کوتاه درباره‌ی چند فیلم، شماره‌ی سی‌وهشت

کوتاه درباره‌ی چند فیلم، شماره‌ی سی‌وهشت

  • نام فیلم: کشتی‌گیر (Dangal)
  • کارگردان: نیتش تیواری

ماهاویر سینگ پوگات، قهرمان کشتی، به دلیل شرایط زندگی مجبور می‌شود از تشک کشتی فاصله بگیرد. او که در آرزوی مدال طلا مانده، تصمیم دارد بعد از به دنیا آمدن پسرش، او را در مسیر قهرمانی بیندازد. اما همسر او به جای پسر چند دختر به دنیا می‌آورد و ماهاویر حس می‌کند تا آخر عمر باید حسرت مدال طلا را بخورد تا این‌که یک روز به این فکر می‌افتد چرا نتواند دخترهایش را برای تشک کشتی آماده کند؟ … یک فیلم جذاب و دیدنی از محصولات جدید سینمای هند که تمام جایزه‌های سینمایی را مال خود کرد. فیلمی که همه‌چیز دارد؛ از هیجان و آهنگ و رقص و کشتی تا لحظات احساسی به سبک هندی‌ها. دیگر مگر از یک فیلم چه می‌خواهیم؟ داستان پر‌فرا‌ز‌ونشیب فیلم جدید امیرخان آن‌قدر درگیرکننده هست که شما را پای خودش میخکوب و هر بار با رو کردن ایده‌ای جدید، مسیرش را برای ادامه، هموار و توجه تماشاگر را جلب خودش می‌کند. فیلم البته درباره‌ی مشکلات ورزش کشتی و آدم‌های نامربوطی که در صدر فدراسیون کشتی هند نشسته‌اند و نمی‌گذارند این ورزش پا بگیرد هم حرف می‌زند و خب چه چیز بهتر از یک فیلم می‌تواند گوشزد کند که در هند استعدادهای کشتی زیاد هستند و تنها باید فرصت‌طلبی و منفعت‌طلبی را کنار گذاشت و استعدادها را شناخت و بهشان رسید؟ تعجب نکنید اگر سال‌های آتی، هندی‌ها در ورزش کشتی، اول آسیا شوند. 

 

  • نام فیلم: همسایه‌ی خوب (The Good Neighbor)
  • کارگردان: کسرا فراهانی

دو جوان برای اذیت کردن یک پیرمرد، انواع و اقسام دوربین‌ها را درون خانه‌اش کار می‌گذارند و با تمهیداتی که اندیشیده‌اند، کاری می‌کنند که پیرمرد تصور کند روحی در خانه حضور دارد. این شوخی، کم‌کم جنبه‌ای کاملاً جدی به خودش می‌گیرد … حالا دیگر کارگردانان ایرانی نه‌تنها در خودِ ایران تعدادشان زیاد شده ، بلکه در دنیا هم همین‌طور یکی پس از دیگری سر از تخم در می‌آورند. پایان نسبتاً خوب فیلم جور شروع و میانه‌ی احمقانه و مسخره‌اش را می‌کشد و ماجرا را جمع می‌کند. تحمل کردن دو جوان احمقی که معلوم نیست می‌خواهند چه غلطی بکنند اعصاب آدم را بهم می‌ریزد. طبق معمولِ کلیشه‌ها هم یکی از جوان‌ها دنیا را کلاً دایورت کرده است و عین خیالش نیست و آن یکی جوان همیشه نگران است و مضطرب. حضور مایکل کین از نکات جالب توجه فیلم است.

 

  • نام فیلم: گاو زخمی
  • کارگردان: سعید دولتخانی

یحیی جوان عاصی و خشمگینی‌ست که بوکس را کنار گذاشته و در یک ساختمان در حال ساخت کارگری می‌کند. او که یک روز با کارگر افغانی ساختمان دعوا می‌گیرد، نزدیک تحویل سال توسط صاحب کارش جریمه می‌شود. باید در ساختمان بماند و با دست خالی تعداد زیادی آجر را به طبقه‌ی هفدهم حمل کند. یحیی هر چند نمی‌تواند این تنبیه را قبول کند اما از آن‌جایی که جهت خریدن طلا برای نامزدش لیلا پول نیاز دارد، مجبور می‌شود بماند و آجرها را بالا ببرد … این‌که یحیی دائم از فیلم گاو خشمگین و عزیز میلیون‌دلاری حرف می‌زند نشان می‌دهد که دولتخانی به عنوان نویسنده و کارگردان فیلم از آن عشق‌فیلم‌هایی‌ست که از روی علاقه فیلم می‌سازند. این اولین فیلم بلند اوست در حالی‌که پیش از این چند فیلم‌نامه‌اش در سینما ساخته شده. فیلم به عنوان کار اول چیز بدی از آب درنیامده و صحنه‌های خوبی دارد مثل دعوای یحیی با لیلا روی آخرین طبقه‌ی ساختمان نیمه‌کاره. اما بخش‌هایی هم اضافه هستند و معلوم نیست چرا باید در فیلم باشند مثل ماجرای مجید خالی‌بند که مهران رجبی نقشش را بازی می‌کند. این بخش‌ها که نمک هم دارند کلاً‌ با باقی فیلم همخوان نیستند و سازی جدا می‌زنند. یا مثلاً‌ نشان دادن نامزد قبلی یحیی که دختر پول‌داری هم بوده، از آن بخش‌های اضافه‌ای‌ست که بی‌خودی به داستان چسبیده‌اند. اما در کل فیلمی‌ست که می‌شود تا آخر نگاهش کرد هر چند به‌سرعت هم فراموش شود.

 

  • نام فیلم: تونی اردمان (Toni Erdmann)
  • کارگردان: مارن آده

وینفرید پیرمردی‌ست که تنها زندگی می‌کند. او که هیچ‌چیز را جدی نمی‌گیرد، با شوخی و ادای آدم‌های دیگر را در آوردن تلاش می‌کند پیچیدگی‌های زندگی را آسان کند. اینس دختر وینفرید است که در رومانی شغل مهمی دارد. او دختری‌ست خشک و رسمی که تنها به کارش می‌اندیشد. یک روز پیرمرد به رومانی می‌رود تا تولد او را تبریک بگوید اما اینس چندان با پدر صمیمی برخورد نمی‌کئد. پیرمرد که این‌طور می‌بیند در قالب مردی به نام تونی اردمان فرو می‌رود و تلاش می‌کند از طریق او با دختر ارتباط برقرار کند … پوستر فیلم کنجکاوی‌برانگیز است. وقتی فیلم را ببینید تازه متوجه خواهید شد معنای آن چیست. ایده‌ی پدری که سعی می‌کند دخترش را با نقش بازی کردن به زندگی برگرداند، ایده‌ی جالبی‌ست که با طمأنینه و سر فرصت و طی دو ساعت و چهل‌وپنج دقیقه تعریف می‌شود که به نظرم طولانی‌ست. می‌شد کمی کوتاهتر باشد. پیرمرد و دختر در طول فیلم بارها تلاش می‌کنند یکدیگر را نوازش بدهند اما هر بار کنار می‌کشند، انگار دست‌شان برای نوازش تربیت نشده است اما در نهایت این اتفاق زمانی می‌افتد که مرد در قالب یک جانور عظیم‌الجثه‌ی پرمو فرو رفته است. فیلم ریتم آرامی دارد.

 

  • نام فیلم: دیپ‌واتر هورایزن (Deepwater Horizon)
  • کارگردان: پیتر برگ

دکل نیمه‌شناور حفاری نفت بر اثر بی‌دقتی و دستورات اشتباه رئیس شرکت نفتی، آتش می‌گیرد و بزرگترین فاجعه‌ی نفتی تاریخ آمریکا رقم می‌خورد … چیز خاصی نیست. یک فیلم حادثه‌ای محض که نه شخصیت‌های درست و حسابی خلق می‌کند و نه داستان چندانی دارد. قدرت فیلم در ساخت و پرداخت صحنه‌های آتش‌سوزی دکل نفتی‌ست که انصافاً نفس‌گیر از کار درآمده. بیش‌تر از این که فیلم‌نامه‌نویسان، فیلم‌نامه‌ای نوشته باشند، تصویرگران استوری‌بورد کشیده‌اند برای این فیلم!

فیلم دیگر این کارگردان در «سینمای خانگی من»:

ـ تنها بازمانده (اینجا)

 

  • نام فیلم: چیزهایی که می‌آیند (Things to Come)
  • کارگردان: میا هانسن لاو

ناتالی معلم فلسفه‌ای‌ست که با زندگی روزمره‌اش دست به گریبان است. از یک طرف باید مراقب مادر پیرش باشد که در جوانی مدل زیبایی بوده و حالا برای جلب توجه دائم از او کمک می‌خواهد. از طرف دیگر همسرش به او اعتراف می‌کند که با دختری رابطه دارد و قرار است ناتالی را ترک کند. این جریانات، ناتالی را از لحاظ ذهنی درگیر می‌کنند و او تلاش می‌کند با قضایا کنار بیاید … یک فیلم نرم و ملایم و دلپذیر درباره‌ی زنی که به بن‌بست فلسفی رسیده است. او از هر جهت با ناملایماتی رودررو می‌شود که آشفته‌اش می‌کنند. از یک طرف مادر، از طرف دیگر خیانت شوهر و از سوی دیگر مشکلاتش در کار. در بحبوحه‌ی این اتفاق‌ها او خودش را زنی در بند می‌بیند. مرگ مادرو رفتن شوهر، انگار او را از قید‌وبندها آزاد می‌کند و بالاخره می‌تواند خودش را به کوه و دشت بسپارد و نفسی تازه کند. اما او آدم این زندگی نیست. باید به روند خودش برگردد و نوه‌اش را در آغوش بگیرد؛ زندگی ادامه دارد.

 

  • نام فیلم: کالبدشکافی جین دو (The Autopsy of Jane Doe)
  • کارگردان: آندره اووردال

تام و استین پدر و پسری هستند که یک مرکز تشریح جسد خصوصی را می‌گردانند. یک شب پلیس، جسد دختری بی‌نام‌ونشان را برای‌شان می‌آورد تا تشریحش کنند. پدر و پسر هر چه بدن دختر را می‌شکافند با واقعیت‌های عجیبی مواجه می‌شوند … «جین دو» اصطلاحی‌ست برای انسان بی‌نام‌ونشان؛ همان «فلانی» خودمان. ورود جسد فلانی به کالبدشکافی تام و استین، همه‌چیز را دگرگون می‌کند. فیلم ایده‌ی جالبی دارد که البته در انتها باز هم با گره خوردن به مسائل فراواقعی و جادوگری و نفرین، ماجرا لوث می‌شود. می‌شد بدون دستاویز قرار دادن این مسائل، در همان اتاق تشریح و با همان جسد، ترس‌های عمیق‌تری به جان تماشاگر انداخت.

 

  • نام فیلم: کلاورفیلدلین شماره‌ی ۱۰ (۱۰ Cloverfield Lane)
  • کارگردان: دن ترچتنبرگ

میشل بعد از یک تصادف سهمگین از هوش می‌رود و بعد از به هوش آمدن خود را در خانه‌ای زیرزمینی می‌یابد که پیرمردی چاق و مرموز صاحبش است. میشل در ابتدا گمان می‌کند که پیرمرد او را دزدیده اما کمی بعد با ادعای عجیبی از طرف او مواجه می‌شود؛ این‌که حمله‌ی بزرگی به زمین شده و آن بیرون همه‌چیز از بین رفته و تنها آدم‌های زنده، میشل، خودش و یک مرد جوان دیگر هستند … ایده‌ی آغازین فیلم عالی‌ست. در آغاز تصور ما این است که دختر به سبک فیلم‌های اسلشری توسط یک جانی روانی که عاشق خون و خونریزی و بدن مثله‌شده‌ی انسان‌هاست، زندانی شده و به‌زودی قرار است شکنجه شود. کمی که می‌گذرد، این تصور آغازین، با جمله‌ی پیرمرد درباره‌ی حمله‌ی موجوداتی به زمین عوض می‌شود؛ او ادعا می‌کند دختر باید از او متشکر هم باشد! کم‌کم انتظار دیدن یک فیلم شکنجه‌گرانه‌ی اسلشری در ذهن‌مان ته‌نشین می‌شود و این‌بار پای فیلم‌های آخرالزمانی را به میان می‌آوریم اما هنوز نمی‌دانیم آیا پیرمرد راست می‌گوید یا دروغ؟ و این سئوالی‌ست که در تمام طول مدت دیدن فیلم ذهن را به خود مشغول می‌کند و مهم‌ترین محرک برای مخاطب است. اما در پایان ناگهان همه‌چیز رک‌وپوست‌کنده و با همان تمهیدات کامپیوتری تکراری به سمت مخاطب سرریز می‌شود تا به یقین برسیم که زمین مورد حمله قرار گرفته!

 

  • نام فیلم: یک روز طولانی
  • کارگردان: بابک بهرام بیگی

شاهین بعد از ۱۶ سال به ایران می‌آید. چند روز مانده به برگشتن، برادرش سامان او را مجبور می‌کند در دستگیری یک از بدهکارانش به او کمک کند. بدهکار که دستگیر می‌شود، شاهین نارضایتی خود را از این همکاری به سامان اعلام می‌کند. او که دچار عذاب وجدان شده پولی فراهم می‌کند تا مرد بدهکار را از زندان آزاد کند و در این میان آشنایی‌اش با همسر مرد بدهکار ماجرا را به مسیر دیگری می‌برد … یک فیلم کشدار و خسته‌کننده که در مرکز روایتش یک نقاش خیلی‌خیلی آرامِ از‌خارج‌برگشته حضور دارد که با آن لحن نرم حرف زدن و سرمای وجودش، حرص آدم را در می‌آورد. قرار است انتقادهایی از فضای جامعه بشود و سیخونک‌هایی به آدم‌هایی که در این فضا زندگی می‌کنند زده شود و در آخر گفته شود که این هنرمند آرام در این فضا انگار بیگانه است. فیلم در ده دقیقه تمام می‌شود و غافلگیری پایانی هم کمکی به آن نمی‌کند.

 

  • نام فیلم: فیه ما فیه
  • کارگردان: صادق داوری‌فر

کارگردانی که برای ساختن فیلم درباره‌ی زندگی چند روحانی معروف دچار مشکل شده، مستندی می‌سازد از همین سدهایی که جلوی راهش سبز شده‌اند … من شیخ شوخ کاشی این فیلم‌ساز را که درباره‌ی زندگی قرائتی‌ست، ندیده‌ام. در این مستند چند باری به آن فیلم و مشکلاتی که سر راه ساختش وجود داشته، ارجاع داده می‌شود. فیلم ایده‌ی جالبی دارد و با داستان آخوندی که کارگردان وارد جزئیات زندگی‌اش شده و انتهای ماجراست که مشخص می‌شود این آخوند کیست، خوب به پایان می‌رسد. اما خب در نهایت گاهی خسته‌کننده و نامتمرکز پیش می‌رود. کارگردان اجازه‌ی ورود به حریم خصوصی آخوندها را ندارد و بیش از خود آن‌ها، اطرافیان‌شان هستند که این اجازه را به فیلم‌ساز نمی‌دهند. در نهایت او پشت در بسته می‌ماند و حتی این مستندش هم به انتها نمی‌رسد.

 

  • نام فیلم: آتش خودپرستی (The Bonfire of the Vanities )
  • کارگردان: برایان دی‌پالما

شرمن مک‌کوی مرد ثروتمندی‌ست که از زندگی با همسرش راضی نیست. او که معشوقه دارد، یک شب با او گذرش به محله‌های پایین شهر می‌افتد و جوان سیاهپوستی را زیر می‌گیرد. همین موضوع جنجالی به پا می‌کند که دامنه‌اش تا انتخابات سیاسی شهر هم کشیده می‌شود … متأسفانه یکی از فیلم‌های ضعیف دی‌پالماست؛ هر چند سرگرم‌کننده. همان‌طور که از نام فیلم هم برمی‌آید با آدم‌هایی طرفیم که بر اثر ثروت و شهرت، نخوت‌زده شده‌اند و چیزی که آن‌ها را به مسیر عادی زندگی برمی‌گرداند، پیچ اشتباهی‌ست که در مسیرشان سبز می‌شود. فیلم یک ملانی گریفیث بامزه و مثل همیشه جذاب دارد که حسابی اغواکننده است.

فیلم دیگر دی‌پالما در «سینمای خانگی من»:

ـ عشق آتشین (اینجا)

 

  • نام فیلم: خشم (The Fury)
  • کارگردان: برایان دی‌پالما

گیلیان نیروی ذهنی قدرتمندی دارد که با آن می‌تواند اشیا را به حرکت درآورد. او برای حاکم شدن بر این نیرو و استفاده‌ی درست از آن، به مؤسسه‌ای می‌رود که کارشان آزمایش روی آدم‌هایی‌ست که نیروهای فراطبیعی دارند. با ورود به آن‌جا او با همان قدرت ذهنی متوجه می‌شود اتفاق‌های ترسناکی در این مؤسسه افتاده است … مانند کری این‌جا هم شخصیت اصلی فیلم دی‌پالما دختر جوانی‌ست که با ذهنش می‌تواند طوفان به پا کند. اما خشم هیچ‌وقت به گرد پای کری هم نمی‌رسد و در نزدیکی یک فیلم خوب متوقف می‌ماند. مشکل هم برمی‌گردد به فیلم‌نامه که حفره‌های زیادی دارد و جواب خیلی از پرسش‌ها را نمی‌دهد.

 

  • نام فیلم: مأموریت به مریخ (Mission to Mars)
  • کارگردان: برایان دی‌پالما

سال ۲۰۲۰٫ وقتی چند فضانورد بعد از فرود آمدن روی سطح کره‌ی ماه، با طوفانی عظیم مواجه می‌شوند که اعضای گروه را از بین می‌برد، گروه دیگری از فضانوردان به امید این‌که یکی از اعضای گروه قبلی هم‌چنان زنده باشد، پا به کره‌ی ماه می‌گذارند … این‌که دی‌پالما یک فیلم علمی ـ تخیلی بسازد، مثل آن است که بگوییم هیچکاک یک فیلم موزیکال ساخته! دی‌پالما به همه‌ی ژانرها سرک کشیده هر چند در نهایت به همان مسیری برگشته که استادش هیچکاک یک عمر فیلم ساخت. شاید این فیلم در مقابل بهترین‌های این ژانر کم بیاورد و حرفی برای گفتن نداشته باشد اما هم‌چنان دی‌پالما بلد است داستان تعریف کند. او با طراحی آن فضاپیما و راه رفتن دایره‌وار آدم‌ها در آن، اشاره‌ی مستقیمی به اودیسه‌ی فضایی کوبریک می‌کند، و البته با آن صحنه‌ی جذابی که زن و مرد عاشق در فضای لایتناهی می‌خواهند به هم برسند و در نهایت مرد خودش را فدا می‌کند تا زن به سفینه برگردد، الهام‌بخش آلفوسو کوارون و جاذبه‌اش می‌شود.

 

  • نام فیلم: شهروند چهار (Citizenfour )
  • کارگردان: لارا پویتراس

ادوارد اسنودن، کسی که محرمانه‌ترین پرونده‌های سازمان امنیت ملی آمریکا مبنی بر شنود مکالمه‌های مردم را فاش کرد، به شکلی ناشناس در هونگ‌کونگ پنهان ‌می‌شود. یک فیلم‌ساز و یک خبرنگار سراغش می‌روند تا از او فیلم بگیرند و خبرهای مربوط به او را به اطلاع همه برسانند … فیلم حال‌وهوای عجیبی دارد که جاهایی آدم را یاد شاهکار کوپولا مکالمه می‌اندازد. این‌که اسنودن از تمام وسایل الکترونیکی‌ای که در اتاق هتلش است مانند یک انسان پارانویا می‌ترسد و دائم مواظب است که کسی حرف‌هایش را شنود نکند، خیلی شبیه به موقعیت شخصیت اصلی فیلم کوپولاست. اسنودن در ابتدای فیلم و وقتی هنوز افشاگری‌هایش را آغاز نکرده، آرام است اما همین که پرونده‌ها را رو می‌کند متوجه می‌شود ماجرا از آن چیزی که فکرش را می‌کرد، خطرناک‌تر است. مستند عجیبی‌ست که برنده‌ی اسکار هم شده و موقعیت‌ کم‌نظیری را تصویر می‌کند.

 

  • نام فیلم: پاتر پانچالی (Pather Panchali)
  • کارگردان: ساتیاجیت رای

زندگی فلاکت‌بار یک خانواده در روستایی بنگالی. آپو و دورگا بچه‌های این خانواده هستند که در آرزوی زندگی بهتر روزها را شب می‌کنند … اولین فیلم رای، قدم محکمی‌ست برای شناساندن یک سینمای جدید از هند. سینمایی که اوج تلخی و فلاکت انسان‌ها را به نمایش می‌گذارد و هیچ سنخیتی با رقص و آواز و بزن‌بکوب‌های فیلم‌های هندی ندارد. هر چه به انتهای داستان نزدیک می‌شویم فقر و بدبختی از در و دیوار روی سر آدم‌ها آوار می‌شود و گریبان مخاطب را می‌چسبد. این‌بار اشک مخاطب از رسیدن یا نرسیدن عاشق و معشوق به هم نیست، از سیاه‌بختی شخصیت‌هاست.

 

  • نام فیلم: دنیای آپو (The World of Apu)
  • کارگردان: ساتیاجیت رای

آپو تک‌و‌تنها و در همان فقر روزگار سپری می‌کند. او که سودای نویسنده شدن در سر دارد، برای کار به هر جایی سر می‌زند اما نتیجه‌ای نمی‌گیرد. برخی قبولش نمی‌کنند و کارهای دیگر را هم مناسب شخصیت خودش نمی‌بیند. او جوان بلندپروازی‌ست که می‌خواهد به جاهای بزرگی برسد. یک روز دوست آپو نزد او می‌آید و او را به عروسی دخترخاله‌اش آپارنا دعوت می‌کند و این سرآغاز ماجرایی دیگر در زندگی آپوست … این سومین بخش از سه‌گانه‌ی آپوست. آپاراجیتو  یعنی دومین بخش از این سه‌گانه را به این دلیل جا انداختم که باید برای فصل‌نامه‌ی سینماتک موزه‌ی هنرهای معاصر درباره‌اش می‌نوشتم. رای زندگی آپویش را در جوانی هم دنبال می‌کند. زندگی سراسر غم و اندوهی که هم‌چنان هیچ روزنه‌ی امیدی در آن نمی‌بینیم. هر بار که آپو فکر می‌کند اوضاع و احوالش روبه‌راه شده، غمی دیگر از راه می‌رسد و همه‌چیز را خراب می‌کند. و در نهایت رای با این سه‌گانه دنیای سیاه آدم‌هایی را نشان‌مان می‌دهد که هر چند در میان خدایان و الهه‌ها اسیرند، اما انگار وجود آن‌ها بی‌ثمر است. بازی‌های شگقت‌انگیز فیلم، به دور از هرگونه اغراق‌های رایج سینمای هند، یکی از نقاط قوت فیلم است. این‌جاست که به این نتیجه می‌رسیم: فیلم خوب، فیلم خوب است، حالا مال هر کجا که می‌خواهد باشد.

 

  • نام فیلم: شش قهرمان بزرگ (Big Hero 6)
  • کارگردانان: دان هال ـ کریس ویلیامز

هیرو، دانشگاه را رها کرده و به شکل زیرزمینی از راه شرط‌بندی در مسابقات جنگ ربات‌ها پول در می‌آورد. اما یک روز که به طور اتفاقی به آزمایشگاه محل تحصیل برادرش می‌رود و آن‌جا با اختراعاتِ علمی عجیب و غریبی روبرو می‌شود، تصمیم جدی می‌گیرد در امتحانی که رئیس دانشگاه برای انتخاب دانشجوهای باهوش برگزار خواهد کرد، شرکت کند؛ امتحانی که افراد باید اختراعات علمی تأثیرگذاری ارائه بدهند و هوش خود را به اثبات برسانند … دیگر از این بهتر هم می‌شود درس اخلاق و مهربانی و صلح داد؟ این انیمیشن جذاب و سرگرم‌کننده، همه‌چیز دارد؛ تعقیب‌و‌گریزهای نفس‌بُر، لحظات احساسی اشک‌آور، شخصیت‌هایی باورکردنی و خلق و توجه به جزئیات حیرت‌آوری که فقط از پسِ آدم‌هایی به شدت خلاق و تیزبین برمی‌آید. توجه کنید به شخصیت بِی‌مکس، آن ربات ـ پرستار بادکنکی که چطور خیلی زنده‌تر و گرم‌تر از خیلی از شخصیت‌های فیلم‌های زنده از آب در آمده است. توجه کنید به صدای برخورد بدنش با سطح اشیا که مانند صدای کشیده شدن بادکنک به‌روی وسایل است. و همین شخصیت (خیلی راحت می‌شود به او لقب «شخصیت» داد) است که درس فداکاری و عشق به دیگران می‌دهد. رباتی که برای سلامتی و صحت آدم‌ها برنامه‌ریزی شده در انتهای داستان، خودش را هم فدا می‌کند تا هیرو زنده بماند. فیلم البته در چارچوبی شیرین، به پیام «انتقام خوب نیست» هم می‌پردازد. هیرو  چنان که شایسته‌ی یک درام درست‌وحسابی‌ست، در طی این داستان دچار تغییر و تحول می‌شود. او که بعد از مرگ برادر، افسرده و غمگین، گوشه‌ی خانه نشسته، به واسطه‌ی بِی‌مکس، دوباره به میان جامعه برمی‌گردد و درگیر اتفاق‌هایی می‌شود که در نهایت بلوغ او را نمادسازی می‌کنند. هیرو بالغ می‌شود، یاد می‌گیرد که ببخشد، کمک کند و به جای انتقام، تلاش کند دیگران را بفهمد.

کوتاه، درباره ی چند فیلم

 

 

۲ دیدگاه به “کوتاه درباره‌ی چند فیلم، شماره‌ی سی‌وهشت”

  1. اِلسا گفت:

    سلام آقای قنبرزاده
    فیلم AQUARIUS
    رو چطور می بینید؟
    به نظرتون طولانی و کسالت بار نیست؟(در کنار کلی تصویر زیبایی که می بینیم)
    چند تا ستاره بهش می دید؟

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم