نگاهی به فیلم مات

نگاهی به فیلم مات

  • بازیگران: آبان عسگری ـ عقیل بهرامی ـ میثم کریم‌پور
  • فیلم‌نامه: صبا کاظمی ـ میلاد نیازی
  • کارگردان: صبا کاظمی
  • ۹۲ دقیقه؛ سال ۱۳۹۴
  • ستاره‌ها: نیم از ۵
  • این یادداشت در اپلیکیشن شماره‌ی ۵۲۰ مجله‌ی «فیلم» منتشر شده است.
  • رسم‌الخط این یادداشت بر طبق رسم‌الخط مجله‌ی «فیلم» تنظیم شده است.

 

با طناب هیچکاک رفتیم ته چاه!

 

 

خلاصه داستان: چهار خانواده بدون این‌که یکدیگر را بشناسند و از وجود همدیگر خبر داشته باشند، یک خانه را می‌خرند. روز اسباب‌کشی هر چهار خانواده متوجه می‌شوند کلاه گشادی سرشان رفته و بنگاه‌دار با جعل امضا به هر چهار نفرشان یک واحد آپارتمانی را فروخته است. این شروع کش‌وقوس بین این چهار خانواده است که هر کدام از یک نقطه ایران به امید زندگی بهتر به تهران آمده‌اند …

 

یادداشت: ساختاری که مات برای خودش دست و پا کرده، ماجرای ضرب‌المثل عذر بدتر از گناه است. یعنی نه‌تنها ایده‌ای تک‌خطی و کم‌رمق را بدون دلیل در نماهای اکثراً بلند و طولانی جا داده بلکه تلاش کرده با پنهان کردن لنز دوربین پشت بازیگرها و بعد بیرون از آمدن سیاهی، همین ساختار غلط و بی‌دلیل را به توهمی از یک فیلم پلان/سکانس بدون قطع تبدیل کند. ایده‌ای که هیچکاک در طناب به نحواحسن از آن استفاده کرد. دیگر گفتنش تکراری‌ست که هیچکاک که ذهنی پویا و نبوغ‌آمیز داشت و البته جسارت هم چاشنی‌اش بود، تصمیم گرفت فیلمی در یک نما بسازد اما چون امکانات و لوازم امروز را نداشت، مجبور بود فیلمش را به پلان‌های ده‌دقیقه‌ای تقسیم کند و برای این‌که توهم حرکت بدون قطع به تماشاگر دست بدهد، بعد از پایان هر ده‌دقیقه، دوربین را به بهانه‌ای به بازیگران نزدیک کرد، در سیاهی فرو رفت و وقتی از سیاهی بیرون آمد، انگار ادامه مسیر دوربین را می‌دیدیم غافل از این‌که این میان کاتی ظریف هم داده شده بود. حالا نکته جالب این‌جاست که او سال‌ها بعد در مصاحبه‌اش با تروفو از ساخت این فیلم ابراز پشیمانی کرد و آن‌ها را کاری «مهمل» خواند چون به نظرش می‌رسید سینما یعنی استفاده از هنر تدوین و کنار هم چیدن نماهای مختلف برای القای یک مفهوم یا حس. چند ده سال پیش، هیچکاک از ایده جسورانه و فوق‌العاده خودش پشیمان شد اما ما که با طناب هیچکاک به ته چاه رفته‌ایم، به ضرب‌وزور هم که شده می‌خواهیم نماهای طولانی بگیریم و هیچ هم پشیمان نمی‌شویم.

از داستان شروع کنیم: چهار خانواده یک خانه را خریده‌اند و همگی در یک روز به دیدن خانه می‌آیند، با هم برخورد می‌کنند و تازه متوجه می‌شوند که سرشان چه کلاه گشادی رفته است؛ بنگاهی که خانه را به آن‌ها فروخته، در واقع همه‌چیز را جعل کرده و پول‌های‌شان را بالا کشیده است. خانواده‌ها در آن روز به‌خصوص همدیگر را می‌بینند و همه‌چیز مشخص می‌شود و فیلم، شرح کش‌وقوس این افراد برای حل مشکل است. اما چه کش‌وقوسی؟ نزدیک به سی‌دقیقه، چهار خانواده با هم حرف می‌زنند تا مشخص شود هر چهارتاشان خانه را خریده‌اند. فیلم‌نامه‌نویسان به بهانه عنصر سوء‌تفاهم و این‌که به عنوان مثال یکی فکر می‌کند، آن دیگری برای تمیز کردن خانه آمده و یا دیگری فکر می‌کند، آن یکی همسایه است و فقط برای سر و گوش آب دادن آمده، نزدیک به سی‌وخرده‌ای دقیقه ماجرا را کش می‌دهند. تازه در این میان ماجرای خیانت هم مطرح می‌شود: زن عرب‌زبان، وقتی آن زن شهرستانی را در خانه می‌بیند، خیلی بی‌مقدمه به شوهرش می‌توپد و گمان می‌کند شوهرش به او خیانت کرده و زنی را به خانه آورده است. تمام این دیالوگ‌های طولانی و غالباً بی‌اثر بهانه‌ای هستند برای کش‌دادن ماجرا. زن شهرستانی خیلی راحت و همان ابتدا می‌تواند بگوید خانه را خریده است اما نمی‌گوید و معلوم نیست به چه دلیل غش و ضعف می‌کند و ماتم می‌گیرد و آن‌قدر مِن‌مِن می‌کند که برسیم به دقیقه سی‌وچندم و تازه آن‌جاست که بالاخره می‌گوید او نه معشوقه مرد عرب‌زبان است و نه خدمتکار، بلکه صاحب خانه است و مثل آن‌ها خانه را خریده.

خلاصه ماجرایی که می‌توانست مثلاً در دقیقه ده هم روشن شود، بعد از چهل‌وپنج‌شش دقیقه روشن می‌شود. در واقع تماشاگر بسیار جلوتر از شخصیت‌های گیج داستان، ماجرا را فهمیده است. بعدش چه؟ از این به بعد هم اتفاق خاصی رخ نمی‌دهد. آدم‌های داستان دائم با هم حرف می‌زنند و حرف می‌زنند. چیزی پیش نمی‌رود، فقط فرو می‌رود. آن‌ها خیلی سریع می‌توانند بروند و ماجرا را پیگیری کنند اما فقط وسط سالن خالی خانه ایستاده‌اند و حرف می‌زنند. در ادامه، پیدا شدن بسته‌های دلار زیر کابینت آشپزخانه قرار است شوکی به مخاطب و آدم‌های داستان بدهد. به آدم‌های داستان شوک وارد می‌شود اما به مخاطب نه. پیدا شدن این بسته‌ها، قرار است ماجرا را به سمت‌وسویی ببرد که از پس آن به روحیات آدم‌هایی نقب زده شود که اگر پایش بیفتد خودشان هم دروغ می‌گویند و تهمت می‌زنند و کلک جور می‌کنند. اما خب این اتفاق هم نمی‌افتد به این دلیل که پیدا شدن آن بسته‌های دلار بسیار «چیده‌شده» است. یعنی خالق اثر، دلارها را وسط ماجرا انداخته تا عکس‌العمل آدم‌هایش را ببیند. نه پیش‌زمینه‌ای وجود دارد و نه اصلاً منطقی برای این ایده شکل می‌گیرد. فقط دلارها پیدا می‌شوند و حالا باید بنشینیم ببینیم این آدم‌ها قرار است چه بکنند. بعد هم آن پلیس عبوس وارد ماجرا می‌شود که دائم سئوال می‌پرسد و معلوم نیست به چه چیزی این‌قدر مشکوک است. در نهایت داستانی که می‌شد در عرض بیست‌ دقیقه تعریف شود، نود دقیقه طول می‌کشد.

اما چرا این داستان باید در نماهای طولانی تعریف شود؟ با دقت در دکوپاژهای کارگردان جواب این پرسش مشخص می‌شود: به این دلیل ‌که این ساختار با توجه به آدم‌های زیادی که در قاب ایستاده‌اند و با توجه به مکان کوچکی که داستان در آن رخ می‌دهد، اتفاقاً راه سهل‌الوصول‌تری‌ست برای فیلم‌برداری. در واقع فیلم‌سازهای دیگری که از ساختار نمای بلند استفاده می‌کنند، جدا از این‌که این ساختار ربطی به مضمون‌شان داشته باشد یا نه، به نوعی شرایط را به چالش می‌کشند و دانسته کار را برای خودشان سخت می‌کنند اما این‌جا و در مات ماجرا برعکس است؛ دوربین تمام مدت وسط این آدم‌ها ایستاده و با حرکاتی پرلرزش و فلوـفوکوس شدن‌هایی آزاردهنده، دور خودش می‌چرخد. طبیعی‌ست که این روش بسیار ساده‌تر از آن است که بخواهیم از کات استفاده کنیم، چون هم خرجش کم‌تر است و فیلم‌برداری زودتر تمام می‌شود، هم نیازی به محاسبات پیچیده‌ای مانند این‌که از کجا به کجا کات بزنیم، وجود ندارد. فقط کافی‌ست دوربین را روی دست بگیریم و بین آدم‌ها بچرخیم. و تازه فقط همین نیست: کارگردان به شکلی کاملاً قلابی تلاش می‌کند با تمهیداتی که پیش‌تر گفته شد، این نماهای طولانی را به یک فیلم پلان/سکانس بدل کند. این‌جا باید پرسید واقعاً دلیل این کار چیست؟ چه اصراری‌ست؟ حتی ساختار نماهای طولانی هم در فیلم جا نمی‌افتد آن‌وقت قرار است با تمهیداتی حالا دیگر کهنه نشان بدهیم فیلم هیچ کاتی ندارد. چرا؟ چون قرار است به ما تلقین شود که کار سختی بوده اما خب می‌دانیم که این گونه نبوده.

هیچکاک فقید بیش از شصت سال پیش از نمای بلند استفاده کرد و بعد هم از این کارش پشیمان شد. او برای این ساختار دلیل هم داشت. خودش می‌گوید: «نمایش آن در تئاتر [تئاتری که از روی نمایشنامه طناب روی صحنه رفت] به همان مدت زمان واقعی که قصه طول می‌کشید، اجرا شد. واقعه از لحظه‌ای که پرده بالا می‌رفت تا زمانی که فرو می‌افتاد بی‌وقفه جریان داشت. من از خودم پرسیدم آیا از نظر فنی ممکن است فیلم را به همین صورت ساخت؟ بعد دیدم تنها راه انجام این منظور آن است که فیلم‌برداری هم به همان صورت مداوم انجام شود، یعنی در ماجرایی که از ساعت هفت‌ونیم شروع می‌شود و ساعت نه‌وربع تمام می‌شود وقفه‌ای پیش نیاید». اما در نهایت او کارش را «ابلهانه» و «مهمل» خواند. حالا ما بی‌قاعده و بی‌دلیل و بدون پشیمانی از چنین تمهیدهایی استفاده می‌کنیم. شاید زمانی به خود بیاییم و پشیمان شویم که دیگر سودی نداشته باشد.

photo

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم