساختش می‌گذرد، درباره همین تلویزیون حرف می‌زند. صفاریان در اولین فیلم بلندش آن هم در اوایل دهه ۸۰ فیلمی بلندپروازانه و حتی پیش‌گویانه می‌سازد (البته با توجه به چارچوب‌های سینمای ایران) درباره رسانه‌ای فراگیر که می‌تواند ذهن مخاطبینش را درگیر کند و به شکلی وارد زندگی خصوصی‌شان شود که حتی تصاویر ظاهراً واقعی از یک گروگان‌گیری هم برای‌شان تبدیل به امری جذاب شود.

 

  • نام فیلم: داستان شتر گریان (Die Geschichte vom weinenden Kamel)
  • کارگردانان: یاباسوران داوا ـ لوئیجی فالورنی

یک خانواده‌ی مغول صحرانشین با مشکل بزرگی مواجه می‌شوند؛ شترشان به کره‌اش شیر نمی‌دهد و آن‌ها تلاش می‌کنند مادر را عادت بدهند … یک مستند داستانی از سینمای ناشناخته‌ی مغولستان که اتفاقاً نامزد دریافت اسکار هم بود. فیلمی درباره‌ی زندگی مردم صحرانشین که دور از مظاهر تمدن زندگی می‌کنند. خانواده که به بدوی‌ترین شکل ممکن زندگی می‌کنند وقتی مجبور می‌شوند برای درمان شتر، بچه‌های‌شان را به شهر بفرستند، کم‌کم از طریق آشنا شدن بچه‌ها با تلویزیون و ماهواره مجبور می‌شوند تغییر رویه بدهند. حالا این‌که این تغییر رویه به نفع‌شان تمام خواهد شد یا نه، فیلم قضاوتی نمی‌کند. خط داستانی شتری که به بچه‌اش شیر نمی‌دهد و سفر بچه‌ها به شهر و آشنا شدن با مظاهر تمدن در نهایت یکدیگر را قطع نمی‌کنند. یعنی روی هم سوار نمی‌شوند و این مشکل بزرگ فیلم است.

 

  • نام فیلم: عملیات سحرگاهی (Operation: Daybreak)
  • کارگردان: لوئیس گیلبرت

دو پارتیزان به چکسلواکی می‌آیند تا راینهارد هایدریش مقام عالی‌رتبه‌ی نازی‌ها را ترور کنند … یکی از فیلم‌هایی که درباره‌ی واقعه‌ی ترورر هایدریش، قصاب پراگ ساخته شده است و سعی می‌کند نگاهی واقع‌گرایانه و مستندگونه به این ماجرا داشته باشد. موسیقی فیلم از نکات برجسته‌اش است که با فضای کار به شدت هم‌خوانی دارد. به‌زودی به فیلم جدید شان الیس آنتروپوید که روایت جذاب‌تری‌ست از همین واقعه خواهم پرداخت.

کوتاه، درباره ی چند فیلم

۵ دیدگاه به “کوتاه درباره‌ی چند فیلم، شماره‌ی سی‌وهفت”

  1. اِلسا گفت:

    سلام
    Hell or High Water
    خیلی ممنون از این نوشته تون در مورد این فیلم(هر چند کوتاه بود)
    این فیلم رو می شه به نظرتون جورِ دیگه ای هم ترجمه کرد؟
    یا به نظرتون این بهترین ترجمه اش هست؟

    • damoon گفت:

      سلام. این یک اصطلاح است که مخصوصاً در اجاره نامه ها به کار می رود به این معنا که پرداخت کننده باید در هر شرایطی به تعهدش عمل کند، حتی اگر سنگ از آسمان ببارد. در نتیجه معادلش در فارسی می شود همین هایی که نوشتم. ممنون از شما.

  2. اِلسا گفت:

    سلام
    زنان خاص یا همچین چیزی نباید ترجمه کرد عنوانِ فیلم رو؟
    چرا برخی زنان؟

  3. اتان هاوک گفت:

    Certain women را خیلی دوست داشتم
    ۳٫۵از ۵

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم