فیلم‌هایی که نباید دید، شماره‌ی هفده

فیلم‌هایی که نباید دید، شماره‌ی هفده

  • نام فیلم: کارگر ساده نیازمندیم
  • کارگردان: منوچهر هادی

قدم کارگر ترک‌زبانی‌ست که در مغازه‌ی کوچک فلافلی آقارحمت کار می‌کند. او عاشق دختر رحمت، مونس است اما رحمت که مردی بداخلاق است وقتی می‌فهمد قدم برای مونس موبایل خریده، هم دخترش را کتک می‌زند و هم جوان ترک را از مغازه بیرون می‌اندازد. قدم برای پیدا کردن کار نزد یکی از دوستانش که کارگر ساختمانی‌ست می‌رود. دوست او برای مرد زن‌باره‌ای به نام جهان کار می‌کند … فیلمی که مثلاً قرار است تلخ و با حال و هوایی اجتماعی باشد، ناگهان به سبک فیلم‌های پلیسی، سئوال «قاتل کیست؟» را مطرح می‌کند که به طور کلی پرت‌ و بی‌معناست. ماجرای شهرستانی‌های بدبختی که به تهران می‌آیند و در هیاهوی این شهر گم می‌شوند و بدبخت‌تر هم در سینمای ایران کلیشه‌ای از آب گذشته است که دیگر خریدار ندارد و در این فیلم تبدیل می‌شود به بیانیه‌ای بی‌بو و خاصیت. بد بودن جهان هم فقط در این خلاصه شده که زن صیغه‌ای‌اش را متهم به پریدن با این و آن می‌کند و به خواستگاری دختری همسن دختر خودش می‌رود. بقیه‌ی ماجراها هم الکی فقط زمان فیلم را پر می‌کنند و هیچ فایده‌ای ندارند. فیلمی در سطح، با داستان‌ها و شخصیت‌هایی پراکنده و بی‌کارکرد.

فیلم‌های دیگر هادی در «سینمای خانگی من»:

ـ یکی می‌خواد باهات حرف بزنه (اینجا)

ـ زندگی جای دیگری‌ است (اینجا)

 

  • نام فیلم: گذر موقت
  • کارگردان: افشین هاشمی

دو پیرمرد، قبل از عمل جراحی‌شان، از بیمارستان فرار می‌کنند تا به قول خودشان آخرین روزهای زندگی را خوش بگذرانند. آن‌ها در شهر راه می‌افتند و با آدم‌ها و مکان‌های مختلفی رو‌به‌رو می‌شوند … لطفاً یکی به من بگوید دقیقاً قصد این فیلم چیست؟ این است که نسل قدیم و جدید را با هم مقایسه کند؟ این است که حسرت روزهای رفته را بخورد؟ این است که درس زندگی بدهد و بگوید دم را غنیمت بدانیم؟ فیلم موزیکال است؟ کمدی‌ست؟ جدی‌ست؟ فانتزی‌ست؟ همه‌شان با هم است؟ هیچ‌کدام‌شان نیست؟ واقعاً سر در نمی‌آورم. بازی‌های خوب اسماعیل محرابی و مسعود کرامتی، در سایه‌ی بد بودن مفرط فیلم قرار می‌گیرد و به هدر می‌رود. فیلمی خسته‌کننده و بی‌هدف که دائم شعار می‌دهد و حرف‌های گنده‌گنده می‌زند و در نهایت فقط سردرد برای‌تان به ارمغان می‌آورد.

فیلم دیگر هاشمی در «سینمای خانگی من»:

ـ خسته نباشید! (اینجا)

 

  • نام فیلم: فصل نرگس
  • کارگردان: نگار آذربایجانی

حکایت چند زن، عشق‌ها، غم‌ها و مشکلات‌شان … در عرض ده دقیقه، نزدیک به ده شخصیت وارد داستان می‌شوند که اصلاً معلوم نیست کی هستند و چه می‌گویند. بیست دقیقه که می‌گذرد نه‌تنها این آدم‌ها به ما معرفی نشده‌اند، بلکه اصلاً مشخص نیست داستان درباره‌ی چیست. فیلم که تمام می‌شود باز هم نه می‌فهمیم این آدم‌ها چه کسانی بودند و نه این‌که داستان درباره‌ی چه بود. فیلمی آشفته و خسته‌کننده که این «از کنار هم گذشتن» زورکی آدم‌هایش روی مخ است. صحنه‌های بی‌فایده و طولانی با داستانک‌هایی نخ‌نما و گاه لوس و بی‌مزه. قربانش بروم این روزها، پرده‌های سینمای ایران پر شده از فیلم‌هایی که نباید دید!

فیلم دیگر آذربایجانی در «سینمای خانگی من»:

ـ آینه‌های رو‌به‌رو (اینجا)

 

  • نام فیلم: هی جو
  • کارگردان: منوچهر عسگری‌نسب

جعفر کارمند یک اداره‌ی نقشه‌کشی‌ست که رویای رفتن به آمریکا را در سر دارد. این رویا برایش آن‌قدر واقعی‌ست که مردی کابوی‌مسلک به نام جو را همیشه در کنار خود می‌بیند و از طریق او برای رفتن به آن طرف راهنمایی می‌گیرد… یکی از آن فیلم‌هایی که در بچگی و روی پرده‌ی سینما دیده بودمش و همیشه تصاویر گنگی از آن در ذهنم باقی مانده بود. مثل کنسرو لوبیا خوردن فتحعلی اویسی در نقش جو. بیست‌و‌خرده‌ای سال بعد، دوباره خواستم فیلم را ببینم تا فارغ از خاطرات بچگی، از کیفیتش آگاه شوم. فیلمی ضعیف و بی‌سروته، درباره‌ی آدمی خل‌وضع که در نهایت هم رویای آمریکا او را به دیوانگی می‌کشاند. نکته‌ی جالب فیلم تنها این است که سازندگان به شکل عجیبی نمی‌گویند آمریکا رفتن بد است یا خوب. بلکه فقط نشان می‌دهند مردی در آرزوی آمریکا، دیوانه می‌شود. فیلم حالا دیگر شوخی‌های بی‌مزه‌ای دارد و اصلاً پیش نمی‌رود. اگر شما هم مثل من بچگی‌ها آن را دیده‌اید، بگذارید همان خاطرات خوب در ذهن‌تان باقی بماند. دیدن دوباره‌اش جز وقت‌گیری چیزی نیست.

 

  • نام فیلم: رشید
  • کارگردان: پرویز نوری

یک مرد بعد از دزدی جواهرات و کشتن پیرزن ثروتمند خانه، از دست پلیس به کلبه‌ای دورافتاده پناه می‌برد که زن و مردی در آن زندگی می‌کنند … یک فیلم پراداواصول از نویسنده‌ی قدیمی سینمای ایران و عضو ثابت ماهنامه‌ی «فیلم». فیلمی که می‌خواهد به‌زور سینه‌های زری خوشکام بانمک و لباس‌های رنگارنگ چاکدارش (انگار نه انگار که او در کلبه‌ای دورافتاده زندگی می‌کند و قرار نیست آن‌قدر لباس‌های جورواجور داشته باشد و دم‌به‌دقیقه عوض‌شان کند) تماشاگر را پای فیلم نگه دارد که کار بسیار سختی‌ست. شخصیت‌ها گنگ و نامفهوم هستند و هدف‌شان مشخص نیست. وثوقی و مفید دائم با هم درگیرند و در عین حال دائم هم در کنار همند. وثوقی چرا فرار نمی‌کند؟ چرا هی می‌خواهد در آن کلبه بماند؟ چرا زن را نمی‌گیرد و نمی‌زند به دشت و صحرا؟ همه‌چیز خسته‌کننده است.

فیلم دیگر نوری در «سینمای خانگی من»:

ـ حکیم‌باشی (اینجا)

 

  • نام فیلم: بی پناه
  • کارگردان: علیرضا داودنژاد

مرتضی که در کمیته‌ی امداد کار می‌کند، با زن بی‌پناه و تنهایی روبه‌رو می‌شود که از زندگی‌اش ناامید است. مرتضی برای سروسامان دادن به زندگی زن، با او ازدواج می‌کند اما کمی بعد متوجه می‌شود زن دروغ‌هایی گفته و زندگی‌اش تلخ‌تر از آن چیزی‌ست که تصور می‌کرد … ملودرامی سیاه و پر از نک‌وناله و از کارهای آغازین داودنژاد که حالا دیگر کند و کشدار و لوس و بی‌مزه است. دیدن چهره‌ی پرناله و افتاده‌ی فریماه فرجامی کافی خواهد بود تا از زندگی‌تان سیر شوید. از طرف دیگر هم حجم زیاد موسیقی که ثانیه به ثانیه در کل فیلم شنیده می‌شود و یک لحظه هم خاموشی ندارد، بیننده را به سردرد می‌اندازد. از همه جالب‌تر قسمتی‌ست که احمد بعد از ترک اعتیاد در ده روز(!) پیش مرتضی که در کمیته کار می‌کند برمی‌گردد تا با هم به سراغ آدم‌های بد داستان بروند. معلوم نیست روی چه اصلی به احمد هم تیر و تفنگ می‌دهند و از همه جالب‌تر این‌که برای رفتن به سراغ آدم‌های بد، فقط سه نفر از افراد کمیته، احمد و مرتضی و یکی دیگر به نام حاجی، وارد کارزار می‌شوند. کسی هم نیست بپرسد یعنی در تشکیلات کمیته کسی دیگری نبود که با این‌ها به عملیات بیاید؟!

فیلم‌های دیگر داودنژاد در «سینمای خانگی من»:

ـ نیاز (اینجا)

ـ کلاس هنرپیشگی (اینجا)

ـ نازنین (اینجا)

ـ روغن مار (اینجا)

 

  • نام فیلم: شب فرشتگان
  • کارگردان: فریدون گله

سه دوست آسمان‌جل با سه دختر زیبا آشنا می‌شوند و بعد از آن است که تصمیم می‌گیرند دست به کاری بزنند… این اولین فیلم گله، نشانی از گله‌ی زیر پوست شب و مهر گیاه ندارد. فیلمی کمدی که به سبک همان دوران ساخته شده و حالا دیگر نه خنده‌دار است و نه حتی بامزه.

فیلم‌های دیگر گله در «سینمای خانگی من»:

ـ زیر پوست شب (اینجا)

ـ دشنه (اینجا)

 

  • نام فیلم: نمی‌خواهم زنده بمانم
  • کارگردان: علی یحیایی

پسری جوان موبایل یک زن خبرنگار را پیدا می‌کند و به تماس‌هایش جواب می‌دهد. او متوجه می‌شود زن خبرنگار پیگیر پرونده‌ی جنایتی‌ست که احتمالاً مظنون به قتل یکی از آشنایان اوست … باور بفرمایید باید به این خلاصه‌ای که من از فیلم تعریف کردم یک سیمرغی خرسی چیزی بدهند. در تمام طول فیلم، معلوم نیست به چه علت، همه از خودشان با موبایل فیلم می‌گیرند و ما دائم موی دماغ آدم‌ها را در تصویر می‌بینیم. آن وقت‌هایی هم که فیلم نمی‌گیرند، بی‌هیچ دلیل منطقی‌ای، تصاویری شلخته می‌بینیم که با دوربینی ثابت و در زوایایی عجیب گرفته شده‌اند. حرف از زیبایی‌شناسی تصویر و داستان و کلاً سینما درباره‌ی این فیلم، آب در هاون کوبیدن است. اگر این داستان را خواندید و کنجکاو دیدن فیلم شدید، لطفاً جایزه‌ی من فراموش نشود!

 

  • نام فیلم: عذاب (Anguish)
  •  کارگردان: سانی مالی

تس دختر جوانی‌ست که از یک بیماری عصبی رنج می‌برد. اما کم‌کم نشانه‌های بیماری حالت خطرناک‌تری به خود می‌گیرند و او ناگهان متوجه می‌شود انگار روح دختری که سال‌ها پیش تصادف کرده در بدن او حلول کرده است … از آن فیلم‌هایی‌ست که آدم تکلیفش را با آن نمی‌داند. قرار بوده  با یک فیلم ترسناک روان‌شناسانه طرف باشیم اما نتیجه تبدیل به فیلمی شده که در مرز یک اثر ازدست‌رفته و حتی مضحک و یک فیلم نه‌چندان بد در نوسان است. فیلم که تمام شود، چیزی از آن به یاد نخواهید آورد. ایده‌اش بد نیست اما پرداختش تعریف ندارد و بازی‌های بد بازیگران فیلم هم مزیدی بر علت بد بودن این فیلم. از یک جایی به بعد دیگر چیزی برای دیدن وجود ندارد. تس دائم خودش را به در و دیوار می‌زند و معلوم نیست چرا. مگر روح آن دختر درگذشته، روحی شیطانی بوده؟ نبوده و این را همان اول فیلم دیده‌ایم. پس این بازی‌ها دیگر برای چیست؟!

 

  • نام فیلم: فیلم دلپذیر (Sweet Movie)
  • کارگردان: دوشان ماکاویف

اسم پازولینی با سالویش بد رفته، اما این فیلم یکی از مهوع‌ترین فیلم‌هایی‌ست که در عمرم دیدم. فیلمی منسوب به موج نوی سینمای یوگوسلاوی که راهش را از دهه‌ی شصت آغاز کرده بود. فیلم‌هایی که طنزهای سیاه و غالباً سیاسی بودند که مسایل جامعه‌ی یوگوسلاوی آن زمان را با نگاهی تند و بی‌پرده به تصویر می‌کشیدند. یکی از سردرمداران این نهضت هم همین آقای ماکاویف بود. فیلمی بی‌سروته و ظاهراً عمداً مسخره که واقعاً دیدنش حال و حوصله می‌خواهد. فیلمی که به‌راحتی می‌توانید توصیه کنید به ندیدنش. صحنه‌های مهوع فیلم واقعاً دل آدم را آشوب می‌کنند. مثل آن سکانس عجیب که عده‌ای دور میز غذا نشسته‌اند و به کثافت‌ترین شکل ممکن غذا می‌خورند؛ یکی روی غذاها بالا می‌آورد و بعد همه از آن می‌خورند، یکی روی غذاها ادرار می‌کند و باز می‌خورند و … . واقعاً نمی‌دانم برای اعتراض کردن و ایجاد سبکی جدید، باید به هر چیزی تن داد و هر کاری کرد؟ اگر کنجکاو شده‌اید فیلم را ببینید که خب ببینید اما اگر آدم کنجکاوی نیستید، بی‌خیالش شوید بهتر است.

 

  • نام فیلم: سندرم برلین (Berlin Syndrome)
  • کارگردان: کیت شورتلند

کلیر دختری استرالیایی‌ست که به عنوان توریست با په برلین می‌گذارد و در همان بدو ورود با جوانی آلمانی به نام اندی آشنا می‌شود. اندی، کلیر را به خانه‌ی قدیمی‌اش می‌برد و رابطه‌شان عمیق‌تر می‌شود. اما چیزی نمی‌گذرد که کلیر متوجه می‌شود در خانه زندانی‌ست … واقعاً این فیلم یک‌خطی، چرا باید دو ساعت زمان ببرد وقتی می‌شود آن را در چهل‌پنجاه دقیقه تعریف کرد؟ راستش هر چه زور زدم نرود در لیست فیلم‌هایی که نباید دید، نشد. واقعاً خسته‌کننده و تکراری‌ست. دختر گیر می‌کند و بعد هم نجات می‌یابد که از همان اول هم مشخص است. پسر چرا این‌جوری‌ست؟ اصلاً چه می‌کند؟ ماجرای مرگ پدرش این وسط چه کارکردی دارد؟ دوسه تا طعنه‌ی سیاسی قرار است نماد چه چیزی باشند؟ فیلم به نظرم یک وقت‌گیری مطلق است.

 

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم