از اونا فقط خاطرههاشون به جا میمونه…
خلاصهی داستان: تاکاکو و آکیکو با پدرشان زندگی میکنند. تاکاکو مدتیست که از شوهرش قهر کرده و با فرزند کوچکش نزد پدر آمده. آکیکو هم که هنوز ازدواج نکرده، دربهدر به دنبال دوستپسرش میگردد تا چیزی به او بگوید. هر کدام از اعضای این خانواده رازی در دل دارند …
یادداشت: این آخرین فیلم سیاه و سفید استاد، یکی از تلخترین و البته پرمایهترین فیلمهای اوست. اینجا دیگر از آن خندههای شیرین ستسوکو هارا، بازیگر همیشگی ازو خبری نیست. داستان یکخطی اغلب فیلمهای او هم جای خودش را به خطوط داستانی متعدد داده که در آنها وارد زندگی هر کدام از شخصیتها میشویم و این موجب شده با فیلمی طرف باشیم که تلاش میکند از زوایای مختلف به آدمهایش نزدیک شود. از یک طرف پدر خانواده را میبینیم که ناگهان با این پرسش حیاتی مواجه میشود که: چرا وضعمان اینطور شد؟ او وقتی دختر بزرگش را میبینید که با فرزند کوچکش پیش او آمده، به این نتیجه میرسد که خودش باعث چنین اتفاقی شد که: اگر دخترش با فلانی ازدواج میکرد و نه با کسی که خودش پیشنهاد داده بود، شاید حالا اوضاع دختر جوری دیگری میبود. او این را درک میکند و مستقیماً هم به دختر بزرگ میگوید، هر چند دختر از روی احترام و برای نشکستن دل پدر حرفی نمیزند.
قضیه وقتی پیچیدهتر میشود که پدر احساس میکند به دختر کوچکش هم جفا کرده است. هر چند میگوید تمام تلاشش را کرده که جای مادر خیانتکارش را برای او پر کند و تنهایش نگذارد اما بعد از خودکشی دختر تازه متوجه میشود که عشق پدرانه کافی نبوده و دختر به عشقی مادرانه نیاز داشته است. هر چند دیگر برای جبران دیر شده است اما لااقل دختر بزرگ از این ماجرا نتیجه میگیرد که باید نزد همسرش برگردد و هر طور هست زندگی را با او آغاز کند چرا که فرزندش دارد بزرگ میشود و قرار نیست اتفاقی نظیر ماجرای تلخ زندگی خواهر کوچک، برای فرزندش هم بیفتد.
اتفاقاً یکی از پرمایهترین و غمانگیزترین وجه فیلم، همین داستان دختر کوچک خانوادهی آکیکو است. دختری که حتی بعد از مرگش هم خانوادهاش متوجه نمیشود او حامله بود. دختری که دربهدر به دنبال پسر جوانی میگردد که با او دوستی داشت و همگان گمان میکنند دلیل پیگیری دختر، علاقهی وافرش به پسر است اما نمیدانند که این دختر مظلوم چه داغی در دل دارد. او تک و تنها برای بچهی ناخواستهای که در شکم حمل میکند به این در و آن در میزند اما بیفایده. او ظریفتر و شکنندهتر از آن است که بتواند اوضاع را تاب بیاورد، همچنان که قابلهای که در بیمارستان قرار است او را سقط جنین کند، به او میگوید ضعیفتر از آن است که بچهدار شود. درست بعد از این صحنه است که به خانه میآید و نگاهش به فرزند خواهر بزرگتر خیره میماند که تازه راه رفتن آموخته. بعد از دیدن این صحنه است که میزند زیر گریه و معلوم میشود که کار را تمام کرده است؛ او بچهی ناخواسته را سقط کرده و هیچوقت کسی از این راز مطلع نخواهد شد. خودکشی آکیکو انگار انتقام از وجود خودش و خیانت مادرش است. او بعد از اینکه متوجه میشود مادرش همان زن صاحب قمارخانه است، نزد او میرود و مستقیماً به او میگوید که ازش متنفر است. وقتی خواهر بزرگتر واقعیت ماجرا را برای او تعریف میکند به فکر فرو میرود که نکند بچهی پدرش نباشد. پیداست چرا چنین فکری به ذهنش خطور کرده: عذاب وجدان او از ارتباط نامشروعش با جوانی لاابالی، به ماجرای خیانت مادر پیوند میخورد و در ذهن و روح این دختر زیبا ریشه میدواند.
اما نکتهی عجیب اینجاست که با تمام این احوال و با اینکه تاکاکو بعد از مرگ خواهر کوچک نزد مادر میرود و او را در این امر مقصر میداند، در آخرین لحظهای که مادر قرار است شهر را ترک کند، این پدر است که به آکیکو میگوید زن را بدرقه کند. این حرف عجیب پدر، ما را بیش از پیش به شخصیت عجیبش نزدیک میکند و آن تنهایی پایانیاش را دردناکتر جلوه میدهد. مردی که حکایتهای غریبی در زندگیاش تجربه کرده و به همسر سابقش که به او خیانت کرده هیچ کینهای ندارد، حالا در سنین پیری باید در تنهایی زندگی را بگذراند و اینجا باز هم به همان حرف همیشگی ازو در فیلمهای پیشیناش میرسیم که زندگی گذراست. با تمام تلخی و شیرینیهایش میگذرد و تمام میشود یک روزی. ازو این اتفاقها را جزوی عادی از زندگی بشر میبیند و به آن اعتقاد راسخ دارد. او در نهایت آدمها را تنها میداند و میگوید باید با همین تنهایی سر کنیم. آکیکو در لحظهای که تصمیم میگیرد برای آیندهی فرزندش نزد همسر برگردد، رو به پدر میگوید اگر برود او چه خواهد کرد و پدر با آرامشی عمیق، خیلی راحت میگوید: زندگی همین است.
و واقعاً زندگی دقیقاً همین است که ازو در فیلمهایش منعکس میکند، سرشار از شادیها و تلخیهای زودگذر. یکی از ترفندهای عجیب او برای نشان دادن گذرا بودن زندگی، این است که تصاویرش معمولاً بعد از خروج آدمها از کادرهای ثابت و بینظیرش، قطع نمیشوند و معمولاً تا چند ثانیهای باقی میمانند. حتی گاهی در بین دو نما، نماهایی انگار بیربط از اطراف و اکناف خانه میبینیم که خالیست. این ترفند همان فانی بودن آدمها را به نمایش میگذارد. آدمها میروند اما مکانها باقی میمانند.
فیلمهای دیگر ازوی بینظیر در «سینمای خانگی من»:
ـ تنها فرزند پسر (اینجا)
ـ طعم چای سبز روی برنج (اینجا)
ـ متولد شدم اما … ، داستان خاشاک شناور، پدری بود، خاطرات یک جنتلمن مستأجر، اواخر بهار، اواخر پاییز، گلهای بهاری، صبح به خیر، خاشاک شناور، اوایل بهار، اوایل تابستان، پایان تابستان (اینجا)
بسیار عالی. ممنون از این نقد و انتخاب های خوبتون. واقعا نمیدونم چه رازی در فیلم های یاسوجیرو ازو وجود داره. با وجود اینکه فیلم حدود ۲٫۵ ساعت هست ولی برای یک فیلم درام اصلا گذر زمان رو حس نکردم. همه فیلماش حکم آرامبخش قوی رو داره. هرچند گاها تلخ و غم انگیز ولی روح آدم رو نوازش میکنه.
ممنون از شما. بسیار عالی.
این کارگردان عالیه.. خاصه.. تکرار نشدنیه… فیلماش خود مدیتیشنه 🤩