خردهوفاداریهای انسانی
خلاصه داستان: دیوک های، آخرین شاهدخت سلسله چوسان است که با خدعه مشاور سلطنتی به ژاپن میرود تا در آنجا تحصیل کند اما هدف اصلی این است که پادشاهی چوسان متزلزل شود و به ژاپن بپیوندد. دیوک های تمام عمر تلاش میکند دوباره به چوسان برگردد …
یادداشت: وفاداری در این دوران گوهر کمیابیست. حالا زمانه آنقدر عوض شده که اگر کسی امروز حرفی بزند و فردا به آن عمل کند، نهتنها خوشقول است بلکه چون حرفش را عملی کرده، وفادار هم محسوب میشود! حالا دیگر آدمها به راحتی خوردن آب، هر روز رنگ عوض میکنند و به شکل دیگری درمیآیند. همه در این فکر هستند که کجا سود بیشتری برایشان دارد تا قول و قرارشان را فراموش کنند و به جبهه جدید بپیوندند. حافظهها بیشتر از روی منفعتطلبی و عافیتاندیشی کوتاهمدت شده و کار به جایی رسیده که وقتی در شبکههای مجازی، ویدیویی از یک سگ پخش میشود که بعد از مرگ صاحبش، زوزه میکشد و بیتابی میکند و در توضیح ویدیو نوشته میشود که این سگ فردای روزی که ازش فیلم گرفتهاند، مُرده، شاهد سیل کامنتهای کاربران هستیم که نهتنها از وفاداری سگ تعریف و تمجید میکنند، بلکه از این میگویند که انسانها باید از این سگ رسم وفا را بیاموزند. در اینکه سگها یکی از وفادارترین موجودات روی کره زمین هستند شکی نیست، اما چرا حالا دیگر انسانها اینگونه نیستند؟
آخرین شاهدخت درباره همین گوهر کمیاب حرف میزند. درباره آدمهایی که تا پای جان به سوگند وفاداریشان عمل میکنند. این سوگند وفاداری میتواند در جهت بالا بردن پرچم یک کشور باشد، میتواند برای مراقبت از شخص دیگری باشد یا حتی میتواند ماندن بر سر یک حرف یا یک قول باشد و … . دیگر آدمهایی مثل شخصیتهای اصلی این داستان پرفرازونشیب کمتر پیدا میشوند که تا آخرین لحظه پای قرارشان بمانند. کسی مثل جانگ هان، جوانی که مأموریت محافظت از شاهدخت جوان را به عهده میگیرد و اگر نبود اتفاقهای ریز و درشت پیش رو، پای حرفش میماند و شاهدخت جوان را به مقصدش چوسان میرساند. یا حتی کسی مثل خود دیوک های، شاهدخت جوانی که به شیوه پدرش امپراتور چوسان، تاب زورگویی را نمیآورد، در مقابل ژاپنیها سر خم نمیکند و تمام تلاشش را به کار میبرد تا به چوسان برگردد؛ تلاشی پرخطر. یا به یاد بیاوریم آن همراه همیشگی، مستخدم دائمی دیوک های را که چهطور با وجود کتک خوردن از افراد هان تایک سو، مشاور سلطنتی خبیث داستان، نمیخواهد از بانویش دیوک های جدا شود اما در نهایت به دستور دیوک های است که از مقاومت دست میکشد و به چوسان برمیگردد و بعد از سیواندی سال، وقتی در نهایت دیوک های پا به خاک چوسان، کره جنوبی کنونی میگذارد، همان مستخدم، حالا پیر و تکیده، با چشمانی اشکبار از بانویش استقبال میکند. انگار تمام این سالها را به یاد او گذرانده و برای ورودش لحظهشماری کرده است. در این لحظه رودرو شدن تأثربرانگیز، دیوک های که حالا دیگر از آن زیبایی و جوانیاش خبری نیست، دستی به صورت مستخدم پیر میکشد و انگار اینگونه از او به خاطر وفاداریاش تشکر میکند. آخرین شاهدخت با چند موسیقی سوزناکِ بهموقع، کارگردانی روان و بازیهای پر احساس، نهتنها مخاطب را با مفهومی انسانی رودرو میکند، بلکه از آن مهمتر رویش اثر میگذارد.
صحنه ناراحتکننده رویارویی دیوک های و جانگ هان را بعد از سیواندی سال به یاد بیاوریم. سالهایی که هیچکدام از سرنوشت دیگری خبر نداشتند. در این صحنه که در تیمارستان محل نگهداری دیوک های اتفاق میافتد، جانگ هان، با گریه ابراز شرمندگی میکند که نتوانسته دیوک های را از مهلکه نجات دهد. اما دیوک های که انگار در همان لحظه تازه متوجه دوروبرش شده و گذشتهاش را به یاد آورده، باز هم با دست نوازشی بر گونه جانگ هان، همان دست نوازشی که بعدتر بر گونه مستخدم پیرش میکشد، از مرد دلجویی میکند و در آغوشش میگیرد. که یعنی میزان وفاداری او را نسبت به خود فهمیده و حالا از او سپاسگزار است. سپس با تکرار معنای نام جانگ هان، یعنی «سوگند ماندگار» به زیرمتن داستانی فیلم قوام میبخشد و در نهایت قطره اشکی میریزد. همچنانکه پنهان کردن احساسات و ریختن اشک در آن صحنه رویارویی دیوک های و مستخدمش در اواخر فیلم، کار بسیار سختیست (و اصلاً چرا باید جلوی اشکمان را بگیریم؟) در این صحنه زیبا هم نمیتوانیم احساساتمان را پنهان کنیم. فیلم اتفاقاً روی همین لحظهها تأکید میکند تا نشان بدهد زندگی را همین چیزها زیبا میکنند. همین وفای به عهدها، در کنار هم بودنها، یه یکدیگر تعلق داشتنها. اینگونه است که ایده اصلی داستان که با واقعیتی تاریخی هم همراه شده و قرار است از وفاداری چند آدم به کشورشان و مصایبی که آنها در راه استقلالش میکشند صحبت کند، در دیدگاهی جهانشمولتر به همین خردهوفاداریهای انسانی کشیده میشود که به زعم نگارنده، از آن مسائل سیاسی و حرفهای پشت پرده، مهمتر و حیاتیتر است. خوانش سیاسی فیلم که در آن به طور آشکار به موضوع روابط تیره و تار ژاپن و کره پرداخته شده، کار چندان سختی نیست. روابطی که از سالها پیش و زمانی که کره تحتالحمایه ژاپن بود آغاز شد. همچنان که در این فیلم هم میبینیم، امپراتور چوسان زیر یوغ متحد شدن با ژاپنیها نمیرود و دوروبریهای خود را ترسو و وطنفروش و منفعتطلب خطاب میکند. این دیدگاه یکسر منفی به ژاپنیها در طی نزدیک به ۳۵ سالی که ژاپنیها بر کره حکمرانی میکردند، به حدی رسید که شاهد مبارزهها و شورشهایی بر علیه دولت ژاپن بودیم. که در نهایت هم دولت موقت کره با همراهی چین موفق میشوند به حکومت ژاپن پایان بدهند و کشور خود را بنا کنند. این تاریخ پر از کشمکش و سوظن همچنان هم ادامه دارد و کرهایها هیچگاه روی خوشی به ژاپنیها نشان ندادهاند. در این فیلم هم آشکارا این دیدگاه منفی نسبت به ژاپنیها حضور دارد. در بخشی از فیلم، دیوک های بهاجبار مشاور سطلنتی، هان تایک سوی نابهکار، مجبور میشود به ژاپن برود. مستخدمین او قمقمه آبی به او میدهند و میگویند در آنجا حتی آب هم نباید خورد و خب بیرون کشیدن چنین خوانشهایی از فیلم اظهرمنالشمس است. پس به بحث اصلی برگردیم:
هان تایک سو، مشاور امپراتور، به عنوان آدم منفی داستان، به شکلی کلاسیک موجب قوت گرفتن ماجراها میشود. او اتفاقاً یکی دیگر از کسانیست که به حرف خودش مبنی بر اینکه نخواهد گذاشت دیوک های به چوسان برگردد، تا آخرین لحظه وفادار میماند. در واقع مضمون وفاداری، در او به شکل دیگری بروز پیدا میکند. در حساسترین موقعیتهای فیلم، مثل جایی که دیوک هاس و جانگ هان، بعد از پشت سر گذاشتن کلی اتفاق، در آخرین لحظه میخواهند خودشان را به قایق برسانند، در صحنه ظاهر میشود و کار را خراب میکند. در یکی از دردناکترین لحظهها، وقتی ژاپن شکست خورده و حالا رفتن به چوسان آزاد شده، دیوک های، هراسان و مضطرب در صف میایستد تا پاسپورتش مهر ورود بخورد اما در کمال تعجب متوجه میشود مأمور روی پاسپورت او مهر منع ورود زده و کمی بعدتر میفهمد پشت این داستان هان تایک سو قرار دارد. هان تایک سویی که با لبخندی موذیانه خودش بهراحتی از مرز عبور میکند و دیوک های بیچاره را به جنون میکشاند و اینجا لحظه اوج رویارویی شخصیت مثبت و منفی داستان است. شخصیتهایی که فراتر از یک کشمکش ظاهری بر سر موجودیت یک کشور، انگار برای اثبات خودشان است که چنین به یکدیگر میپیچند؛ انگار دیوک های، با رفتن به چوسان بیش از پیش میتواند موجودیت خود را به اثبات برساند و هان تایک سو هم با جلوگیری از رفتن او به چنین موفقیتی خواهد رسید. اینگونه است که ماجرا از یک کشمکش بیرونی، به کشمکشی درونی میانجامد.
وقتی در صحنه پایانی، دیوک های حالا دیگر پیر و فرتوت، در کنار جانگ هانِ وفادار، وارد کاخ قدیمی پدر خودش میشود، کنار هم مینشینند و یاد دوران امپراتوری چوسان میکنند، باز هم دیدگاه انسانی فیلم از موضعگیریهای سیاسیاش جلو میزند و مهمتر جلوه میکند؛ این دو همچنان به هم وفادار خواهند ماند؛ گوهر کمیابی که این روزها کمتر میتوان یافت.
پاسخ دادن