مردان محبوب من

مردان محبوب من

بعد از چهار پست ده‌تایی (صحنه‌های محبوب من «اینجا»، ده کتاب مهم زندگی‌ام «اینجا»، ده رمانی که جانم را به لب رساندند! «اینجا» و بانوهای زیبای من «اینجا») حالا نوبت رسیده به ده بازیگر مرد مورد علاقه‌ی من از دوران گذشته. دوران طلایی سینما و جایی که ستاره‌ها نقش عمده‌ای در شکست و یا موفقیت یک فیلم داشتند. این‌جا تنها بحث چهره و قد و قامت مطرح نیست، شمایل جذاب این مردان است که آن‌ها را نزد من و خیلی از دوستداران سینما جاودان می‌کند. این مردان بزرگ، احساسات مختلفی را در من برمی‌انگیزند که توضیح دقیقش سخت است. دیدن هر کدام‌شان در یک فیلم، حتی اگر آن فیلم ضعیف هم باشد، حسی از جنس رضایت می‌بخشد که نمی‌توان نادیده‌اش گرفت. گاهی نمی‌شود گفت دلیل این علاقه چیست. شما کسی را یک‌بار در یک مهمانی می‌بینید و جذب چهره‌اش می‌شوید. جوری که انگار سیگنال‌های‌تان به هم می‌خورد و توضیح بیش‌تری نمی‌توانید بدهید. مردانی که دوست داشتم فقط یک‌بار آن‌ها را از نزدیک ببینم اما تنها بارها و بارها در فیلم‌ها دیدم‌شان. و چه خوب که می‌توان بارها و بارها آن‌ها را دید و لذت برد. به‌زودی لیستی از ده بازیگر مورد علاقه‌ام در دوران جدید، هم مرد و هم زن، منتشر خواهم کرد.

چارلی چاپلین (۱۹۷۷-۱۸۸۹): این مرد بزرگ تاریخ سینما، معروف‌تر از آن است که بخواهم درباره‌اش چیزی بگویم. یکی از بزرگترین هنرمندان تمام تاریخ که با فیلم‌های خود به سینما جان داد، به زبان سینما وسعت بخشید و آن را مدیون خود کرد. کارگردان، نویسنده، بازیگر، آهنگساز بزرگی که من او را در بین نوابغ بزرگ دنیا، در تمام رشته‌ها قرار می‌دهم. اصلاً مگر می‌شود کسی فیلمی بسازد مثل روشنایی‌های شهر و نابغه نباشد؟ هنوز سکانس پایانی این فیلم، بدون حتی یک کلمه، در سکوت کامل، بزرگترین سکانس تاریخ سینماست، برای من. جایی که چاپلین نشان می‌دهد علاوه بر یک هنرمند بزرگ و کارگردانی چیره‌دست، بازیگر قهاری هم هست. قبلاً درباره‌ی این صحنه، در «صحنه‌های محبوب من» نوشته بودم (اینجا). لطفاً بروید فیلم را ببینید. بعد از دیدنش دیگر آن آدم سابق نخواهید بود. بعد از دیدن همه‌ی فیلم‌های او، دیگر آن آدم سابق نخواهید بود. لطیف‌تر خواهید شد. من بسیار به این مرد بزرگ مدیونم.

 

جان باریمور (۱۹۴۲-۱۸۸۲): پدربزرگ درو باریمور، بازیگر به‌فنارفته‌ی هالیوودی. اصلاً لزومی ندارد او را بشناسید فقط کافی‌ست فیلم قرن بیستم (۱۹۳۴، هاوارد هاکز) را ببینید تا میخکوب قدرت بازیگری او شوید. شیمی رابطه‌ی او با کارول لمبارد و بده‌بستان پرحرارت‌شان باعث می‌شود این بازیگر بزرگ و بااستعداد هالیوودی از یادتان نرود. بازیگری که از یک خانواده‌ی هنرمند و اهل تئاتر سربرآورد و به‌سرعت مدارج ترقی را طی کرد. او در فیلم‌های بزرگانی مثل کیوکر، لوبیچ و کورتیز ظاهر شد و با آن چهره‌ی مردانه و جذاب، خوش درخشید. جالب این‌جاست که او خودش به بازیگری اعتقاد نداشت و درگیر الکل و زن بود. چهار بار ازدواج کرد و هر چهار با هم طلاق گرفت. انگار خودویرانگری از خصوصیات خاندان باریمور است. می‌توانید به زندگی نوه‌اش درو باریمور نگاه کنید تا متوجه بشوید چه می‌گویم.

 

مارچلو ماسترویانی (۱۹۹۶- ۱۹۲۵): مارچلو وینچنزو دومینیکو ماسترویانی یکی از جذاب‌ترین مردان سینما بود که آن‌وقت‌ها، زمانی بچگی «ماست و خیارینی» می‌خواندیمش! جذابیت مردانه با ظرافتی دلنشین مخلوط شده بود تا از او بازیگری بسازد که هر کسی از جمله نگارنده دوست داشت یکی شبیه او باشد. در طی حیات کاری‌اش با آدم‌های مهم زیادی کار کرد از فدریکو فلینی، الیو پتری تا ماریو مونیچلی و آنتونیونی و حتی رومن پولانسکی و مارکو فرری. او هیچ‌وقت جذب هالیوود نشد و سعی کرد در اروپا بماند و فیلم‌های باب طبعش را بازی کند و همین اصرار، او را سه‌بار نامزد دریافت جایزه‌ی اسکار بهترین بازیگر مرد کرد. هم‌چنان‌که در فیلم‌های جدی عالی ظاهر می‌شد، در فیلم‌های کمدی هم تبحر داشت و همین باعث شد کارگردانان مطرحی چون ماریو مونیچلی، اتوره اسکولا و پیترو جرمی در کمدی‌های‌شان از او استفاده کنند. یک‌بار یکی از دوستان بسیار نزدیک از زمان‌های جوانی‌اش برایم تعریف کرد که مارچلو را از نزدیک دیده است و با او سلام و علیکی هم کرده است. این آقای عزیز زمان جوانی در ایتالیا زندگی می‌کرد و آن شب دیدار، مارچلو را در رستوران دید. با شنیدن این خاطره و این‌که آن شب مارچلو مست کرد و به جای رفتن روی استیج رستوران به دعوت صاحب آن‌جا، با دختر جوانی به طبقه‌ی بالای رستوران رفت، حس جالبی به من دست داد؛ من با کسی که ماسترویانی عزیز را از نزدیک دیده بود، آشنا بودم.

 

جئان ماریا ولونته (۱۹۹۴- ۱۹۳۳): هر چند چهره‌ی جذابی نداشت اما جذابیت ذاتی‌اش بر پرده‌ی سینما میخکوب‌کننده بود. بیش از همه‌ی فیلم‌ها، بازی‌اش در درام‌های سیاسی الیو پتری در خاطره‌ام به یادگار می‌مانند. با بازی در بازجویی از یک شهروند دور از سوءظن (الیو پتری) به شهرت رسید هر چند پیش از آن در وسترن‌اسپاگتی‌های معروفی نظیر به خاطر یک مشت دلار و به خاطر چند مشت دلار بیش‌تر هر دو از سرجئو لئونه بازی کرده بود. او طرفدار سینمای متعهد بود به همین دلیل در فیلم‌های سیاسی زیادی بازی کرد. از جمله در فیلم‌های پتری و البته فرانچسکو رزی. وقتی در فیلمی از پتری به نام طبقه‌ی کارگر به بهشت می‌رود، پشت میکروفن، رو به جماعت کارگر فریاد می‌زند که: (( من به یه حیوون تبدیل شدم … من یه دستگاهم. من یه مُهره هستم، یه پیچ هستم، یه نوار نقاله، یه پُمپ! ))، چنان پرده را پر می‌کند که تا مدت‌ها غیر از تصویر حیران و به استیصال‌رسیده‌اش چیزی دیگری نمی‌توانید به یاد بیاورید.

 

آلبرتو سوردی (۲۰۰۳-۱۹۲۰): با بورژوای کوچکِ کوچک (ماریو مونیچلی) بود که شناختمش. فیلمی تکان‌دهنده اما با ته‌مایه‌هایی از طنز که قرار بود روند رو به انحطاط مردی میانسال را نشان بدهد که در سازوکار احمقانه‌ی این دنیای احمقانه گرفتار می‌شود و به خاطر واقعه‌ی تلخ مرگ پسرش در صدد انتقام برمی‌آید. پسری که همه‌چیز او بود. سوردی به‌زیبایی هم‌چون فیلم‌های دیگری که برای مونیچلی بازی کرد، به سبک حال و هوای فیلم های این کارگردان بزرگ، روی لبه‌ی باریک کمدی و جدی در نوسان بود و  قدرت او از همین‌جا می‌آمد. اصولاً سوردی استاد تلفیق زیرپوستی کمدی و جدی بود. حتی در فیلم‌های کمدی هم هیچ‌گاه نه خودش را کج‌ومعوج کرد و نه ادا در آورد. جدیتش در صحنه‌های طنز، بیش‌تر تأثیر می‌گذاشت. یک مهاجر خوش‌قیافه و صادق، علاقه دارد با یک خانم هموطن باکره ازدواج کند (لوئیجی زامپا) نمونه‌ای از فیلم‌های طنزی بود که او بازی کرد و تنها باید ببینید چه‌قدر خوب از پس کار برآمده است. او نه تنها در طول ۸۲ سال زندگی‌اش بیش از ۱۵۰ فیلم بازی کرد، بلکه ۱۹ فیلم هم کارگردانی کرد. او دوبلور اولیور هاردی در زبان ایتالیایی بود.

 

جیمز استوارت (۱۹۹۸-۱۹۰۸): بعضی‌ها نجابت و محبوبیت از چهره‌شان می‌بارد. از همان نگاه اول پیداست که چه آدم‌های خوبی هستند. «جیمی»، آن‌طور که طرفدارانش او را صدا می‌زدند، چنین شخصی بود. با آن قامت بلندِ یک متر‌ونود سانتی‌اش، با آن چهره‌ی جذاب و کودکانه‌اش و سادگی حرکاتش، یکی از بهترین بازیگران همه‌ی اعصار بود. مردی که بدون دانستن زندگی‌نامه‌اش هم می‌شد فهمید چه انسان نجیب و متعهد و درستی‌ست. خانواده‌اش مخالف بودند او بازیگر شود، اما شد آن‌هم بدون هیچ آموزشی در زمینه‌ی بازیگری‌. در دوران بعد از جنگ دوم جهانی که مردم در یأس و ناامیدی فرو رفته بودند، شمایل شاد و شنگول و ساده‌ی او بر پرده‌ی سینما دل خیلی‌ها را برد. مردم او را در قلب خود جا دادند. بازیگر تقریباً ثابت هیچکاک و کاپرا بود و در چند فیلم وسترن جان فورد هم بازی کرد. در کارهای هیچکاک از جمله پنجره‌ی عقبی، بدون این‌که از جایش بلند شود، دلهره آفرید و در چه زندگی شگفت‌انگیزی کاپرا، امید و شادی و خوب بودن را به مردم بخشید. او نه اهل تجملات بود و نه دنبال این بود که از او تقدیر کنند. وقتی به اصرار خودش به جنگ رفت و به خاطر رشادت‌هایش مدال گرفت، هیچ‌وقت حاضر نبود کسی او را قهرمان صدا بزند و از جواب دادن به سئوال‌هایی درباره‌ی جنگ طفره می‌رفت. او آن‌قدر متعهد بود که بعد از ازدواجش در اوج شهرت در چهل سالگی، تا پایان عمر با همسرش زندگی کرد. و وقتی همسرش گلوریا هتریک فوت کرد، او دیگر در کم‌تر در انظار ظاهر می‌شد و می‌گویند بیش‌تر وقتش را در اتاق خواب همسرش می‌گذراند. کمی بعد آلزایمر گرفت و در نهایت سه سال بعد از مرگ همسرش، در سن ۸۹ سالگی فوت کرد. به قول خورخه لوئیس بورخس بعضی آدم‌ها خورشیدشان را با خودشان دارند و جیمی یکی از این آدم‌ها بود.

 

جک لمون (۲۰۰۱- ۱۹۲۵): او یکی از بزرگ‌ترین کمدین‌های ناطق سینما بود که با یکی از بزرگ‌ترین کارگردانان تمام دوران یعنی بیلی وایلدر همکاری مستمر داشت. آن‌ها در هفت فیلم کنار هم کار کردند و در این همکاری‌ها بود که شاهکاری مانند آپارتمان سربر آورد. وایلدر بود که لمون را شناخت و برای کمدی‌های رئالیستی به کارش گرفت. او با آن چهره‌ی شریف و مهربانش نمادی بود از آدم‌های عادی و ساده که مدام گرفتار موقعیت‌هایی پیچیده می‌شوند که خودشان از روی سادگی ایجادش کرده‌اند و خبر نداشته‌اند که دنیا بی‌رحم‌تر از این حرف‌هاست. وایلدر که ظرفیت‌های لمون را شناخته بود والتر متئو را به عنوان زوج کمدی در کنار او قرار داد و آن‌ها در هشت فیلم زوج هم بودند و تبدیل شدند به یکی از معروف‌ترین زوج‌های کمدی بعد از لورل و هاردی. جالب این‌جاست که هر چند لمون در فیلم‌های کمدی بازی‌های درخشانی داشت و هشت بار هم نامزد دریافت اسکار شد اما آن دو باری که اسکار گرفت به خاطر بازی در فیلم‌هایی غیرکمدی بود. او در چهل‌وچهارمین مراسم اسکار، اسکار افتخاری یک عمر فعالیت هنری را به چارلی چاپلین تقدیم کرد. یادمان نرود که این مرد ساده و صمیمی نه‌تنها پیانو می‌نواخت بلکه صدایش در چند فیلم به عنوان خواننده هم شنیده شد. سنگ قبر او یکی از عجیب‌ترین و دل‌نشین‌ترین و کنایه‌آمیزترین سنگ قبرهایی‌ست که دیده‌ام. روی آن فقط نوشته شده: «جک لمون در … ». برای دیدنش می‌توانید به یکی از پست‌های قدیمی سایت سر بزنید (اینجا)

 

پیتر فالک (۲۰۱۱-۱۹۲۷): می‌دانستید یک چشم این مرد دوست‌داشتنی مصنوعی بوده؟ در سه سالگی توموری سرطانی را از چشمش خارج کرده بودند و بعد به جای چشم واقعی‌اش، چشمی شیشه‌ای کار گذاشتند. این‌طور شد که چشمان یکی از محبوب‌ترین هنرپیشه‌های دنیا که با ستوان کلمبویش کره‌ی زمین را درنوردید، کمی لوچ از آب درآمد و اتفاقاً همین تبدیل شد به مشخصه‌ی بارز او. ستوان کلمبو یکی از محبوب‌ترین کارآگاهان دنیا بود که فالک به خاطر آن چهار بار جایزه‌ی امی را دریافت کرد. مجموعه‌ای که از ۱۹۶۸ تا ۲۰۰۱ پخش می‌شد و در ایران هم به واسطه‌ی دوبله‌ی جذاب منوچهر اسماعیلی بسیار پرطرفدار بود. فالک برای بازی در هر قسمت از سریال پانصدهزار دلار دستمزد می‌گرفت. او البته دو بار هم نامزد دریافت اسکار شد که یک بارش به خاطر بازی در جیبی پر از معجزه (فرانک کاپرا) بود. فیلمی که در ایران با همان دوبله‌ی آشنای منوچهر اسماعیلی و لحن خاص صحبت «ستوان کلمبویی»اش به نمایش درآمد. بازی‌اش در فیلم به یادماندنی زنی تحت تأثیر (جان کاساویتس) دیدنی‌ست.  در سال‌های آخر عمر دچار آلزایمر شد اما خانواده‌اش می‌گفتند در آرامش از دنیا رفته. امیدوارم که این‌طور بوده باشد. بد نیست از همان لینک بالا، سری هم به سنگ قبر او بزنید و ببینید چه جمله‌ی زیبایی رویش حک کرده‌اند؛ آدم گریه‌اش می‌گیرد. می‌دانید چه بلایی سر چشم شیشه‌ای این مرد آمد؟ بعد از مرگش آن را در یک حراجی به قیمت دو‌ونیم میلیون دلار به فروش گذاشتند!

