کوتاه درباره‌ی چند فیلم؛ چهل‌وچهار

کوتاه درباره‌ی چند فیلم؛ چهل‌وچهار

  • نام فیلم: تابستان داغ
  • کارگردان: ابراهیم ایرج‌زاد

نسرین که در مهدکودک یک بیمارستان کار می‌کند، به درخواست سارا، مادر یکی از بچه‌ها به نام پرهام، بچه را به خانه می‌برد تا از او مواظبت کند. نسرین که خودش گرفتار کار و همسر معتادش است، یک شب دیر به خانه می‌آید. اتفاق تلخی که در پی تنهایی پرهام و دختر نسرین می‌افتد، زندگی نسرین و سارا و همسران‌شان را تحت تأثیر قرار می‌دهد … فیلم تا به گره اصلی‌اش برسد نزدیک به چهل دقیقه طول می‌کشد. چهل دقیقه‌ای که خیلی بی‌دلیل پر شده از کاشت و برداشت‌های فیلم‌نامه‌ای که ضروری به نظر نمی‌رسند. ماجراهایی نظیر موتور خریدن برادر جوان نسرین، دعوای خانواده‌ی متوفی با فرهاد و اصرار فرهاد به نسرین برای رفتن به شمال ظاهراً برای فرار از دست خانواده‌ی متوفی، ترس دختر کوچک نسرین از همسایه‌ی قدکوتاه ساختمان بغلی و جزئیات دیگر آن‌قدر زیاد و گاه بی‌دلیل هستند که ماجرای اصلی را به تأخیر می‌اندازند و کل زمان فیلم را اشغال می‌کنند. در واقع از آن‌جایی که فیلم تمام می‌شود، تازه باید شروع می‌شد چرا که اتفاقاً بعد از این حادثه‌ی هولناک است که جذابیت ماجرا شروع می‌شود. فیلم در نهایت هم می‌خواهد به نتیجه‌ای اخلاقی برسد که البته تحمیلی و زورکی‌ست. این‌همه بالا و پایین تا برسیم به این‌که نسرین تاب نمی‌آورد و واقعیت را به فرهاد و سارا می‌گوید و فرهاد سرش داد می‌زند و فحش می‌دهد و تمام؟! پس این‌همه بگیروببند و ایجاد تعلیق برای چه بود؟

 

  • نام فیلم: سارا و آیدا
  • کارگردان: مازیار میری

سارا و آیدا دوستان خوبی هستند. سارا درگیر مشکل بزرگی‌ست؛ برادرش به خارج کشور فرار کرده و او را با طلبکارانش تنها گذاشته. تنها کسی که می‌تواند به او کمک کند آیداست. نامزد آیدا، سعید، جوان ظاهراً پولداری‌ست که قول می‌دهد پول طلبکارها را ردیف کند. اما کمی بعد، سعید درخواست خطرناکی از سارا می‌کند که زندگی همه را به خطر می‌اندازد … انگار همه‌چیز حول اعتراف پایانی سارا شکل می‌گیرد. یعنی اول به ایده‌ی پایانی فکر کرده‌اند و بعد کل داستان را حول محور آن نوشته‌اند که نتیجه فیلمی شده در سطح. مسئولیت‌پذیری سارا و آن اقرار نهایی در طول فیلم نمودی ندارد و شخصیت‌هایی که خلق شده همگی تخت هستند، چه سعید که ناگهان رنگ عوض می‌کند، چه آیدا که بازی بی‌مزه‌ی پگاه آهنگرانی خرابش کرده و چه سارا که هیچ کار خاصی نمی‌کند. فیلم نسبتاً خوب شروع می‌شود اما بد به اتمام می‌رسد. انگار سعادت آباد یک اتفاق بود.

فیلم‌های دیگر میری در «سینمای خانگی من»:

ـ حوض نقاشی (اینجا)

ـ سعادت‌آباد (اینجا)

 

  • نام فیلم: سیرانوادا (Sieranevada)
  • کارگردان: کریستی پویو

اعضای یک خانواده در چهلمین روز درگذشت پدرشان دور هم جمع می‌شوند تا عزاداری کنند و شام بخورند اما بحث و جدل‌ها و اتفاق‌های کوچکی که می‌افتد شب آن‌ها را خراب می‌کند … پویو با دوربینی که دائم در اتاق‌ها می‌چرخد، شخصیت‌هایش را دنبال می‌کند. از یکی به روی دیگری می‌رود، برمی‌گردد، دوباره می‌چرخد و نفر سوم را دنبال می‌کند و همین‌طور تا آخر. دوربین درست در جایگاه آدمی قرار دارد که انگار در میان اعضای خانواده می‌چرخد اما دیده نمی‌شود. اکثر نماهای فیلم در همان خانه‌ی کوچک می‌گذرد و پویو با انتخاب زوایایی درست، در طی دو ساعت، فضای خانه را چنان به ما می‌شناساند که انگار مدت‌هاست در آن زندگی می‌کنیم. شخصیت‌ها دائم با هم کلنجار می‌روند، بحث می‌کنند و در پس این بحث‌ها، کاملاً آگاهانه، هیچ نکته‌ای نهفته نیست. لحظه‌ها  آن‌قدر باورپذیرند که اصلاً به نظر نمی‌رسد فیلمی در کار باشد.

 

  • نام فیلم: دیوار (The Wall)
  • کارگردان: داگ لیمان

اواخر جنگ عراق، یک سرباز آمریکایی، در بیابانی خشک و بی‌آب و علف یکی از مناطق عراق، پشت دیواری در حال ریزش، خودش را از دسترس یک تک‌تیرانداز حرفه‌ای دور نگه می‌دارد. او هیچ حرکتی نمی‌تواند بکند، چون بلافاصله تک‌تیرانداز می‌کشدش. سرباز سعی می‌کند مکان او را پیدا کند … داگ لیمان، مرد همه‌کاره‌ی هالیوودی، با یک‌دوجین فیلم‌ اکشن و جذابی که چه به عنوان کارگردان و چه به عنوان تهیه‌کننده در کارنامه‌اش دارد، این‌بار فیلم جمع‌وجوری تنها با دو بازیگر می‌سازد که حسابی هم جذاب و نفس‌گیر است. فیلمی که جدا از شعارهای سیاسی واضحش درباره‌ی ورود آمریکا به خاک عراق و عواقب آن، تلاش می‌کند با مصالحی اندک، هیجان بیافریند که می‌آفریند. گریم، بازی، نورپردازی، صحنه‌آرایی و البته صدا، عوامل بسیار مهمی در این فیلم هستند که دست به دست هم، همه‌چیز را باورپذیر از کار در آورده‌اند.

فیلم دیگر لیمان در «سینمای خانگی من»:

ـ لبه‌ی فردا (اینجا)

 

  • نام فیلم: شهر ساختگی (Fabricated City)
  • کارگردان: پارک کوانگ هیون

کوون یو، جوان بی‌عاری‌ست که صبح تا شب پای کامپیوتر مشغول بازی‌ست. اما یک روز صبح که از خواب بلند می‌شود، پلیس‌ها به خانه‌اش می‌ریزند و به جرم قتل یک دختر دستگیرش می‌کنند در حالی که او روحش هم از چیزی خبر ندارد … فیلم یک‌دستی نیست هر چند خوش‌ساخت و هیجان‌انگیز است و صحنه‌های تعقیب و گریزش روی دست فیلم‌های هالیوودی چندصدمیلیون دلاری بلند می‌شود. این‌که کوون یو، از جوانی بی‌عار به فردی تبدیل می‌شود که کلی خطر و تجربه از سر می‌گذراند، نکته‌ی خوبی‌ست اما در کلیت داستان، آن‌قدر آشفتگی حس می‌شود که در نهایت چیزی از فیلم به یاد آدم نمی‌ماند. ریتم آن‌قدر تند است که تا می‌آیید روی بخشی از داستان تمرکز کنید، از دست‌تان در می‌رود و بخش‌های ریخت‌وپاش بعدی، سرتان آوار می‌شود.

 

  • نام فیلم: بار (El Bar)
  • کارگردان: الکس د لا ایگلسیا

مشتریان یک کافه متوجه می‌شوند اگر از آن خارج شوند، توسط یک تک‌تیرانداز کشته خواهند شد. آن‌ها به دنبال علت این ماجرا، پی می‌برند ویروسی بین‌شان شیوع پیدا کرده است … فیلم جذابی‌ست که تا پایان همراهش خواهیم ماند. نفس‌گیر و پرالتهاب با داستانی که یک لحظه افت نمی‌کند. این‌که عده‌ای آدم، بدون این‌که یکدیگر را بشناسند، در مکانی بسته گرفتار می‌شوند و بعد باید راهی برای رهایی پیدا کنند، الگویی‌ست که در تاریخ سینما بارها تکرار شده. الگویی که این آدم‌های ناشناس، در نهایت و بعد از گذراندن اتفاق‌های ریز و درشت، به هم نزدیک می‌شوند و یکدیگر را می‌شناسند و در نهایت هم تنها یک یا دو نفرشان از مخمصه رها می‌شوند. این‌جا، بیش از آن‌که ویروس شیوع‌پیداکرده، آدم‌ها را از بین ببرد، این خودِ آدم‌ها هستند که به جان هم می‌افتند و یکدیگر را از بین می‌برند. بلانکا سوارز، بازیگر خانم فیلم، با آن چهره‌ی جذاب، یکی از علت‌های جذابیت فیلم است.

 

  • نام فیلم: رئیس (Raees)
  • کارگردان: راهول هولاکیا

رئیس نوجوانی‌ست که در گجرات هند زندگی می‌کند. شهری که در آن فروش مشروبات الکلی ممنوع است. رئیس که هم باهوش است و هم جسور، برای پول در آوردن به یکی از مهم‌ترین قاچاقچی‌های مشروبات الکلی رجوع می‌کند تا برای خودش کاری دست‌وپا کند. او با جسارت خود در دل همه جا باز می‌کند و چند سال بعد، خودش تبدیل به یکی از قاچاقچی‌های کله‌گنده‌ی مشروبات الکلی می‌شود … فیلم تا نیمه‌ها جذاب و پرکشش پیش می‌رود، تا جایی که رئیس تصمیم می‌گیرد کار خودش را راه‌اندازی کند و در این راه از دوست قدیمی‌اش کمک می‌گیرد. در ادامه هم مقابله‌ی رئیس با پلیس بدعنق داستان، جذاب از کار در می‌آید اما هر چه به سمت انتها می‌رویم، داستان بی‌خودی پیچ در پیچ می‌شود و کش پیدا می‌کند و آخرش هم مشخص نمی‌شود بالاخره این رئیس چه‌جور آدمی‌ست. قرار است او در واقع آدم خوبی باشد که در شرایط بدی قرار گرفته اما خب چنین چیزی از این داستان استنباط نمی‌شود. راستی اصلاً چرا این رئیس باید عینکی باشد؟ این‌که در شروع داستان متوجه می‌شود چشمش ضعیف است و بعد باید عینک بزند، قرار است چه کارکردی داشته باشد؟ فیلم هر چه به انتها نزدیک می‌شود پخش‌وپلاتر می‌شود و ما را به هیچ نتیجه‌ی خاصی نمی‌رساند.

 

  • نام فیلم: عملیات محرمانه (Confidential Assignment)
  • کارگردان: سئونگ هون کیم

برای دستگیری یک سارق بین‌المللی، افسری به نام چول ریونگ از کره‌ی شمالی و کارآگاهی به نام کانگ از کره‌ی جنوبی، مأمور می‌شوند. این همکاری در ابتدا با توجه به سابقه‌ی دیرینه‌ی دشمنی دو کره، خوب پیش نمی‌رود اما کم‌کم این دو دشمنی‌ها را کنار می‌گذارند و به هم اعتماد می‌کنند … سئونگ هون کیم که قبلاً از او دو فیلم خوب یک روز سخت و تونل را دیده بودیم، این‌جا با داستانی هر چند کلیشه‌ای، اما هم‌چنان جذاب و خوش‌ریتم، در کنار دزد و پلیس‌بازی، به دشمنی دیرینه‌ی دو کره هم می‌پردازد و هوشمندانه، با طنزی ظریف، گاهی به این و گاهی به آن می‌تازد و رفتارهای خصمانه‌ی بی‌پایه و اساس مردم دو کشور را به باد انتقاد می‌گیرد و در نهایت نشان می‌دهد که فارغ از تمام سیاست‌ها و بدبینی‌هایی که بالادستی‌ها به جان ملت انداخته‌اند و می‌اندازند، کره، کره است و شمالی و جنوبی هم ندارد. فیلم صحنه‌های اکشن فوق‌العاده‌ای دارد که حسابی جذاب‌اند.

فیلم‌های دیگر این کارگردان خوب در «سینمای خانگی من»:

ـ یک روز سخت (اینجا)

ـ تونل (اینجا)

 

  • نام فیلم: سکوت مرگبار (Dead Silence)
  • کارگردان: جیمز وان

بعد از ورود یک عروسک عجیب به خانه‌ی جمی آشن و همسرش، همه‌چیز عوض می‌شود؛ زن به شکل دردناکی می‌میرد و جمی در پی این برمی‌آید که قاتل را پیدا کند. او بعد از بررسی‌های شخصی متوجه می‌شود راز ترسناکی در پسِ آن عروسک اهدایی پنهان است … به هر حال جیمز وان به عنوان یکی از ترسناک‌سازان کاربلد این سال‌ها، فیلم محکمی ساخته که تمام مولفه‌های وحشت در آن رعایت شده و به ماجرای یک عروسک‌گردان و عروسک‌هایش می‌پردازد که می‌خواهد انتقام بگیرد. فیلم ایده‌ی خوبی دارد و مخصوصاً وقتی گره پایانی گشوده می‌شود، به اوج جذابیت خود می‌رسد. فیلم‌های ترسناکی که عروسک‌ها در آن نقش اصلی را ایفا می‌کنند، می‌توانند به شکل مجزا مورد بررسی قرار بگیرند.

فیلم‌های دیگر این ترسناک‌ساز کاربلد در «سینمای خانگی من»:

ـ موذی (اینجا)

ـ موذی: قسمت دوم (اینجا)

ـ احضار (اینجا)

ـ احضار ۲ (اینجا)

ـ خشمگین هفت (اینجا)

 

  • نام فیلم: روزهای ۳۶ (Days of 36)
  • کارگردان: تئودور آنجلوپولوس

در آخرین روزهای مانده به حکومت استبدادی سرهنگ‌ها در یونان، مردی به نام سوفیانوس که مظنون به ترور یک فعال صنفی‌ست، بازداشت و به زندان انداخته می‌شود. او در زندان از طریقی یک اسلحه به دست می‌آورد و مردی را که به ملاقاتش آمده است به گروگان می‌گیرد … ما هیچ‌گاه درون اتاق گروگان‌گیری را نمی‌بینیم تا بفهمیم آن‌جا واقعاً چه اتفاقی افتاده است. نکته‌ای که برای آنجلوپولوس به عنوان یک فیلم‌ساز معترض به اوضاع و احوال زمانه‌اش مهم است، نشان دادن آن اتفاق‌هایی‌ست که در محیط غم‌زده‌ی بیرون در حال جریان است. اتفاق‌هایی که ناشی از ماجرای نه‌چندان پیچیده‌ی داخل آن اتاقک زندان است. کسی توسط زندانی مظنون به ترور گروگان گرفته می‌شود و موجی از کشتارها و اختلاف‌ها و زدوبندها در بیرون از آن محیط رخ می‌دهد که همان نگاه درست آنجلوپولوس است به وضعیت در حال سقوط مملکتش. قاب‌بندی‌های آنجلوپولوس و نماهای طولانی و حرکات دوربین، بسیار چشمگیر و ستودنی‌ست.

 

 

  • نام فیلم: گام‌ها‌ی معلق لک‌لک (The Suspended Step of the Stork)
  • کارگردان: تئودور آنجلوپلوس

یک گروه خبری برای تهیه مستندی از روستای پناهندگان سیاسی در شهری مرزی در یونان از آتن به آن‌جا می‌روند. الکساندر، خبرنگار این گروه، با ورود به روستا و دیدن یک مرد مرموز، تصور می‌کند این مرد باید همان سیاست‌مداری باشد که مدتی قبل گم شده بود. او پیگیر ماجرا می‌شود تا به حقیقت دست پیدا کند … به نظرم بهترین و زیباترین توصیف حال و هوای فیلم را مرد ایرانی که لابد یکی از پناهنگان آن روستاست به زبان می‌آورد آن‌جا که از ترسش نسبت به بیرون آمدن ماه می‌گوید. ماه زیبایی که محکوم به مردن است و اگر در بیاید، با نورش ممکن است این پناهندگان سرگردان لب مرز را لو بدهد و ماجرا با مرگ‌شان ختم شود. آنجلوپلوس، در این فیلم، به همین مرزبندی‌ها می‌تازد و نشان می‌دهد آدم‌های پریشان و سرگشته‌ی لب مرز، نه‌تنها موطن‌شان را گم کرده‌اند، بلکه انگار خودشان را هم گم کرده‌اند. یکی از بهترین صحنه‌های فیلم جایی‌ست که مراسم عروسی بین این طرف و آن طرف رودخانه و در سکوت کامل برپا می‌شود. هر چند مرزها آدم‌ها را جدا کرده اما قلب‌ها به هم نزدیک است. نمای پایانی فیلم از آن نماهای شگفت‌انگیزی‌ست که فقط از پس یک کارگردان خوش‌ذوق برمی‌آید.

 

  • نام فیلم: آن شب در وارن (That Night in Varennes)
  • کارگردان: اتوره اسکولا

رستیف نویسنده‌ی داستان‌های اروتیکی‌ست که یکی از کتاب‌های معروفش شرح زندگی جنسی‌اش با زن‌های مختلف است. او یک شب به خانه برمی‌گردد متوجه می‌شود تمام کتاب‌هایش توقیف شده‌اند. همان زمان خبر می‌رسد که پادشاه فرانسه در حال گریختن از کشور است. رستیف که کنجکاو شده با یک دلیجان و چند همسفر که هر کدام‌شان ماجرایی دارند، راهی سفر به منطقه‌ای مرزی می‌شوند که گمان می‌رود شاه و ملکه به آن‌جا گریخته باشند … فیلم پردیالوگ و طولانی اسکولا اوضاع و احوال فرانسه سال ۱۹۷۲ را در پس‌زمینه‌ی داستان قرار می‌دهد و با شخصیت‌های فیلم است که با ماجراهای آن دوره آشنا می‌شویم. اتفاق‌ها از زاویه‌ی دید این آدم‌های نامتجانس گفته می‌شود. فیلمی که کمی باید اطلاعات تاریخی داشته باشید تا بیش‌تر بهتان بچسبد وگرنه گیج‌تان خواهد کرد.

فیلم دیگر این کارگردان عالی در «سینمای خانگی من»:

ـ زشت، کثیف و بد (اینجا)

 

  • نام فیلم: شور عشق (Passion of Love)
  • کارگردان: اتوره اسکولا

کاپیتان جورجیو که در ارتش ایتالیا خدمت می‌کند، عاشق کلارا زنی زیبا و جذاب می‌شود. او که در اوج این رابطه به سر می‌برد، ناگهان یک روز خبردار می‌شود باید برای خدمت به شهر دیگری نقل مکان کند و ناگزیر از معشوق دور بیفتد. در محل خدمت جدید حضور دخترعموی زشت و بیمار یکی از افسران ارشد، زندگی جورجیو را عوض می‌کند. زنی به نام فوسکا که به‌غایت تنهاست که تنهایی‌اش از زشتی غیرقابل انکارش نشأت می‌گیرد. فوسکا دل‌بسته‌ی جورجیو می‌شود و به او ابراز عشق می‌کند … یک ماجرای عشقی پیچیده و جذاب و نامتعارف. ما دقیقاً عاشق چه چیز طرف مقابل می‌شویم؟ روان‌شناسان مدرن در تحقیقات‌شان ثابت کرده‌اند آن‌هایی که چهره‌های جذابی دارند، شانس بیش‌تری برای برقراری ارتباط با دیگران دارند و در نتیجه بیش‌تر مورد توجه قرار می‌گیرند. این را حتی اگر روان‌شناسان ثابت نمی‌کردند هم خیلی راحت می‌شد پی برد. آدم‌های نخراشیده و نتراشیده، عین خودم، متوجه می‌شوند چه می‌گویم! حالا اسکولا در این فیلم پیچیده، نشان می‌دهد که مردی خوش‌چهره، می‌تواند عاشق زنی زشت و بدریخت هم بشود. این عشق البته به این راحتی‌ها به دست نمی‌آید. جورجیو نمی‌تواند حتی در چهره‌ی فوسکا نگاه کند، اما این ماجرا در انتها شکل دیگری به خودش می‌گیرد. جورجیو وقتی می‌بیند فوسکا به خاطر او به حال مرگ افتاده، تلفیقی از عذاب وجدان و حس دوست داشتن به سراغش می‌آید و در نهایت پایانی تلخ برای هر دو شخصیت رقم می‌خورد. پایانی که انگار از همان ابتدا هم پیدا بود. خلاصه این‌که آدم‌های نخراشیده و نتراشیده، عین خودم، چندان هم به خودشان امیدوار نباشند!

 

  • نام فیلم: همدیگر را خیلی دوست داشتیم (We All Loved Each Other So Much)
  • کارگردان: اتوره اسکولا

آنتونیو، جیانی و نیکولا سه دوست هستند که از جوانی و دوران جنگ، یکدیگر را می‌شناسند. گذر زمان هر کدام‌شان را تغییر می‌دهد، یکی منتقد سینما می‌شود، دیگری سیاستمداری خطرناک که با پول پدرزن قدرتمندش زندگی می‌کند و آن یکی پرستار بیمارستان. آن‌ها عشق‌ها و هجران‌هایی را تجربه می‌کنند … یکی از فیلم‌های مهم کارنامه‌ی پربار اسکولا با بازی بازیگران بزرگی مثل نینو مانفردی و ویتوریو گاسمان درباره‌ی دوستی‌های تمام‌نشدنی و پر از خاطره. درباره‌ی زندگی پرفرازونشیبی که گرد فراموشی را روی دوستی‌ها می‌پاشد اما کافی‌ست گردها را کنار بزنی تا دوباره دوستی‌های قدیمی جان بگیرند. ایده‌ی شاهکار اسکولا برای به تصویر کشیدن حرف‌های درونی شخصیت‌ها، سال‌ها پیش از ساخته شدن آنی‌هال (وودی آلن) دیدنی‌ست. به سبک تئاتری که آنتونیو و لوشیانا در آن شرکت می‌کنند، هر گاه هر کدام از شخصیت‌ها می‌خواهند حرف دل‌شان را به طرف مقابل بزنند، تصاویر دوروبر تاریک می‌شود و نوری روی شخصیت اصلی می‌تابد و او شروع می‌کند با طرف مقابل حرف زدن تا این‌گونه به درونیاتش پی ببریم.

 

  • نام فیلم: یک روز ‌به‌خصوص (A Special Day)
  • کارگردان: اتوره اسکولا

روز ملاقات هیتلر و موسولینی در ایتالیا، همه برای استقبال از پیشوا به خیابان‌ها می‌ریزند. در یک مجتمع مسکونی، تنها کسانی که در خانه باقی می‌مانند، یک روزنامه‌نگار و یک زن هستند که به شکلی اتفاقی با هم آشنا می‌شوند و به تجربه‌ای جدید می‌رسند … اسکولا با آن پلان/سکانس ابتدایی که از بیرون مجتمع آپارتمانی آغاز می‌شود، خانواده‌های مختلف را پشت پنجره‌ها نشان می‌دهد و بعد وارد خانه‌ی زن داستان می‌شود، می‌گوید که از بین این آدم‌ها، حکایت این زن دردکشیده و خسته از روزمرگی را انتخاب کرده است. زنی که کارش فقط شستن و تمیز کردن و غذا درست کردن برای بچه‌های قدونیم‌قد و همسر بی‌تفاوتش است. چشمان خسته‌ی او، نمایانگر روحی خسته است که با هفته‌ها خواب هم جبران نخواهد شد. اسکولا ماجرای عشقی نافرجام را در بستر یک واقعه‌ی تاریخی مهم تعریف می‌کند و ما در تمام طول مدتی که در آن آپارتمان هستیم، صدای همهمه‌ی بیرون را می‌شنویم؛ فریاد و جیغ و سوت و البته سخنرانی هیتلر و موسولینی. این ترفند، امکان نگرشی سیاسی را به فیلم می‌دهد تا اتفاق‌های عشقی درون این واحد آپارتمانی، بازخوانی فضای ملتهب بیرون از آن باشد. فیلم هر چند به دلیل حضور تنها دو بازیگر درخشانش یعنی مارچلو ماسترویانی و سوفیا لورن گاهی به ورطه‌ی خسته‌کننده شدن می‌افتد اما ساختار تجربه‌گرا و ایده‌ی خوبش هنوز هم دیدنی‌ست.

 

  • نام فیلم: هجوم ربایندگان جسم (Invasion of the Body Snatchers)
  • کارگردان: دان سیگل

دکتر بنل با ورود به شهر متوجه می‌شود مردم رفتارهای عجیبی پیدا کرده‌اند. برخی از آن‌ها ادعا می‌کنند آشنایان‌شان را انگار دیگر نمی‌شناسند و چیزی در آن‌ها تغییر کرده است. دکتر بنل برای پی بردن به واقعیت با معشوقه‌اش بکی ماجرا را پیگیری می‌کند … یک فیلم علمی‌تخیلی کلاسیک که به جامعه‌ای خواب‌زده و مسخ‌شده می‌پردازد. جامعه‌ای که در آن هر کسی بخوابد، به جایش یک عروسک بی‌حس‌وحال کار خواهند گذاشت. عروسکی که کپی دقیقی از خود اوست، اما با این فرق که احساساتی در کار نیست. دکتر بنل، به عنوان خرد هوشیار جمع، تلاش می‌کند لااقل نگذارد بکی، عشقش، دچار خواب‌زدگی و مسخ‌شدگی شود اما در نهایت هم موفق نمی‌شود. فضای تاریک فیلم با آن نورپردازی‌های خیره‌کننده که موجب می‌شود بازی با سایه‌ی آدم‌ها، به جزوی جدانشدنی از فیلم تبدیل شود تا فضایی مشابه فیلم‌های نوآر خلق گردد، نمادی می‌شود از درون‌مایه‌ی تاریکش که هیچ نور امیدی پیدا نیست. بازسازی فیلم در دهه‌ی هفتاد و توسط فیلیپ کافمن را بیش‌تر می‌پسندم. به این مطلبم درباره‌ی ریزه‌کاری‌های کارگردانی کافمن نگاه کنید تا متوجه شوید چرا می‌گویم نسخه‌ی کافمن بهتر است (اینجا).

فیلم دیگر سیگل در «سینمای خانگی من»:

ـ هری کثیف (اینجا)

 

  • نام فیلم: میکله‌ی عزیز (Caro Michele)
  • کارگردان: ماریو مونیچلی

نامه‌ای از طرف میکله، پسر خانواده که بی‌خبر به لندن رفته، اعضای خانواده را به فکر فرو می‌برد. او در نامه از دختری به نام مارا اسم برده که از او بچه‌دار شده و حالا قرار است نزد خانواده بیاید و کنار آن‌ها زندگی کند … یکی از فیلم‌های کمتردیده‌شده‌ی مونیچلی بزرگ، که چندان پروپیمان و جذاب نیست. اما یک شخصیت جذاب به نام مارا دارد که ماری آنجلا ملاتو، با نمک خاصی اجرایش می‌کند و جور جدی بودن فیلمی از مونیچلی را می‌کشد. دختری حراف و هوچی‌گر که تلاش می‌کند از آب گل‌آلود ماهی بگیرد و زندگی خودش و فرزندش را به هر شکل ممکن از منجلاب بیرون بکشد. او در عین پررو بودن، بدبخت هم هست. ما هیچ‌وقت خود میکله را نمی‌بینیم و با توجه به تعاریفی که اطرافیان از او می‌کنند، شخصیت‌اش را در ذهن‌مان شکل می‌دهیم.؛ یکی دیگر از آن شخصیت‌های ناپیدای تاریخ سینما!

فیلم‌های دیگر این ایتالیایی جذاب در «سینمای خانگی من»:

ـ جنگ بزرگ (اینجا)

ـ معامله‌ی بزرگ در خیابان مدونا (اینجا)

ـ بورژوای کوچکِ کوچک (اینجا)

ـ سازمان‌دهنده (اینجا)

 

  • نام فیلم: صبحانه در تیفانی (Breakfast at Tiffany’s)
  • کارگردان: بلیک ادواردز

هالی زن جذابی‌ست که تنها زندگی می‌کند و تفریحش گشتن با مردان پولدار و سر زدن به جواهرفروشی تیفانی‌ست. با ورود ناگهانی پال (نویسنده‌ای که در همسایگی او زندگی می‌کند) به خانه‌اش، ارتباطی بین‌شان شکل می‌گیرد اما هالی زنی نیست که خودش را تنها به یک نفر وابسته کند. این را پال وقتی می‌فهمد که با همسر هالی رودررو می‌شود … یک کمدی شیرین و آرام، با بازیگری شیرین‌تر به نام آدری هپبورن کنار کارگردانی شیرین به نام بلیک ادواردز. آدری هپبورن شکننده‌تر و ظریف‌تر از آن است که در پایان داستان بخواهد گربه‌ی بی‌نامش را زیر باران رها کند تا مثلاً نشان بدهد او زنی نیست که در قفس مردها گرفتار شود. این‌جاست که انتخاب هپبورن، هوشمندانه جلوه می‌کند. گذشته‌ی مبهم هالی و رفتارهای ابهام‌برانگیز کنونی‌اش، پال را در تشخیص هویت واقعی این زن زیبا ناکام می‌گذارد. او لحظه‌ای به پال ابراز علاقه می‌کند اما لحظه‌ای بعد، خیلی بی‌مقدمه، می‌زند زیر همه‌چیز. خودش را هالی معرفی می‌کند اما بعد معلوم می‌شود اسم واقعی‌اش لولاست. انگار هیچ‌چیز درباره‌ی او قطعیت ندارد. اوضاع بهم‌ریخته و آشفته‌ی زندگی‌اش هم این را نشان می‌دهد؛ وسایلی  پخش‌و‌پلا و البته از همه مهمتر، گربه‌ای که هیچ اسمی ندارد و به قول پال در آن مونولوگ عصبانی نهایی، انگار دلیل این بی‌اسم بودن، همان روحیه‌ی متغیری‌ست که هالی می‌خواهد خودش را آن‌گونه نشان دهد. روحیه‌ای وحشی که لگام زدن به آن سخت است اما خب این‌جا پای موجود ظریفی به نام هپبورن وسط است و نمی‌توانیم بپذیریم او عاشق نشود. شاید اگر مرلین مونرو جای او بود، عاشق نشدنش را راحت‌تر می‌پذیرفتیم و فیلم هم جور دیگری می‌شد تمام شود! ظاهراً قرار بود نقش او را مرلین مونرو بازی کند و اتفاقاً تهیه‌کننده از این که نقش به مونرو نرسید، خیلی عصبانی بود.

 

  • نام فیلم: دستفروش
  • کارگردان: محسن مخملباف

در ایپزود اول یک خانواده‌ی فقیر که در حلبی‌آباد زندگی می‌کنند، قصد دارند بچه‌ی تازه‌به‌دنیاآمده‌شان را سر راه بگذارند. در اپیزود دوم جوانی عجیب و غریب، از مادر بسیار پیر و رو به احتضارش نگهداری می‌کند. سایه‌ی مادر چنان سنگینی می‌کند که پسر هیچ جایی در جامعه ندارد. در اپیزود سوم هم دستفروش جوانی با همراهی چند مرد مشکوک نزد رییس‌شان می‌رود. جوان ظاهراً کاری کرده که از رییس بخشش می‌خواهد … نخ تسبیح این سه اپیزود ظاهراً مجزا، جامعه‌ای بیمار و آشفته است که آدم‌هایش را به قهقرا می‌برد. در اپیزود اول، زن و مرد فقیر که در حلبی‌آباد زندگی می‌کنند، از روی جهالت و فقر، مدام بچه‌ی معلول  پس می‌اندازند بدون این‌که به عاقبتش فکر کنند. مخملباف با نشان دادن آسایشگاه بچه‌های معلول و فضاسازی ترسناک آن محیط با اعوجاج در تصاویر و بازی با صداها، کنایه به جامعه‌ای پر از آدم‌های بدبخت می‌زند که مثل آدم‌های فیلمش، همین‌طور بچه‌های ناقص به دنیا می‌آورند. او با تأکید روی فاصله‌ی طبقاتی شدیدی که بین انسان‌ها وجود دارد، عاقبت افراد فلک‌زده را هم‌چنان سیاه می‌داند و امیدی به ادامه‌ی زندگی‌شان ندارد. همین جامعه‌ی آشفته و بیمار را در اپیزود دوم هم می‌بینیم که به نظرم بهترین اپیزود فیلم است. اپیزودی که جان می‌دهد برای یک سایکودرام روانی‌گونه که شخصیت اصلی‌اش در چنگال مادر اسیر است. مادری که فقط پلک‌هایش را می‌تواند تکان بدهد. فضاسازی بی‌نظیر مخملباف از این زندگی ترسناک، کل فیلم را تحت‌الشعاع خود قرار می‌دهد.

فیلم دیگر مخملباف در «سینمای خانگی من»:

ـ عروسی خوبان (اینجا)

 

  • نام فیلم: شب‌های زاینده‌رود
  • کارگردان: محسن مخملباف

محمد علاقمند، استاد دانشگاه، به خاطر حرف‌های ظاهراً سیاسی‌اش از طرف ساواک مورد بازجویی قرار می‌گیرد اما اتهاماتش درباره‌ی بد گفتن پشت سر شاه مملکت را رد می‌کند. کمی بعد بر اثر تصادف، همسرش می‌میرد و خودش هم که در آن تصادف بوده، ویلچرنشین می‌شود. از آن به بعد، حال روحی‌اش وخیم می‌شود و دائم دست به خودکشی می‌زند تا این‌که انقلاب پیش می‌آید … فیلم مثله‌شده‌ی مخملباف که حالا دیگر تنها شصت‌وخرده‌ای دقیقه از آن باقی مانده و نزدیک به سی دقیقه‌ا‌ش از بین رفته، مثل دستفروش یا حتی عروسی خوبان، همان‌طور که محمد علاقمند شخصیت این فیلم هم می‌گوید، درباره‌ی جامعه‌ای خشونت‌طلب و مشکل‌دار حرف می‌زند. به یاد بیاوریم که چه‌گونه وقتی محمد و همسرش تصادف می‌کنند، حتی یک ماشین هم نمی‌ایستد تا به آن‌ها کمک کند و یا به یاد داشته باشیم که در طول فیلم چند نفر که خودکشی‌های نافرجام داشته‌اند، به بخش اورژانس بیمارستان مراجعه می‌کنند. مخملباف هم‌چنان دست روی جامعه‌ای می‌گذارد که از نظر او بر باد رفته است آن هم نه به دلیل حکومت‌هایی که روی کار هستند، بلکه به دلیل فرهنگی. مخملباف گاهی دچار شعار می‌شود چون می‌خواهد حرف‌های خودش را بزند. گاهی هم فیلمش خسته‌کننده می‌شود با این‌که شصت دقیقه بیشتر نیست. البته بخشی از این خسته‌کننده‌شدن شاید ناشی از پرش‌هایی باشد که به خاطر سانسور فراوان صحنه‌ها به وجود آمده است.

 

  • نام فیلم: ناصرالدین‌شاه آکتور سینما
  • کارگردان: محسن مخملباف

عکاسباشی که در پی ازدواج با آتیه است، ناچار است با مظفرالدین‌شاه به فرنگ برود. در این سفر، شاه عاشق سینماتوگراف می‌شود. عکاسباشی هر چند سینماتوگراف را با خود به تهران می‌آورد، اما هم‌چنان نمی‌تواند خودش را به آتیه برساند. سفر سوررئال‌گونه‌ی عکاسباشی به زمان ناصرالدین‌شاه توسط اشتباه فراشباشی، ماجرای دیگری را برای عکاسباشی پیش می‌آورد از آن جمله این‌که ناصرالدین‌شاه دل‌بسته‌ی بازیگر زن اولین فیلم ناطق ایرانی، دختر لر، می‌شود‌ … یک کمدی سرحال و پرانرژی از مخملبافی که بعد از دو فیلم توقیف‌شده‌ی شب‌های زاینده‌رود و نوبت عاشقی، هم‌چنان سر پرشوری دارد و می‌خواهد حرف‌هایش را بزند. او این‌بار سینمای ایران و تاریخچه‌اش را هدف می‌گیرد و از خلال یک داستان طنازانه و سوررئالی، هم از جامعه، هم از سیاست، هم از معضلات هنر و هنرمند در این ممکلت می‌گوید و البته فراموش نمی‌کند که در این میان به فیلم‌های جریان‌ساز و مهم سینمای ایران هم سرک بکشد و کنار هم بچیندشان. او با دکوپاژهایی چشمگیر و جذاب، فیلمی مهم خلق می‌کند که هنوز هم حرف‌هایش کهنه نشده است.

 

۵ دیدگاه به “کوتاه درباره‌ی چند فیلم؛ چهل‌وچهار”

  1. عادل گفت:

    سلام

    شما مستند و سریال نمی بینید!؟

  2. احمد گفت:

    مثل اینکه اتوره اینجا حسابی معرفی شده. با عرض معذرت.

  3. احمد گفت:

    آدم‌های نخراشیده و نتراشیده، عین خودم،

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم