اوچازوکه
خلاصهی داستان: ستسوکو دختر جوانیست که قرار است او را به سنت «ملاقات ترتیبی» شوهر بدهند. سنتی که در آن دختر بدون دیدن داماد، با انتخاب پدر و مادر باید ازدواج کند. ستسوکو از این کار سر باز میزند و قوانین خودش را دارد. این در حالیست که خالهی او تائهکو که میخواهد این ملاقات را ترتیب بدهد زندگی سرد و پر از دروغی را با همسرش موکیچی سپری میکند …
یادداشت: ازو دو زندگی را کنار هم قرار میدهد و به موازات هم به نمایش میگذارد تا ببینیم آیا سرپیچی ستسوکو از قوانین سنتی خوب است یا بد. ستسوکو رفتار و زندگی آدمهای دوروبرش را میبیند. میبیند که خالهتائهکو چه زندگی سردی با همسرش دارد، به او دروغ میگوید تا به شکلی از دستش خلاص شود و برود مسافرت. میبیند که وقتی در بین دوستانش است، خاله، همسرش را مسخره میکند و او را سادهلوح میخواند. میبیند که شوهر دوستش چطور با زنی دیگر رابطه دارد و دوستش هم از این رابطه خبر دارد. او در حرکتی تابوشکنانه مستقیماً به خاله میگوید که خوشبخت نیست. چون به شکلی سنتی و با چشم و گوش بسته ازدواج کرده و حالا تمام زندگیشان شده پر از دروغ و غیبت و تحقیر. شاید تنها کسی که متوجه ستسوکو است شوهرخالهی آرام و درونگرای او موکیچیست که دروغهای زن را به چشم میبیند و اما همچنان آرام و ساکت به زندگی ادامه میدهد. سکوت او انگار ناشی از نوعی نارضایتیست که با روزمرگی عجین شده و همچنان ادامه دارد. او زندگی خودش را میبیند که میتواند ستسوکو را درک کند. هر چند گاهی به او بتوپد که چرا از دست خاله و مادرش فرار کرده است. ستسوکو هم میداند شوهرخاله تنها کسیست که او را درک میکند. این شوهرخاله است که به طور مستقیم به تائهکو هشدار میدهد نمیتوانی دختر جوان را مجبور به ازدواج کنی چون در نهایت چیزی خواهد شد مثل ما. مثل همیشه دختران جوان فیلمهای ازو، نمیخواهند دستیدستی زندگیشان را نابود کنند. آنها بر علیه سنتهای گاه غلط برمیخیزند و برخلاف جریان آب شنا میکنند.
جالب اینجاست که حالا که در این فیلم بازیگر همیشگی و بزرگ فیلمهای ازو، ستسوکو هارا حضور ندارد، او بازیگری شبیه به هارا انتخاب کرده و در نقش ستسوکو به بازیاش گرفته. ازو نمیتواند نه از بازیگر نحیف و جذابش با آن خندههای ماندگار یعنی ستسوکو هارا بگذرد و نه از شخصیتی که او در فیلمهایش بازی کرده است؛ دختری که نمیخواهد به راحتی تن به سنتهای غلط بدهد و ازدواج کند. دختری مهربان که خود را وقف خانواده میکند و از خوشیهای خود میگذرد تا مثلاً پدرش در اواخر عمر تنها نماند. پس بازیگر دیگری به جای او مینشاند و اینبار نام واقعی بازیگر زیبایش را روی شخصیت این فیلم میگذارد تا در نبود ستسوکه هارای شیرین، نامش در فیلم یادگار باشد. اما هر چند در اینجا دختر سنتها را برنمیتابد و راه خودش را میرود، ازو در نهایت پیوند دوبارهی خاله و شوهرخاله را برقرار میکند تا نشان بدهد که آنقدرها هم که به نظر میرسد قرار نیست سنتها را از ریشه بزند. سکانس فوقالعادهی ورود شوهرخاله و خاله به آشپزخانه و درست کردن غذا برای خودشان زیباترین قسمت فیلم است. اینجا حتی برای اولین بار است که ما محیط آشپزخانه را میبینیم. محیطی که تاکنون فقط خدمتکار در آن رفتوآمد داشته. ازو البته طبق دکوپاژهای فوقالعادهی همیشگیاش هیچگاه کل خانه را نشانمان نمیدهد. در هیچکدام از فیلمهایش. او تنها با نمای ثابت و ساکن خود، قطعهقطعه، همراه با حرکت بازیگران میان راهروها، پلهها و سالنها، شمایی از کلیت خانه را به تصویر میکشد و ما در این نماهایی که اکثراً هم از یک زاویه گرفته شدهاند و تا پایان فیلم دائم تکرار میشوند، میتوانیم کلیت خانه را در ذهن تصور و فضایش را درک کنیم. در این شکل از دکوپاژ است که برای اولینبار آشپرخانه را میبینیم و این یعنی اهمیتی که این لحظه در فیلم او دارد.
محیط آشپرخانه به عنوان مهمترین بخش یک خانه، میتواند شکوفادهندهی یک عشق باشد و آشپزخانهی ژاپنی با انواع و اقسام غذاهای گوشتی و گیاهی و برنجی و دریایی، چاشنیها و شیرینیها و ترشیها، همه رنگارنگ، میتواند حتی آدمی بیروح را هم شکوفا کند. «اوچازوکه» غذاییست حاصل از ریختن چای سبز روی گوهان که به برنج سفید پختهی ژاپنی میگویند. غذایی که با انواع و اقسام و ماهی و ترشیها مصرف میشود و طعمی دلپذیر دارد و از غذاهای معروف و مهم آشپزخانهی ژاپنیهاست. نام ژاپنی فیلم هم مستقیماً به اسم همین غذا اشاره دارد. خاله و شوهرخاله در این سکانس بهیادماندنی برای خودشان از این غذا میخورند و زندگی پر از دروغ و سرمای گذشته را به فراموشی میسپارند. ازو در این صحنه نشان میدهد که ازدواجهای سنتی هم اگر طرفین به درک هم نائل شوند و به خودشناسی برسند، نمیتواند بد باشد. ازو چیزی را محکوم نمیکند و با نگاهی عادلانه هم زندگی سنتی و هم زندگی مدرن را میپذیرد به شرطی که آدمها آدم باشند. که در فیلمهای او هستند.
فیلمهای دیگر ازو در «سینمای خانگی من»:
ـ متولد شدم اما، داستان خاشاک شناور، پدری بود، اواخر بهار، اواخر پاییز، گلهای بهاری، صبحبهخیر، خاشاک شناور، اوایل بهار، اوایل تابستان، پایان تابستان (اینجا)
“به شرطی که آدم ها آدم باشند”
چقدر درست و زیبا.
ممنون.