 

توشیرو میفونه  (۱۹۹۷-۱۹۲۰): برای کسی که سینمای شرق آسیا را بسیار دوست دارد، میفونه یکی از بزرگ‌ترین‌هاست. برای کسی که دوست ندارد هم (اصلاً مگر می‌شود سینمای شرق آسیا با آن‌همه آدم بزرگ را دوست نداشت؟) باز او یکی از بزرگ‌ترین بازیگران قرن است. هم‌چنان که از طرف مجله‌ی «امپایر» هم در میان لیست صد نفره‌ی بازیگران بزرگ قرن، در جایگاه نودم قرار گرفت. میفونه در چین اما از والدینی ژاپنی به دنیا آمد و تا چند سال اول زندگی‌اش، همان‌جا بزرگ شد. ورود او به دنیای سینما و بعدتر آشنایی‌اش با آکیرا کوروساوا، او را تبدیل به یکی از بااستعدادترین بازیگران دنیای سینما کرد. او بازیگر مورد علاقه‌ی کوروساوا شد و در چندین‌وچند فیلم او نقش اول را ایفا کرد. رابطه‌ی قدرتمند این دو در خلق فیلم‌هایی بزرگ مثل یوجیمبو، سانجورو، هفت سامورایی، ریش‌قرمز، سریر خون و … تا آن‌جا پیش رفت که میفونه درباره‌ی کوروساوا می‌گفت: «هر چیزی را که می‌دانم، عملاً او به من آموخت و او بود که برای نخستین‌بار مرا به‌ عنوان یک هنرپیشه به خودم معرفی کرد. من به هیچ‌یک از فیلم‌هایم جز آن‌هایی که با او انجام داده‌ام افتخار نمی‌کنم.» و کوروساوا هم درباره‌ی میفونه می‌گفت: «اگر میفونه نبود فیلم‌هایی که با او ساختم وجود نداشتند.» فیلم‌های کوروساوا را ببینید تا متوجه بشوید ماجرا از چه قرار است و چه آدم‌های عجیبی پشت و جلوی دوربین بودند و با کمک هم چه کارها که نکردند. البته رابطه‌ی این دو از یک جایی به بعد کم‌رنگ شد آن هم به دلیل این بود که میفونه به خاطر بازی در فیلم‌های کوروساوا که عموماً ساخت‌شان زمان زیادی می‌برد، نمی‌توانست در فیلم دیگری بازی کند و این باعث می‌شد فشار مالی به او وارد شود که در نهایت به جدایی‌شان انجامید. اما بعد از چند سال، در یک مراسم تدفین، با دیدن یکدیگر، اشک در چشمان‌شان حلقه زد و همدیگر را در آغوش گرفتند. بله، این است رابطه‌ی هنرمندانی که می‌دانند از جان خودشان و بقیه چه می‌خواهند.

 

میشل پیکولی (    -۱۹۲۵): خوشبختانه هنوز زنده است و ۹۲ سال دارد. او برای خودش یک تاریخ سینماست. با بزرگترین کارگردانان اروپایی و آمریکایی کار کرده و چه کارهایی هم! از آلفرد هیچکاک بگیرید تا ژاک ریوت و بونوئل و ملویل و گدار. اما آثاری که همیشه از او در ذهنم مانده‌اند، یکی بازی‌اش در فیلم‌های کلود سوته و به‌خصوص چیزهای زندگی (۱۹۷۰) در کنار رومی اشنایدر زیبا است و دیگری بازی‌اش در فیلم عجیب مارکو فرری عجیب سورچرانی بزرگ (۱۹۷۳) در کنار مارچلو ماسترویانی عزیز و سومی بازی‌اش در زیبای مزاحم (۱۹۹۱، ژاک ریوت) در نقش یک هنرمند نقاش که دارد امانوئل بئار زیبا را نقاشی می‌کند آن هم با چه جزئیاتی! او تاکنون در ۲۳۳ فیلم بازی کرده است که امیدوارم بالاتر هم برود.

 

۹ دیدگاه به “مردان محبوب من”

  1. coldplay گفت:

    جالبه که همه برای یک دوران خاصی ان ک من هیچ فیلمی ازشون ندیدم و کلا کلاسیک باز نیستم…
    بازیگر مورد علاقه من اتان هاوک هست.

  2. coldplay گفت:

    لطفا نظرتون راجع ب elephant فن سنت را بگید.من فوق العاده فیلم را می پسندم و بنظرم شاهکاره

  3. عادل گفت:

    سلام

    پیتر فالک، بالهای هوس هم خوبه ها …

  4. حسن گفت:

    بسیار زیبا بود و زیبا نوشتید و استفاده کردم

  5. احمد گفت:

    میشل پیکولی
    Died: May 12, 2020

    البته معذرت میخوام. آقامون سعدی میگه:
    خبر تلخ را قاصدی نکن، تا کسی هست چرا تو؟(به مضمون)

  6. کریگ شوارتز گفت:

    اولین فیلمی که من از مرحوم ولونته دیدم “دایره سرخ” ملویل بزرگ بود.
    به قدری این مرد عجیب و غریبه که وقتی تو اولین ضلع مثلث غرب وحشیه آقا لئونه دیدم چند دقیقه زمان لازم داشتم که به خودم بقبولونم این همونه؟
    البته درسته که جایزه ی بهترین بازیگر کن رو برده اما با این وجود به نظرم لیاقتش خیلی بالاتر از این حرفها بود.
    حرف از دایره سرخ شد،دلم نیومد اینو نگم.
    گویا سر صحنه فیلمبرداری “دایره سرخ” بدجور با جناب ملویل به مشکل برخورده بود.
    وسواس عجیب و غریب پدرخوانده ی موج نو امان ولونته ی عزیز رو بریده بود.
    طوریکه دو روز صحنه فیلمبرداری رو ول کرد ولی به خاطر آلن دلون جون برگشت.
    اونموقع بدجور رابطه شون شکرآب شد اما جئان دوست داشتنی انقدر آدم حسابی بود که اواخر عمرش از ملویل به عنوان یه کارگردان بزرگ یاد کرد.
    اولش که فیلم رو دیدم یخورده بابت نقش آفریتی ولونته ناراحت بودم،چون قرار بود نقشش رو بلماندو بازی کنه.
    اما زمان بازبینی نظرم عوض شد،چون فهمیدم واقعاااا ترکونده.
    همینطور درباره ی بورویل و ونتورا.
    حکایت بازی نکردن بلماندو هم جالبه که حتما میدونید ولی خب دویاره گفتنش خالی از لطف نیست.
    قضیه از این قراره که ملویل که بلانسبت اخلاق…ببخشید اینطور میگم…ولش کن نمیگم …خلاصه اخلاق گندی داشته همیشه این دفعه یعنی سر فیلم “ارشد خانواده فرشو” این اخلاق گریبانگیر مرحوم “چارلز وانل شده بود که قطعا خیلی بازیگر قدری بوده،سابقه اش مو به تن سیخ کنه.
    انقدر رفتارش بد بود که بلماندو از کوره در رفت یه سیلی خوابوند تو گوش مرحوم ملویل.
    جدا داستان عجیبیه…
    ببخشید بابت پرحرفی و بازگو کردن جیزایی که میدونید.

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم