کوتاه درباره‌ی چند فیلم، چهل

کوتاه درباره‌ی چند فیلم، چهل

  • نام فیلم: خام (Raw)
  • کارگردان: ژولیا دوکورنو

ژاستین، دختر نوجوان گیاه‌خواری‌ست که کم‌کم متوجه می‌شود به گوشت آدم‌ها علاقه دارد … ‌از همان زمان که این فیلم در جشنواره‌ی کن به نمایش درآمد و خیلی‌ها را در آن جشنواره و چند جشنواره‌ی دیگر در قسمت‌های مختلف دنیا از سالن سینما فراری داد و حال خیلی‌ها را بد کرد، کنجکاو دیدنش شده بودم تا این‌که همین دو روز پیش موفق شدم آن را در سی‌وششمین جشنواره‌ی فیلم استانبول روی پرده ببینم. فیلم به همان اندازه‌ای که درباره‌اش گفته بودند و شنیده بودم، مهوع و حال‌خراب‌کن بود. روایت دختری در آستانه‌ی بلوغ که سیر عاشق شدن او با سیر گوشت‌خوار شدن و در نهایت علاقه‌اش به گوشت انسان گره می‌خورد و درامی می‌سازد که بیش از آن‌که داستان پروپیمانی داشته باشد، تصاویر تکان‌دهنده‌ای دارد که بسیار قدرتمندانه ارائه شده‌اند. خانم دوکورنو که این اولین فیلم بلند سینمایی اوست، روایت آد‌م‌خوار شدن دختر نوجوان قصه‌اش را با عشق و جنون و یک رابطه‌ی خواهرانه‌ی حسدورزانه آمیخته است. یکی از صحنه‌های عجیب و حال‌بهم‌زن فیلم جایی‌ست که ژاستین، که بر اثر یک اتفاق باعث شده انگشت خواهرش از پی کنده شود، شروع می‌کند به خوردن آن و این‌جاست که تازه متوجه می‌شود گوشت آدم چه مزه‌ای دارد! یکی از تماشاگران که از چهره‌اش به نظر می‌رسید انگلیسی باشد، به این‌جاها که رسیدیم، عطای فیلم را به لقایش بخشید و از سالن بیرون رفت. این‌جا بود که فهمیدم خبر تماشاگرانی که در جشنواره‌های مختلف دنیا هنگام دیدن فیلم حال‌شان بد شده، چندان هم برای پروپاگاندا نبوده. خلاصه دور و زمانه عوض شده، حالا دیگر هانیبال لکتر باهوش و جذاب نداریم که حتی بدون آن‌که چیزی از آدمخواری‌اش ببینیم، از اعماق بترساندمان. حالا با نشان دادن بی‌پرده‌ی خیلی چیزها به واقعی‌ترین شکل ممکن، حال‌مان را بد می‌کنند. رسم زمانه عوض شده.    

 

  • نام فیلم: محله (Mahalle)
  • کارگردانان: بورا گولسوی ـ سرهات تئومان

سه نفر از مردان محله‌ای قدیمی در ترکیه با هم‌فکری جمعی از بزرگان روستا، همسایه‌ی مرموز جدیدشان را گروگان می‌گیرند تا سر‌به‌نیستش کنند چرا که به عقیده‌ی آن‌ها، این مرد به دختر یکی از آن سه نفر دست درازی کرده است. اما سر‌به‌نیست کردن همسایه‌ی مرموز چندان کاری ساده‌ای هم به نظر نمی‌رسد … این فیلم را هم در سی‌وششمین جشنواره‌ی فیلم استانبول به همراه دو کارگردان جوانش (که یکی‌شان یعنی بورا گولسوی یکی از بازیگران معروف ترکیه است که در سریال‌هایی مثل «کوزِی گونِی» بازی کرده) و بازیگرانش دیدم. فیلم شروع خوبی دارد؛ مشکلاتی که بر سر راه سه مرد برای کشتن همسایه وجود دارد و لحظات بامزه‌ای که در تضاد با موقعیت خطیر این آدم‌ها اتفاق می‌افتد، پیش‌برنده‌ی اصلی درامی‌ست که می‌توانست خیلی بهتر از این حرف‌ها باشد. نویسندگان می‌خواستند حرف‌هایی بزنند، به داستان فیلم کمی معنا و مفهوم درباره‌ی شیطان و انسان و بهشت و جهنم اضافه کنند و البته سعی داشته باشند خرده‌داستان‌هایی هم برای خالی نبودن عریضه در ماجرای اصلی بگنجانند که البته هیچ‌کدام موفقیت‌آمیز نیست و اتفاقاً باعث می‌شود فیلم سطحی جلوه کند. این اولین فیلم این دو جوان است که خودشان هم در آن بازی می‌کنند. آن‌ها از این می‌گفتند که فکر کارگردانی فیلم‌نامه چند روز قبل از شروع کار به ذهن‌شان خطور کرد. می‌شود به فیلم دوم آن‌ها امیدوار بود.

 

  • نام فیلم: مخوف (Creepy)
  • کارگردان: کیوشی کوروساوا

 کارآگاه تاکاکورا برای حل پرونده‌ای حل‌نشده درباره‌ی ناپدید شدن اعضای یک خانواده دست به کار می‌شود. این در حالی‌ست که او با همسرش به‌تازگی به خانه‌ای جدید اسباب‌کشی کرده‌اند. تاکاکورا هر چه جلوتر می‌رود، متوجه می‌شود پرونده‌ای که در دست دارد با همسایه‌ی جدیدشان ربطی مرموز دارد… به نظرم می‌شود یک زیرژانر جذاب در سینما خلق کرد به نام «همسایه‌ی جدید». فیلم‌های زیادی دیده‌ایم که در آن‌ها همسایه‌های جدیدی که در ابتدا ظاهر‌به‌صلاح و خوب به نظر می‌رسیده‌اند ناگهان تبدیل شده‌اند به جانیانی خطرناک. ورود به خانه‌ی آن‌ها، شخصیت‌ها را با چالشی جدی مواجه کرده است و با صحنه‌‌هایی ترسناک روبه‌روی‌شان کرده است که از بیرون خانه، هیچ این‌طور به نظر نمی‌رسید. فیلم کیوشی کوروساوای کارکشته که تقریباً سالی دو فیلم می‌سازد (و تاکنون ۴۵ فیلم ساخته) به همین زیرژانر من‌درآوردی تعلق دارد و روایت کارآگاه پلیسی‌ست که گرفتار همسایه‌ای ترسناک می‌شود. فیلم قسمت‌های آشکارا سردستی‌ای دارد که به‌راحتی نمی‌شود ازشان گذشت، مثل شباهت موقعیت خانه‌های قاتل و مقتول با همسایه‌ی جدید و آقای کارآگاه، که خودش (کارآگاه) به آن پی می‌برد و مشخص نیست چه‌طوری به این ایده می‌رسد. یا این پرسش که: چه‌طور آن ماده‌ی خلسه‌آور (که در نهایت هم نمی‌فهمیم چیست) روی خودِ کارآگاه و همسرش اثر نمی‌کند؟ اما در کل فیلم مورمورکننده‌ای‌ست که در خلق شخصیت ترسناک همسایه موفق عمل می‌کند. شخصیتی که زیر پوست قربانیانش می‌خزد و مجبورشان می‌کند که قتل انجام دهند.

فیلم دیگر این کارگردان کارکشته در «سینمای خانگی من»:

ـ سونات توکیو (اینجا)

 

  • نام فیلم: حیوان خانگی (Pet)
  • کارگردان: کارلس تورنس

سث جوانی‌ست که در محل نگهداری سگ‌ها کار می‌کند. او مأمور غذا دادن و مواظبت از آن‌هاست. او که جوان تنهایی‌ست، یک روز با دختری زیبا آشنا می‌شود و سعی می‌کند توجه دختر را به سمت خود جلب کند اما نمی‌تواند. در نتیجه تصمیم می‌گیرد با نقشه‌ای خطرناک او را تصاحب کند … فیلم از ایده‌ی اولیه‌اش استفاده‌ی جالبی می‌کند که نمی‌خواهم آن را لو بدهم. در واقع تلاش می‌کند با زیرکی مسیرش را عوض کند و با عوض کردن جای شخصیت‌ها، به ایده‌ی جدیدی برسد که فکرش را هم نمی‌توانید بکنید. اما مشکل این‌جاست که برای این کار مصالح لازم را در اختیار ندارد و بلد نیست پیچ‌و‌خم‌های ماجرا را باورپذیر از کار در بیاورد. راستش هر چه بگویم ماجرا لو می‌رود! پس خودتان ببینیدش. قطعاً به یک‌بار دیدنش می‌ارزد.

 

  • نام فیلم: در پایان تونل (At the End of the Tunnel )
  • کارگردان: رودریگو گرانده

مرد فلجی که با سگ پیرش زندگی می‌کند، یک روز متوجه صداهایی پشت دیوار نازک زیرزمین خانه‌اش می‌شود. او کنجکاوانه صداها را می‌شنود و کم‌کم پی می‌برد که یک دزدی بزرگ در جریان است … چفت‌وبست داستان چندان محکم نیست. مثلاً مشخص نمی‌شود چرا زن جوان و دخترش که هم‌دست دزدها هستند وارد خانه‌ی مرد فلج می‌شوند. آن‌ها قرار است چه تأثیری در ماجرا داشته باشند؟ قرار است حواس مرد فلج را پرت کنند؟ یا این‌که اصلاً ماجرای زندگی گذشته‌ی مرد فلج چیست؟ دانستن یا ندانستن این ماجرا چه تأثیری در داستان می‌گذارد؟ این پرسش‌های بی‌پاسخ باعث می‌شود فیلم قدرت و کوبندگی لازم را نداشته باشد اما در نهایت فیلم جذابی‌ست که حتماً یک‌بار دیدنش توصیه ‌می‌شود.

 

  • نام فیلم: کوبلیک (Koblic)
  • کارگردان: سباستین بورنژتین

کوبلیک خلبان هواپیمایی نظامی‌ست که به خاطر انجام یک مأموریت وحشیانه، از دست ارتش فرار کرده و در روستایی کوچک پناه گرفته و با هویتی جعلی روزگار می‌گذراند. در روزهای عذاب وجدان و ترس، او عاشق زنی می‌شود که در پمپ بنزین کار می‌کند. عشق به زن، کوبلیک را به دردسر می‌اندازد … این‌که کوبلیک تصمیم می‌گیرد در انتهای فیلم چنان کاری بکند، چندان منطقی به نظر نمی‌رسد. از آن پایان‌هایی‌ست که بعدش باید از خودتان بپرسید: «خب! که چی؟!» عذاب وجدان کوبلیک درباره‌ی عمل ترسناکی که انجام داده چه سنخیتی با این پایان‌بندی دارد؟ آن چه تأثیری در این می‌گذارد و این چه تأثیری بر آن؟ اگر آن ایده‌ی عذاب وجدان کوبلیک نبود هم باز چرخ داستان می‌چرخید، هر چند با دست‌انداز و ریتمی بی‌حال. داستان ساده‌انگاری‌های زیادی دارد که در انتها به اوج خودش می‌رسد.

 

  • نام فیلم: مسیر انحرافی (Detour)
  • کارگردان: کریستوفر اسمیت

هارپر جوانی‌ست که مادرش در یک تصادف اتوموبیل به کما رفته ولی ناپدری‌اش در همان تصادف جان سالم به در برده است. هارپر که از ناپدری دل خوشی ندارد و گمان می‌کند مقصر این تصادف اوست، تصمیم می‌گیرد با همراهی جوانی به نام جانی، کلک ناپدری را بکند. اما روز اجرایی کردن تصمیمش، مردد می‌شود که آیا باید این کار را بکند یا نه. بخشی از او می‌خواهد این کار را بکند اما بخش دیگر او نه … اسمیت که تبحرش در تعریف داستان‌های پرپیچ‌وخم را در فیلم تریانگل به‌خوبی نشان داده بود، این‌جا هم غافلگیری‌های اساسی‌ای برای مخاطب تدارک دیده است. غافلگیری‌هایی که هر چند در انتها خیلی‌هاشان صرفاً یک غافلگیری باقی می‌مانند و حتی سر سوزنی هم به تعبیر و تفسیر و خط و ربط بخشیدن به عمق شخصیت‌های داستان کمک نمی‌کنند، اما حسابی جذاب‌اند و باحال. ابتدا گمان می‌کنیم با ایده‌ای مفهومی طرف هستیم که قرار است ما را به این نتیجه برساند که اگر هاپر با همراهی جانی برای کشتن ناپدری راهی می‌شد، چه اتفاقی می‌افتاد و اگر در خانه می‌ماند و مسیری دیگر را در پیش می‌گرفت، چه اتفاقی. اما کمی که می‌گذرد حسابی تعجب خواهید کرد. بیش‌تر داستان را لو نمی‌دهم، چون مزه‌اش به همین غافلگیری‌هایش است وگرنه در نهایت هم نمی‌فهمیم هارپر با خودش چند چند است. یکی دیگر از جذابیت‌های فیلم دیالوگ‌های سرحال و سریع و بامزه‌اش است که باعث شده سکانس‌های درگیرانه‌ای خلق شود.

فیلم‌های دیگر اسمیت در «سینمای خانگی من»:

ـCreep (اینجا)

ـتریانگل (اینجا)

 

با نگاهی به سه فیلم از مارکو فرری ادامه می‌دهیم:

 

  • نام فیلم: خداحافظ میمون (Bye Bye Monkey)
  • کارگردان: مارکو فرری

لافایِت لاشه‌ی یک کینگ‌کونگ عظیم‌الجثه را در ساحل پیدا می‌کند. او کنار لاشه‌ی حیوان، بچه‌اش را پیدا می‌کند و تصمیم می‌گیرد آن را بزرگ کند … فیلم که جایزه‌ی بزرگ کن را برده، کمدی ثقیلی‌ست که درباره‌ی خلقت و چرایی زندگی و تمدن بشری و حماقت آدم‌ها حرف می‌زند و خیلی جاهایش برای کسی که قرار است از دیدن یک فیلم لذت ببرد، هضم‌شدنی نیست. سکانس معاشقه‌ی ژرار دوپاردیوی در آن زمان ۲۸ ساله و جرالدین فیتزجرالد در آن زمان ۶۴ ساله از صحنه‌های بحث‌برانگیز فیلم است. اگر اهل بیرون کشیدن معنا و مفهوم هستید، پس بشتابید!

فیلم‌های دیگر این فیلم‌ساز عجیب در «سینمای خانگی من»:

ـ آخرین زن (اینجا)

ـ پرخوری بزرگ (اینجا)

 

  • نام فیلم: سگ (Love to Eternity)
  • کارگردان: مارکو فرری

مردی متعلق به طبقه‌ی ثروتمند جامعه، به یک جزیره پناه برده و رابینسون کروزوار با سگش روزگار می‌گذراند تا این‌که زنی زیبا وارد جزیره می‌شود … یکی از فیلم‌های مهجور فرری که مطمئناً از دیدنش چندان لذت نخواهید برد. هم‌بازی شدن ماسترویانی و دونوو تنها غنیمتی‌ست که می‌تواند شما را خوشحال کند. فیلم رابطه‌ی پرفرازونشیب زن و مردی را مطرح می‌کند که مرد بعد از مردن سگش، زن را به جای آن حیوان می‌نشاند و از او می‌خواهد مانند سگش رفتار کند. زن هم اطاعت می‌کند و در نهایت عشقی آتشین بین آن دو درمی‌گیرد. فرری مثل همیشه در پس‌زمینه‌ی این رابطه به مسایل سیاسی روزگار خود هم سقلمه‌ای می‌زند.

 

  • نام فیلم: تخت زفاف (The Conjugal Bed)
  • کارگردان: مارکو فرری

آلفونسو مرد میا‌ن‌سالی‌ست که با رجینای جوان و زیبا ازدواج می‌کند. شروع زندگی آن‌ها خوب و رویایی‌ست اما در ادامه آلفونسو نمی‌تواند گرمای بیش از حد وجود رجینا را تأمین کند و این باعث بروز مشکلاتی می‌شود … فیلم با طنزی بسیار ملایم زندگی یک زوج نامتجانس را بررسی می‌کند که چه‌طور به دام می‌افتند. شروع رابطه از روی هوس است و در ادامه می‌بینیم که آلفونسو نمی‌تواند از پس رجینای جوان و حریص بربیاید. او به هر کلکی سعی می‌کند حتی شده برای چند روز از رجینا دور بماند اما بی‌فایده است. ترفندهایی هم که آلفونسو به کار می‌گیرد تا پا‌به‌پای رجینا بیاید دردی را دوا نمی‌کند. پایان فیلم هم تراژدی‌ست و هم کمدی. بستگی دارد از ابتدای داستان با چه نگاهی آن را دنبال کرده باشید.

 

حالا در ادامه نگاه کوتاهی می‌اندازیم به چند فیلم از ژاپنی بزرگ، آکیرا کوروساوا:

 

  • نام فیلم: سانشیرو سوگاتا (Sanshiro Sugata)
  • کارگردان: آکیرا کوروساوا

سوگاتا جوان ارابه‌کشی‌ست که با یکی از اساتید جودو آشنا می‌شود و از او راه و رسم این هنر رزمی ریشه‌دار ژاپنی را می‌آموزد … این اولین فیلم کوروساوا و اولین فیلم از دوگانه‌ی سانشیرو سوگاتاست؛ مردی که با آموختن راه و رسم جودو، راه و رسم زندگی را هم می‌آموزد. انتظار زیادی نمی‌شود داشت. کوروساوا در ابتدای مسیری‌ست که او را به قله‌ی فیلم‌سازی دنیا می‌رساند.

فیلم‌های دیگر این ژاپنی بزرگ در «سینمای خانگی من»:

ـ آشوب (اینجا)

ـ درسو اوزالا (اینجا)

ـ ابله (اینجا)

ـ ریش قرمز (اینجا)

ـ زیستن (اینجا)

 

  • نام فیلم: سانشیرو سوگاتا: قسمت دوم (Zoku Sugata Sanshirô)
  • کارگردان: آکیرا کوروساوا

سانشیرو سوگاتا که حالا در جودو به مقام استادی رسیده، حاضر به مسابقه دادن با یک بوکسور آمریکایی نمی‌شود چرا که استفاده از هنر رزمی جودو را تابع قوانین و مقرراتی می‌داند که باید رعایت شوند. اما وقتی از طرف دو برادر تهدید می‌شود که باید با آن‌ها مبارزه کند، سانشیرو قوانین را زیر پا می‌گذارد … دومین قسمت دوگانه‌ی سانشیرو سوگاتا در واقع سومین فیلم کوروساوا محسوب می‌شود. او یک فیلم مهجور و کم‌رمق هم میان این دو کار ساخت که حالا دیگر در یادها نمانده است. صحنه‌های مبارزه‌ی فیلم بدجوری توی ذوق می‌زنند هر چند نسبت به قسمت اول این دوگانه اثر بهتری‌ست. کوروساوا در حال آزمون و خطاست.

 

  • نام فیلم: دوئل خاموش (The Quiet Duel )
  • کارگردان: آکیرا کوروساوا

دکتر کیوجی فوجی ساکی، در طی دوران جنگ، سربازان زخمی را عمل می‌کند. او یک روز متوجه می‌شود از طریق خون آلوده‌ی یکی از  همین سربازان دچار بیماری مرگ‌باری شده است. دکتر از همان روز نامزدش را از خود می‌راند و به هیچ‌کس چیزی نمی‌گوید … توشیرو میفونه‌ی جوان در این فیلم شاهکار است. بازی قدرتمندانه‌ی او در نقش دکتری که از طریق خون آلوده دچار بیماری لاعلاجی شده اما تلاش می‌کند زندگی آدم‌ها را نجات بدهد، مخصوصاً در فصل بدون کاتی که او به پرستارش از تردیدهایش بعد از ابتلا به بیماری می‌گوید و حسرت می‌خورد که هیچ‌وقت نتوانسته رابطه‌ای با نامزدش برقرار کند، تکان‌دهنده است. کوروساوا از حال و احوال عجیب این صحنه هنگام فیلم‌برداری حرف زده و گفته که در این لحظات هیچ‌کس در حال خودش نبوده، نه بازیگران و نه عوامل پشت صحنه.

 

  • نام فیلم: دژ پنهان (The Hidden Fortress )
  • کارگردان: آکیرا کوروساوا

ژنرال ماکابه، قرار است شاهزاده‌یوکی را دوباره به قدرت برساند. او باید مسیری سخت و پر از دشمن را تا ایالت هایاکاوا طی کند. در این راه دو روستایی ساده‌دل و طماع، دل‌خوش به رسیدن به مقدار زیادی طلا، با ژنرال همراهی می‌کنند. آن‌ها خبر ندارند که دختر سرکش و ناشنوای همراه‌شان در واقع شاهزاده‌ای‌ست که خود را به لال بودن زده تا ژنرال ماکابه او را از مرز رد کند … می‌گویند جرج لوکاس جنگ ستارگان‌اش را با نگاهی به این فیلم ساخته. من هیچ‌وقت جنگ ستارگان را ندیدم اما این فیلم، بی‌شک یکی از شاهکارهای کوروساواست. صحنه‌پردازی‌های بی‌نظیر مخصوصاً در نیمه‌ی اول فیلم در میان کوه و سنگ و صخره، همراه با داستانی جذاب از سفری پرخطر و پرافت‌و‌خیز این اثر استاد را به یکی از شاخص‌ترین کارهایش تبدیل کرده است. فیلم لحظه‌های طنازانه‌ی جذابی هم دارد.

 

  • نام فیلم: سانجورو (Sanjuro)
  • کارگردان: آکیرا کوروساوا

یک سامورایی آواره، با ایده‌ها و نقشه‌های زیرکانه‌اش باعث می‌شود چند سامورایی که به دنبال خزانه‌دار گروگان‌گرفته‌شده هستند، از مرگ نجات پیدا کنند. سامورایی آواره که خودش را سانجورو به معنای گل‌های کاملیا می‌خواند، به این سامورایی‌های جوان نقشه‌ی مسیر می‌دهد تا آن‌ها به هدف‌شان برسند … یک داستان جذاب و غافلگیرکننده‌ی دیگر از کوروساوا. توشیرو میفونه در نقش سامورایی خونسرد و زیرک مثل همیشه عالی‌ست. او با افکار هوشمندانه و زیرکانه‌ی خود کم‌کم نگاه سامورایی‌های جوان را به سمت خودش جلب می‌کند و این پیام را می‌دهد که افراد آن چیزی نیستند که به نظر می‌رسند. هم‌چنان که در ابتدا به نظر می‌رسید مشاور خزانه‌دار آدم درستی باشد اما در انتها معلوم می‌شود همه‌چیز زیر سر اوست.

 

  • نام فیلم: سریر خون (Throne of Blood)
  • کارگردان: آکیرا کوروساوا

واشیزو فرمانده‌ی جنگی‌ست که با تحریک‌های همسرش، فرمانده‌ی بالادست و هم‌رزمان قدیمش را برای رسیدن به بالاترین مقام از میان برمی‌دارد اما سرنوشت بدی در انتظار اوست … اقتباس کوروساوا از مکبث شکسپیر، تبدیل به فیلم جذابی شده که صحنه‌های عظیمش آدم را میخکوب می‌کند. روایتی مه‌آلود از آدم‌های تشنه‌ی قدرتی که همه‌چیز را فدای مقام و منزلت خودشان می‌کنند اما در نهایت سرنوشت‌شان چیزی می‌شود مانند همان‌هایی که از میان برشان داشته‌اند. میفونه هم‌چنان قدرتمند و تکان‌دهنده ظاهر می‌شود. کوروساوا شخصیت‌های شکسپیر را با استادی ژاپنی کرده است.

 

  •  نام فیلم: یوجیمبو (Yojimbo)
  • کارگردان: آکیرا کوروساوا

یک سامورایی آواره، از روی تصادف شهری را به عنوان مقصد انتخاب می‌کند که در آن دو گروه با هم دائماً در حال جنگ هستند. خصومت این دو گروه باعث شده شهر تبدیل به مکانی بی‌روح و ترسناک شود. او با ایده‌هایی زیرکانه، کاری می‌کند که این دو گروه به جان هم بیفتند و یکدیگر را از بین ببرند … سامورائی بی‌خانه و کاشانه‌ی کوروساوا، هم‌چنان که مثلاً در سانجورو هم که بعد از این فیلم ساخته شد دیده بودیم، نامی ندارد. او انگار در ادامه‌ی مسیری که با شانس و اقبال انتخاب می‌کند به این شهر وسترن‌گونه‌ی ژاپنی می‌رسد که دو گروه متخاصم دائم با هم در جنگ هستند. سامورایی داستان با ایده‌هایی که دارد، هم پول در می‌آورد و هم دو گروه را به سر حد جنون می‌رساند. فیلم طنز ظریفی دارد که کوروساوا مانند همیشه از آن بهره می‌برد.

 

  • نام فیلم: کاگه موشا (Kagemusha)
  • کارگردان: آکیرا کوروساوا

بدلی برای پادشاه تاکه‌دا انتخاب می‌شود تا در مواقع حساس به جای او بنشیند. زمانی که مرگ پادشاه نزدیک می‌شود، او وصیت می‌کند که تا سه سال مرگش را مخفی نگه دارند. وزرا تلاش می‌کنند کسی متوجه نشود که پادشاه مرده و بدل جای او نشسته، اما این قضیه زیاد هم نمی‌تواند مخفی بماند … یکی از پرخرج‌ترین و پردردسرترین فیلم‌های کارنامه‌ی کوروساوا که با آن نخل طلای کن را هم گرفت. فیلمی حماسی و البته کمی طولانی، درباره‌ی بدل و اصل، خیال و واقعیت. فیلمی با صحنه‌پردازی‌های مثل همیشه بزرگ کوروساوا، با رنگ‌ها و لباس‌هایی خیره‌کننده و داستانی که البته این‌بار در برخی قسمت‌ها، کمی گیج‌کننده و حوصله‌سربر می‌شود.

 

  • نام فیلم: دودسکادن ‌(Dodes’ka-den)
  • کارگردان: آکیرا کوروساوا

آدم‌های یک حلبی‌آباد هر کدام از صبح که از خواب بیدار می‌شوند تا شب که به خواب می‌روند، درگیر گرفتاری‌ها و فلاکت‌های خودشان هستند. آن‌ها به امید زندگی بهتر رویا می‌بافند … این آن کوروساوایی نیست که می‌شناختیم. حکایت درهم آدم‌هایی بدبخت به فراخور داستان مرور می‌شود. کوروساوا روی هیچ‌کدام از شخصیت‌های متعدد داستانش مکث نمی‌کند. گاهی با لحنی طنز به ماجرا نزدیک می‌شود، گاهی با لحنی تلخ و گاهی هم مخلوطی از این دو. این داستان‌های کولاژگونه با نخ تسبیح پسری سبک‌مغز که مدام ادای لوکوموتیو را در می‌آورد و در خیال خودش آن را می‌راند، به مرثیه‌ای برای انسان‌هایی تبدیل می‌شود که هر چند در زندگی‌شان چیزی ندارند اما با همان نداری می‌سازند و می‌سوزند و خودشان را غرق تخیلات می‌کنند. فیلم به هیچ عنوان قدرت شاهکارهای استاد را ندارد.

 

 

 

۳ دیدگاه به “کوتاه درباره‌ی چند فیلم، چهل”

  1. Elham گفت:

    سلام و مرسی از نقدای خوبتون. من چند سال هست که نوشته هاتونو می خونم.
    می خواستم بگم فیلم raw اونقدر که سرو صدا کرده بود چندش آور نبودو در واقع فیلم فوق العاده قوی و خوبی بود. انقدر تبلیغات منفی بر پایه ی چندش آوری کرده بودند من فکر می کردم در نهایت جسد بکیو می ذارند و وسط و تمام و کمال می خورند :)))
    حیف این فیلم خوب که با صروصدای پروپاگاندا خراب شده.

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم