نگاهی به فیلم اسب تورین The Turin Horse

نگاهی به فیلم اسب تورین The Turin Horse

  • بازیگران: یانوش درژی ـ اریکا بوک و …
  • فیلم نامه: لاسلو کرانساهورکای ـ بلا تار
  • کارگردان: بلا تار
  • ۱۴۶ دقیقه؛ محصول هلند، فرانسه، آلمان، سوئیس، آمریکا؛ محصول ۲۰۱۱
  • ستاره ها: ۴ از ۵

خسته کننده ترین لذت

خلاصه ی داستان: حکایت زندگی تکراری و رو به زوال یک مرد و دخترش …

یادداشت: زندگی مشقت بار مرد و دخترش، شاید اگر توسط فیلمساز دیگری به تصویر کشیده می شد، اینقدر تاریک و اینقدر غمگینانه نمی شد. اما بلا تار به رسم همیشه، این زندگی محنت بار را چنان مصیبت زده می آفریند که مطمئناً خسته تان می کند. در طول فیلم، چندین بار چشمانم بسته شد و خوابم گرفت اما باور کنید این خستگی برایم لازم بود. به نظرم اصلاً شاید برای سینمای تار، واژه ی “خسته کننده ترین لذت” واژه ی مناسبی باشد. مثل فیلم ترسناک یا کمدی که وقتی می بینید، می ترسید یا می خندید و بعدش احساس سبکی می کنید، اینجا هم احساس خستگی و ملال، باعث می شود بعد از اتمام فیلم، احساس بهتری داشته باشید ضمن اینکه تا مدت ها، زندگی این دو انسان به شدت مفلوک، در ذهنتان ادامه خواهد یافت. فکرش را بکنید که دنیای تار، همینطوری هم محنت بار و سیاه است و حالا اینجا، زندگی تکراری یک مرد و دخترش، آنقدر تکراری ست که حتی خودِ تار هم مجبور شده کمی دوربینش را بیشتر حرکت بدهد، آن را به چرخش وادارد و زوایا را تغییر بدهد تا تکرار مکرراتِ این دو نفر، دیگر بیش از حد، خسته کننده و سخت نشود. در طول فیلم، پدر و دختر، هر روز، کارهایی تکراری را انجام می دهند؛ پدر از رختخواب بیرون می آید، دختر لباس تن او می کند، دو جرعه نوشیدنی می خورند، ارابه و اسب را از اصطبل بیرون می آورند و شب که می شود، سیب زمیبی آب پز می خورند و مرد دوباره به کمک دختر، لباس هایش را در می آورد و هر دو به رختخواب می روند. این روند، هر روز تکرار می شود و هر روز هم سخت تر و مصیبت بارتر از پیش به نظر می رسد. اسب شان ( نمی دانم چه حکمتی ست که وقتی چشمان غمگین و افسرده ی اسب را می دیدم، اشک در چشمانم جمع می شد ) که نیچه او را بغل کرده و به حالش گریسته ( و چه اتفاق عجیبی ! )، هر روز از روز پیش، کمتر غذا می خورد و حتی دیگر به مرد سواری نمی دهد. خود مرد هم هر روز از روز پیش، کمتر غذا می خورد و بیشترِ وقتش را یا جلوی پنجره می گذراند و یا در رختخواب. بلا تار برای به تصویر کشیدن این تکرارها، روش جالبی در پیش می گیرد. برای مثال ما چهار بار روی میز دختر و مرد حاضر می شویم تا با مکثی طولانی، سیب زمینی خوردن آنها را ببینیم. در بار اول، فقط مرد را می بینیم. بار دوم، از روی شانه های مردِ در حال خوردن، فقط دختر را می بینیم، بار سوم، نمای هر دو را می بینیم از یک طرف میز و بار چهارم باز هم نمای هر دو اینبار از طرف دیگر میز. یا مثلاً حرکت دختر از داخل خانه به سمت چاه آب، دو بار با همراهی دوربین از داخل خانه به سمت چاه انجام می شود ولی بار سوم، دوربین داخل چارچوب در می ماند و دختر را که به سمت چاه می رود، تنها می گذارد. این تنوع در گرفتن نماها، بهرحال زهر بیش از حدِ زندگی تکراری این آدم های بدبخت را می گیرد و کمی قابل تحمل ترش می کند. آدم های بدبختی که حتی دیگر موریانه ها هم انگار ترکشان کرده اند و صدایی از خود در نمی آورند.

 همان اسبِ عجیب ...

همان اسبِ عجیب …

یادداشت « نفرین شده »فیلم دیگری از بلا تار در همین سایت

۲۹ دیدگاه به “نگاهی به فیلم اسب تورین The Turin Horse”

  1. محمد گفت:

    تجربه تماشای این فیلم در پرده سینما برایم عجیب و وصف ناشدنی بود. باید اعتراف کینم که برای فهمیدن باید تحمل کنیم، اسب تورین در ازاء این تحمل و احترام، درکی جدید از پایان از هیچ را به مخاطب می دهد.

    • damoon گفت:

      ببخشید که دو تا کامنت شما را یکی کردم که سرراست شود! دیدنِ این فیلم روی پرده واقعاً « مهیب » خواهد بود. کاشکی می نوشتید کجا آن را روی پرده دیدید. با جمله ی آخرتان هم به شدت موافقم؛ درکِ جدیدی از هیچ.

  2. محسن گفت:

    تکرار در موسیقی هم به نوعی تاکید دیگری بر تکرار در زندگی است. در سرتاسر فیلم از یک موسیقی بیشتر استفاده نشده، یک فرم، یک گام. که البته تم همین یک موسیقی هم بر تکرار استوار است.

  3. میثم گفت:

    سلام و خسته نباشید خدمت آقای قنبرزاده عزیز
    امروز فیلم اسب تورین رو دیدم و کم و بیش با جهان فیلم همراه شدم انگاری خودم تو اون شرایط سخت و افسرده و ملال آور فیلم بودم.تجربه عجیبی بود.(حتی اگر فیلمو رو دور تند هم ببینید همون حس بهت دس میده.) فیلم نزدیک دوساعت و نیم بود و شاید دیدنش برای اکثر کسایی که از فیلم تعریف کردن هم سخت باشه.من به شخصه یه آدم عشق فیلم و سینمام مثل خودتون البته به اندازه شما شاید درک فیلم نداشته باشم .یک سوالی همیشه فکرمو درگیر میکنه که امتیاز فیلمارو برچه اساس میدید.( برای مثال ممکنه امتیاز شما به این فیلم و یه فیلم شاهکار اسپیلبرگ یکی باشه).قبول دارم این گونه از سینما هم باید باشه ولی چیزی که من همیشه فک میکنم اینه که خیلی از منتقدا تو رودرواسی یا چیزی مث این نمره میدن.یعنی اینکه اگه نمره کم بدن شاید از نظر بقیه منتقدا تعبیر به کم فهمی بشن.این گونه فیلما باید ساخته شه قبول.ولی به نظر من خیلی بیش از حد همچین فیلمایی رو تحویل می گیرن.(خیلی سخته نمیتونم دقیق بگم که چی میخوام بگم امیدوارم منظورمو برسونم) مگه فیلمساز چه کار منحصر بفردی کرده که یکی دیگه نتونه بکنه.یه حرف فلسفی زده خوب می شد حرفو توی یه مقاله یا کتاب بزنه چرا باید ۶ بار لباس پوشیدن و در آوردن و سیب زمینی خوردن و…. دید.که چی؟زندگی روزمره و غمگنانه و … شخصیت فیلم رو ببینیم.(شاید این نگاه من از علاقم به فیلمنامه نویسی میاد) ولی فیلمنامه چی میشه؟قصه چی؟اینم قبول که قرار نیست همه فیلما قصه داشته باشن.حرف فیلمو تو چند دیقه هم میشد زد.تو چند جمله میشد نوشت.الان شاید بگین تو از زیبایی شناسی چیزی سردر نمیاری.من خودم از تماشای فیلم لذت بردم فقط نمیدونم چرا؟واسه خودم سواله چی داشت که تا آخر دیدم؟چی داشت که انقد درگیرشم و اومدم دربارش حرف بزنم.یه حسی بهم میگه خیلیا میتونن همچین فیلمی بسازن و نمیسازن. شاید هم من هیچی از سینما نمیفهمم.فقط اینو نمیفهمم این همه تعریف و تمجید و نمرات بالا واقعا(تاکید میکنم)واقعا حق فیلم هست؟جالبه متن شمارو هم خوندم حس کردم شما (نه تنها شما بلکه همه کسانی که فیلمو دوس دارن)هم دقیق نمیدونید چرا لذت بردید (البته تعبیر منه ببخشید)چون سرتاسر فیلم پر بود از المانهایی برای لذت نبردن.و عبارت خسته کننده ترین لذت را زیبا بکار بردید.شاید همین ندونستن اینکه دقیقا از چه چیز این فیلم لذت میبریم لذت بخشش کرده.چقد نوشتن و حرف زدن درباره این فیلم سخته خودم متوجه نشدم دقیق چی میخوام بگم ولی امیدوارم شما ذهن مغشوش منو درک کنی و تا حدی منظورمو متوجه بشین.شرمنده بابت پرحرفیم

    • damoon گفت:

      سلام. راستش جواب به این پرسش طولانی شما، کار ساده‌ای نیست. یک پرسش هم نیست، چند پرسش است! من براساس حس خودم به فیلم‌ها نمره می‌دهم و طبیعتاً کاری به این ندارم که بقیه چه داده‌اند و چه نداده‌اند. برای تشخیص تفاوت بین فیلم تقلبی و واقعی، باید ذهن تربیت‌شده و منعطفی داشته باشیم. این به تجربه برمی‌گردد. ضمن این‌که نیازی نیست همه چیز را مدون کنیم؛ شما از فیلم لذت برده‌اید؟ من می‌گویم تمام است. دیگر نیازی به چرا و چه‌گونه ندارد. ممکن است فیلم مزخرفی هم باشد (که همین آقای بلا تار، فیلم بد هم زیاد دارد اتفاقاً)، اما همین فیلم مزخرف، به مذاق شما خوش می‌آید. بقیه‌اش دیگر مهم نیست. حتی حرف و نظر منتقدها هم دیگر مهم نیست. نمی‌دانم تا چه حد موفق ‌شدم به ابهام‌های شما جواب بدهم. باز اگر چیزی بود، در حد سوادم جواب خواهم داد.

      • میثم گفت:

        سلام مرسی از پاسخ شما.دقیقا منظور من تشخیص فیلم تقلبی و واقعی بود که شما بهتر از خودم متوجه منظورم شدید.خود من لذت بردن از فیلم برام کافیه کما اینکه فیلمایی بودند با امتیازای بالا که اصلا نتونستم تحمل کنم.سه تا بت من نولان رو با عذاب دیدم اصلا نمیتونستم تحمل کنم با اینکه خیلی امتیازاش بالاس.یا هزاران مثال شبیه این..مرسی که جواب خواننده هاتو میدی و شرمنده که انقد مزاحمتون میشم

  4. میثم گفت:

    آقای قنبرزاده یه زحمتی دارم و میخوام یه لطفی درحقم بکنید البته به وقتش.من عاشقانه همه مطالب شمارو خوندم و پیگیر نوشته های شمام من عاشق فیلمنامه نویسی ام و مدت زیادیه که درگیرشم و بتازگی عزمم رو برای نوشتن جزم کردم و مینویسم.بخاطر علاقه ای که به شما و نگاهتون به سینما دارم دوس دارم یک روزی(در صورت تکمیل فیلمنامه) وقت کمی رو برای خواندن و نظر دادن برای فیلمنامم بزارید.از اونجایی که دور و برم آدمایی با سواد سینمایی ندارم خیلی خوشحال میشم که این لطف رو درحقم بکنید.البته نمیخوام با نوشته ای ضعیف وقتتون رو بگیرم حتما بهترین کارمو براتون میفرستم.کاری که لایق وقت شما باشه.شما اگه قبول کنید رو فیلمنامم نظر بدید هم لطف بزرگی در حقم میکنید هم انگیزه ای صد چندان بهم برای نوشتن میدید.این افتخاریه برام که شما کارمو بخونید.مرسی از شما.امیدوارم این جسارت منو ببخشید

  5. مسعود ج گفت:

    “در طول فیلم، چندین بار چشمانم بسته شد و خوابم گرفت”

    خیلی عجیبه شنیدن این جمله از زبان شما, اگه یه بیننده عامی و غیرحرفه ای اینو میگفت تعجب نمیکردم ولی شما دیگه چرا؟ من تمام دو ساعت و نیم حتی پلک هم نزدم, چهارچشمی مجذوب و مسحور تصاویر فیلم بودم
    تمام فیلم مثل یک کابوس بود وقتی تموم شد انگار از خواب پریده باشم, اوج کابوس لحظه رسیدن غریبه ها بود که با کالسکه اومدن لب چاه و دیوانه وار می خندیدن, لباسها و قیافه هاشون, تار یک کابوس تمام عیار به تصویر کشیده بود چیزی فراتر از یک فیلم! بعد شما خیلی راحت می نویسید وسطش گرفتم خوابیدم؟

    • damoon گفت:

      شما بقیه‌ی مطلب را خواندید؟! نمره‌ام به فیلم را دیدید؟ من گفتم وسط فیلم گرفتم خوابیدم؟! لطفاً همین‌طوری روی هوا حرف نزنید! ضمن این‌که اصلاً فرض کنید گرفتم خوابیدم و اصلاً از فیلم هم بدم آمد. خب که چی؟ خبط کردم؟! پیاز داغش را زیاد نکنید! «فراتر از یک فیلم» در نهایت باز هم فیلم است. مراقب خودتان باشید! ممنون.

  6. اتان هاوک گفت:

    فیلم بی نظیری ست دنیای عجیبی خلق میکنه بلاتار… تانگوی شیطان و اسب تورین فیلم هایی ان که سجده میکنم بهشون

  7. کریگ شوارتز گفت:

    یادتونه گفته بودید برای این از irreversible لذت میبرید چون مثل یه کابوسه و…واقعا توجیه(ببخشید اگه کلمه ی اشتباهیه)جذابیه.
    اما دیدن اون فیلم و پدرانش مثل Angst برای من تجربه ی لذت بخشیه.
    دلیلش رو نمیدونم اما راحتتر از هر ژانر دیگه ای ازش لذت میبرم و میتونم بارها ببینمشون.
    اما این فیلم…با اون موتیف تکراری چه تو موسیقی و چه تو سکانسها…
    مثل یه کابوس نکراریه که خواب و زندگی نمیذاره واست.
    فیلمی که همونطور اشاره کردید فراموش کردنش سخته.
    اگه برادرم جلوم رو نمیگرفت برای بار دوم میدیدمش،حالا دلیلش سادومازوخیسمه یا نه نمیدونم.
    یاد کامنتای موسیقیش تو یوتیوب میفتم که یکی گفته بود:من دیگه به سیب زمینی پخته لب نمیزنم.
    یا:افسردگیم دو برابر شد.
    یا…
    شاید،دیدن این فیلم و امثالش تو این سن یجور لقمه بزرگتر از دهن باشه،ولی نمیتونم کتمان کنم چه لذت وصف ناشدنی ای موقع تماشاش به سراغت میاد…این حس رو،هیچ کجا نمیتونی پیدا کنی،جز سینما.
    عذرخواهی بابت پرحرفی.خسته نباشید.

  8. اتان هاوک گفت:

    آقا دامون با اینکه در شمال خودمان زندگی میکنم و زندگی سختی حتی در اوج بیکاری و گرانی و تنهایی ندارم، جان میدهم برای اسب تورین که به خاطر تیره روزی هایی که داخل کتاب شور زندگی ایروینگ استون بود هوس کردم دوباره ببینمص۳
    .

  9. بهاره گفت:

    چند سال پیش این فیلم رو دیدم بدم نیومد و برام کسل کننده نبود. خاص بود. تو هاردم نگهش داشتم چون میدونستم بعدها دوباره میرم سراغش. الان بعد از چند سال میفهمم که چقدر شبیه اون دختر شدم. من با پدرم زندگی میکنم. البته پدرم اصلا مثل پدر توی فیلم نیست. اما زل زدنهای دختر از پنجره به بیرون، سکوت توی خونه، کم حرفی، تکرار و تکرار و تحمل در عین بیزاری و نفرت رو خیلی خوب میفهمم.

  10. داوود گفت:

    سلام و عرض ادب
    راستش دوست داشتم منم دیدگاه هم را بنویسم
    می دونید من از نوع نگاه این فیلم به واقعیت این دنیا خیلی لذت بردم، در واقع ما ادمها در هر نقشی که باشیم… چه پدر، چه دختر و غیره یکسری کارهای تکراری انجام می دهیم که شاید هیچگاه از ان شکایتی هم نداشته باشیم، ولیکن غمی نهفته در نهادمان بوجود می آید….
    بنظرم این فیلم از آن دسته فیلم هایی هست که با همین سادگی، طرح سوال برای بیننده می کند… و همین سبب ایجاز و شاخص شدنش بوده و حتی برای چندمین بار دیدنش، می کند
    و همین طرح سوال

  11. محمد مهدی سکوتی گفت:

    سلام
    چندتا از دیدگاه ها رو خوندم ترغیب شدم نظرم رو بنویسم توصیه میکنم فیلم طبیعت بی جان شهید ثالث رو ببینید شنیده بودم فضای نزدیکی دارند امروز هردو رو با هم دیدم
    من فکر میکنم این فیلم اصلا مثل تانگوی شیطان بلاتر فلسفی نیست
    نیاز به قصه بافی و درک خاصی هم ندارد
    اولش با اشاره به قصه نیچه و اسب مشخص است چه فضایی را قرار است ترسیم کند
    انچه بازد دقت کنیم این است تکرار از مقوله های جذاب زندگی انسان است و انچه نوستالژی و خاطرات را ماندگار میکند اکثرا وقایع تکراری هستند
    حالا کارگردان ما رو با تکراری های تلخ یک زندگی همراه میکند عنصر تاثیر گذار هم جزییات و موسیقی هولناک و فضای خشک و سرد و تاریک و ناامید کننده است در فیلم طبیعت بی جان شهید ثالث هم پیرمردی که بعد از عمری انجام کار تکراری بازنشست میشود و خانه و هدف و پناهی ندارد و تکرار میکند از کار بی کار شدم در حالی که یک نفر میگویید بازنشسته شدی برو کیف کن اما او همین تکرار را بلد است و به غیر ان فکر نکرده و از تغییر میترسد و این عادت و ترس از تغییر برای برخی هولناک است خصوصا مخدوش کردن تکرار برای انها که کار میکنند تا زنده بمانند احساس پوچی البته محدود به فقر و فلاکت نیست گاها غوطه ور شدن در لذت و تکرارچشیدن همه خوشی ها هم
    انسان را به پوچی میکشاند و نمونه ان صادق هدایت است که خودکشی را گنجی پنهان میدانست
    هنر بلاتر در این فیلم حک کردن سکانس ها در ذهن بیننده است مثل تانگوی شیطان که تا مدتها درگیر فضای ان فیلم بودم
    میخوام بگم برخی نمره دادن ها و تحسین ها
    صرفا بخاطر فلسفه پیچیده و فهمیدن و و یا حتما خوب بودن فیلم نیست
    اثر گذاری و یا هم زاد پنداری میتواند باعث لذت از فیلم شود
    اثر گذاری ممکن است منفی باشد
    این فیلم درگیر کننده است و ممکن است حال شما را بد کند حتی تا ساعتی پرخاشگرشوید و یا در سکوت فرو بروید و این اثر گذاری همان چیزی است که کارگردان میخواهد و سینما همین است باید حال شما رو عوض کند که این فیلم این کار رو میکند

  12. فرزاد گفت:

    انقدر این فیلم بدلم نشست که دو بار پشت سر هم دیدمش و دلم میخواد دوباره ببینمش
    هر چند آهنگش را دانلود کردم و همین الانم دارم گوشش میدم

  13. سعید پیشنیاز گفت:

    فیلم منو بیشتر یاد فیلم طبیعت بی جان سهراب شهید ثالث مینداخت

  14. شاهرخ گفت:

    سلام
    صرف نظر از نقدهای تخصصی که اصحاب سینما پیرامون فرم و سایر مقوله هایی این فیلم که کارگردان آن در ارائه ی محتوای فلسفی بکار گرفته،
    میخواستم به سه مورد از سکانسهای فیلم و دیالوگ ها اشاره کنم
    اول: مرد آشنایی که برای حاجتی وارد خانه میشود و در صحبتش از خرابی شهر میگوید و تغییراتی که سردمداران در اصالت زندگی داده اند.
    از رها کردن سنتها و مقدسات، از مادی گرایی و قدرت طلبی سیری ناپذیر که نتیجه ای جز ویرانی ندارد و باعث افول زندگی بشری است.
    دوم: دلیجانی که به خانه نزدیک میشود و مسافرانی سرخوش که کنار چاه آب توقف کوتاهی دارند و خطاب به دختر با شوخی میگویند با ما بیا تا ببریم… تصویری از انسانهای متمکن و بی دغدغه که هدف زندگی آنان لذت و خوشی مادی است.
    سوم: سکانس مطالعه ی دختر از روی کتاب، که مضمون چند خطی که میخواند در واقع شاه بیت داستان و فیلم نامه ی اسب تورین است.
    “آن هنگام که اخلاق و حقیقت در میان انسانها فراموش شود، آدمیان چون برگ ریزان در مسیر باد از سویی به سویی دیگر روند و سرگردان شوند. آنچه انسان را از سرگردانی دور می سازد تعهد است، تعهد بچیزی که پایداری دارد و تعهد به آنچه که فرای این نوسانات بوَد و قابل اتکا باشد. بدون آن انسان هیچ است و فقط عمر گرانمایه اش صرف دویدن از سویی به سوی دیگر می شود”

  15. علی هاشمی گفت:

    تنها یک سوال فلسفی وجود دارد.آیا زیستن، ارزشش را دارد؟

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم