بوتیک
خلاصه داستان: علی آقا به همراه همسرش عفت خانوم و پسرش رضا و دخترهای دوقلویش سارا و تارا قرار است در مراسم عروسی برادر آقا منوچهر شرکت کنند. مراسمی شلوغ و پرسروصدا که آقا منوچهر آن را میچرخاند و امور را رتقوفتق میکند. در همین مراسم است که رضا متوجه میشود ماشین عروس پر از مواد مخدر است و اینکه آقامنوچهر قاچاقچیست. او این ماجرا را به پلیس اطلاع میدهد…
یادداشت: دیگر خیلیوقت است که جملههایی نظیر «اولین فیلم سهبعدی»، «اولین فیلم محصول مشترک»، «اولین فیلم سلفی»، «اولین فیلم پلان/سکانس» و … جذابیت خودشان را از دست دادهاند. جملههایی که تنها ایدهای تبلیغاتی هستند و در پس آنها چیزی نهفته نیست. گولزنک است. عین لباس خوشرنگی که در یک بوتیک شیک میخرید و خوشحال هم هستید که چه رنگ خوبی انتخاب کردهاید اما وقتی لباس را میآورید خانه، تازه متوجه میشوید انگار رنگ عوض کرده و این آنی نبود که در بوتیک به تن کرده بودید. چیزی که باعث شد شما تصور کنید لباس خیلی خاصی خریدهاید، نورپردازی حرفهای محل بوده و نه خود لباس. جنجال در عروسی با جمله پرطمطراق «اولین فیلم سهبعدی» مزین شده است. هر چند تا جایی که میدانیم اولین فیلم سهبعدی ایران آقای الف (علی عطشانی) بود. به هر حال این اصلاً مهم نیست که یک فیلم سه بعدی اول باشد، دوم یا سوم. مهم این است که در استفاده از این تکنیک منظوری در کار باشد و قرار باشد چیزی نصیب تماشاگر شود. میشود حتی دهمین فیلم سهبعدی ایران را بهتر از نُه فیلم اول ساخت. از سوی حالا دیگر مانند چند سال قبل نیست که دیدن فیلم سهبعدی دور از دسترس باشد. علاوه بر تلویزیونهایی که قابلیت پخش فیلمهای سهبعدی را دارند و در خیلی از خانهها پیدا میشوند، سینماتکها و پردیسها هم گاهی فیلمهای خارجی سهبعدی درجهیکی را نمایش میدهند. پس حالا دیگر تقریباً همه با این تکنولوژی آشنا هستند و نمیتوان به صرف استفاده از آن کسی را شگفتزده کرد. باید دید این تکنیک جذاب چه کارکردی در متن اثر پیدا میکند. جنجال در عروسی تقریباً هیچ استفادهای از سهبعدی بودنش نمیبرد. فقط یکی دو جا چشمههای کوچکی از این تکنیک به نمایش گذاشته میشود که نه هیجانانگیز است و نه حالا دیگر جذاب. در واقع فیلم حتی اگر سهبعدی هم نبود، فرقی نداشت. فیلم در روایت یک داستان و بعد ساختن یک فضای شلوغ و شاد و پر هیجان، ناتوان هستیم.
داستانی که قابلیت تبدیل شدن به اثری جذاب را دارد، اینجا با سادهانگاری به هدر رفته است. از همان شروع که قاچاقچیها مواد مخدر را در ماشین عروس جاسازی میکنند و درباره نوع مواد، مقدارش و نقشهای که دارند، مشخصاً برای مخاطب حرف میزنند، مشکل آغاز میشود. کمی بعد علی و همسرش درباره منوچهر حرف میزنند و در دیالوگهایی کاملاً رو، از گذشته او میگویند و انگار که زن و شوهر نباشند، درباره گذشته خودشان و اینکه چه ربطی به منوچهر پیدا میکنند نیز حرف میزنند. این شیوه اطلاعاتدهیِ مستقیم، از همان ابتدا توی ذوق میزند. کمی بعد وارد مراسم عروسی میشویم و منوچهر، بچهها را در کلبه انتهای باغ جا میدهد و در واقع زندانیشان میکند. گذشته از اینکه مشخص نمیشود چهطور آنهمه بچه قدونیمقد در اتاقکی که دروپیکرش قفل است و نگهبان هم دارد زندانی شدهاند بدون آنکه خانوادههایشان به آنها سر بزنند یا لااقل نگرانشان شوند، شورش ناگهانی رضا بر علیه منوچهر هم بسیار ناگهانی و بیمقدمه است؛ هنوز دو دقیقه از بودن رضا در آن اتاقک نگذشته که ناگهان همه را بر علیه منوچهر میشوراند. اگر ماجرا این قدر وخیم است چرا خانوادههای بچهها دخالتی نمیکنند؟ اگر هم نیست، چرا رضا ناگهان آنطور سخنرانی میکند؟ یا کمی بعد رضا برای فرار (؟!) نقشهای جور میکند. یکی از بچهها خودش را به مریضی میزند و وقتی نگهبان کلبه را صدا میزنند تا به این شکل گولش بزنند و از کلبه فرار کنند، رضا فوری از نقشهاش پشیمان میشود و نقشه دیگری میچیند.
چینش سطحی داستان در همان دقایق ابتدایی کار دست فیلم میدهد و تا انتها هم همینطور پیش میرود و به موقعیتها و آدمهای دیگر هم تسری پیدا میکند. آدمهایی نظیر علی آقا و عفت خانوم، پدر و مادر خانواده که حتی در حد تیپهای یک فیلم کودکانه هم بهشدت تخت و یکبعدی هستند و مثلاً تنها حرکت بامزه علی این است که به آیینه قدی برخورد کند و خوندماغ شود! و البته موقعیتهایی نظیر نقشه کشیدن بچهها برای اذیت کردن منوچهر که بیرمق و غیرجذاب است. مانند سکانسی که بچهها میخواهند بادکنک پر از مایعی را روی سر منوچهر بترکانند که تیرشان به سنگ میخورد.
اما تمام مشکل فیلم فقط داستان بیقوتش نیست؛ فیلم در ساختن فضای داستان هم ناتوان است. به عنوان مثال فیلمساز نمیتواند جغرافیای داستانش را که باغی بزرگ است برای مخاطب روشن کند. باغی که تقریباً تمام دقایق فیلم در آن هستیم. آن کلبهای که بچهها در آن زندانی شدهاند، دقیقاً کجای باغ قرار دارد؟ چرا هیچوقت موقعیت این کلبه را درست و حسابی نمیبینیم؟ اصلاً این عروسی در چه باغی برگزار میشود؟ بزرگی باغ چهقدر است؟ آن کلبه چهقدر با باغ و محل برگزاری مراسم فاصله دارد؟ در تمام طول فیلم نامشخص بودن هویت مکانی که داستان در آن اتفاق میافتد، بسیار آزاردهنده است. ساختن و پرداختن این چیزهاست که یک فیلم را تماشایی میکند، حالا چه فرقی میکند سهبعدی باشد یا نباشد؟
علیرضا خمسه در صحبتی بامزه هنگام نمایش افتتاحیه فیلم گفته بود: «من را تاکنون یکبعدی و دوبعدی دیدهاید و برای اولینبار سهبعدی میبینید که بسیار متفاوت است و چیزی در مایههای محمدرضا گلزار!». فارغ از جنبه طنازانه این حرف که از خمسه انتظار میرود، او انگار فقط به همین ماجرا دل خوش کرده و برای کمی بهتر شدن نقش تلاشی انجام نداده است. هر چند مصالحی که فیلمنامه در اختیار او گذاشته، به شکلی نبوده که بتواند خودش را نشان بدهد اما مثلاً با همین مصالح کم، میرطاهر مظلومی، توانسته تیپ بامزهای بسازد که گاهی هم میخنداند. مظلومی بازیگر دستکمگرفتهشدهایست که چه در نقشهای جدی و چه در نقشهای کمدی بسیار موفق ظاهر میشود. او در این فیلم هم با آن «خاک بر سرت!» گفتنهایش به زیردستان، در برهوت فیلم، خندهای از مخاطب میگیرد و هر بار که در صحنه حضور دارد، انرژی تزریق میکند. البته این میان بازیگران نوجوان فیلم هم بازیهای خوبی دارند.
اما یک توصیه کاربردی: از این به بعد وقتی برای خرید لباس میروید، حواستان باشد که ممکن است رنگولعاب لباسی که خریدهاید، به خاطر نورپردازی آنجا باشد.
دقیقا با شما هم عقیده ام فیلم کسل کننده ایی بود دوست داشتم هر چه زود تر تمام شود حیف اون پنج تومن
حالا خوب است که روز نیمبها رفتید فیلم را ببینید که بلیت ارزان بود!