نگاهی به فیلم شهر گمشده زد The Lost City of Z

نگاهی به فیلم شهر گمشده زد The Lost City of Z

  • بازیگران: چارلی هانم ـ رابرت پتینسن ـ سیئنا میلر و …
  • نویسنده و کارگردان: جیمز گری
  • ۱۴۱ دقیقه؛ محصول آمریکا؛ سال ۲۰۱۶
  • ستاره‌ها: ۴ از ۵
  • این یادداشت در شماره‌ی ۵۲۹ مجله «فیلم» منتشر شده است
  • رسم‌الخط این یادداشت بر طبق رسم‌الخط مجله‌ی «فیلم» تنظیم شده است

 

بزرگ‌تر، غریب‌تر، رازآلودتر

 

خلاصه داستان: پرسی فاست، سرگرد ارتش بریتانیا، مامور می‌شود از منطقه‌ای در مرز بولیوی و برزیل نقشه‌کشی کند. او سفر خطرناک و پرماجرایی را به دل جنگل‌های آمازون انجام می‌دهد و متوجه می‌شود برخلاف تصور همگان، یک تمدن باستانی و مهم در وحشی‌ترین و ناشناخته‌ترین قسمت کره‌ زمین هم وجود دارد. او برای اثبات این ادعا، در حالی‌که همه با او مخالفند، باری دیگر به دل جنگل‌های آمازون می‌زند و با خطرها رو‌به‌رو می‌شود …

 

یادداشت: شهر گمشده زد، فیلمی پرماجرا و هیجان‌انگیز از روی داستانی واقعی‌ست درباره مکتشفی که شیفته زمر و راز جنگل می‌شود. او حتی در بحرانی‌ترین لحظه‌های زندگی‌اش، به عنوان مثال در میدان جنگ، هم‌چنان به یاد محیط جنگل به سر می‌برد. مردی که که انگار ذاتش جستجو و رفتن به سمت ناشناخته‌هاست. هم‌چنان که پیرزن کف‌بین هم به او می‌گوید سرنوشتش بودن در جنگل است وگرنه روحش آرام نخواهد گرفت. هم‌چنان که انگار پسرش هم مانند خودش تمایلی غریب به رفتن در دل ناشناخته‌ها دارد و این را مادر خوب می‌داند چون وقتی با اصرار پسر برای همراهی پدر و کشف شهر گمشده مواجه می‌شود، می‌گوید: «در ذات توست.».

 البته ماجرا از ابتدا این‌گونه نبود. یعنی وقتی مکتشف، پرسی فاست، می‌خواست به عنوان نقشه‌کش به مناطق مرموز اعزام شود، تصور غایی‌اش گرفتن مدالی بود. مدالی که آن را در تابلوی افتخاراتش کم داشت. قبل از شروع سفر به همراهش، هنری کاستن، چنین می‌گوید: «اعتبار من به عنوان یه مرد، به موفقیت ما بستگی داره.» او به عنوان یک افسر شق‌ورق و مغرور، کسی معرفی می‌شود که دوست دارد همه از او تعریف کنند و در صدر مجلس بنشیند، برای همین است که وقتی در مهمانی بعد از شکار، همراه همسرش می‌رقصد، با حالتی خاص به بالادستی‌های مجلس که چندان متوجه او نیستند نگاه می‌کند و با لحنی خاص هم به همسرش می‌گوید مهم این است که الان با او می‌رقصد. هر چند از یک جهت حرف او بی‌راه هم نیست، چون در طول داستان می‌بینیم که خانواده برای هر دوی آن‌ها مفهومی اساسی دارد، اما در عین حال می‌توانیم حرص خوردن را هم در لحنش پیدا کنیم، حرص خوردن از این‌که کسی چندان به او توجهی نمی‌کند با این‌که شکار پروپیمانی به چنگ آورده. به هر حال هدف او برای اولین سفر، ارضا کردن حس غرور و رسیدن به مدال و تحسین و تشویق است. او اتفاقاً با همان خودبزرگ‌بینی و خودبرتربینی‌ای به سفر در دل جنگل می‌رود که بعداً همین حس‌های بی‌ثمر را در اطرافیان مغرورش سرکوب می‌کند. او با سفر به دل جنگل، به دل ناشناخته‌ها، انگار به خودشناسی می‌رسد. با پیدا کردن نشانه‌هایی از تمدنی باستانی، ناگهان با پرسشی عظیم مواجه می‌شود که: نکند تا به حال به چیزی می‌نازیدیم که فاقدش بودیم؟ این پرسش و سفرهای بعدی به آمازون و آشنایی با قبیله‌های آدم‌خواری که اتفاقاً کشت و زرع بلدند و به عنوان مثال برای ماهی‌گیری، برخلاف انسان‌های «متمدن»، تنها به اندازه نیازشان، با ترفندی جالب چند ماهی را بی‌حال می‌کنند تا راحت بهشان دسترسی داشته باشند، متوجه می‌شود تمدنی که جامعه بریتانیا تاکنون از آن دم می‌زد انگار زیر سئوال رفته است. این‌جاست که دیدگاه اولیه او برای فرو نشاندن حس غرور و خودخواهی، به احترام و فروتنی نسبت به آدم‌های «وحشی» تغییر پیدا می‌کند. این «وحشی» را اتفاقاً کسانی به زبان می‌آورند که دچار همان غرور کاذبی هستند که پرسی در ابتدای سفرش بود. او در حالی‌که تدارک سفر بعدی‌اش را می‌بیند، به رسانه‌ها اعلام می‌کند که تمدنی بسیار قدیمی‌تر از آن‌چه که تاکنون فکر می‌کرده‌اند وجود دارد اما رسانه‌ها با تمسخر او می‌گوید: «شما این وحشی‌ها را از ما بالاتر می‌دانید؟» آن‌ها نمی‌توانند این را بپذیرند و پرسی اتفاقاً سفرهای بعدی‌اش را برای ثابت کردن همین موضوع تدارک می‌بیند تا تعصب کور آن‌ها را دگرگون کند.

اما سوی دیگر ماجرا، همین خودشناسی‌ست؛ این‌که پرسی با سفر به دل جنگل انبوه و مواجه شدن با خطرهایی فراوان، در واقع انگار به شکلی به ذات وجودی خودش پی می‌برد و آن را تکامل می‌بخشد. در واقع انگار پیدا کردن شهر گمشده، تمثیلی‌ست از شهر گمشده درون خودش که تاکنون مخفی مانده بود. خیلی‌ها مرد این سفر نیستند. به عنوان مثال همراه او،  هنری کاستن، هر چند در یکی دو سفر همراهی‌اش می‌کند اما در سفر آخر، که حالا دیگر سن‌شان هم بالا رفته، بهانه زن و بچه‌اش را می‌آورد و از همراهی دوباره با پرسی سر باز می‌زند. پرسی هم از او تشکر می‌کند و البته این را هم اضافه می‌کند که: «وقتی من اولین سفرم را رفتم، بچه‌هایی داشتم بزرگتر از سن بچه‌های تو در حال حاضر.» در واقع ماجرای هنری کاستن با پرسی بسیار متفاوت است. یا به شکل مشخص‌تری این را می‌شود از شخصیت جیمز مورای، مکتشف بزرگی که پرسی ارادت بسیار به او دارد، متوجه شد. مردی که در ابتدا بسیار محترم و جسور به نظر می‌رسد اما در سفری که پرسی را همراهی می‌کند، کم می‌آورد، گروه را تنها می‌گذارد، برمی‌گردد و تازه پرسی و دوستانش را در انجمن جغرافیایی سلطنتی محکوم می‌کند که تنهایش گذاشته‌اند و اذیتش کرده‌اند و او را تا دم مرگ برده‌اند. این‌جاست که شمایل این مکتشف به اصطلاح بزرگ برای مخاطب و پرسی فرو می‌ریزد و تازه متوجه می‌شویم، ماجرای پرسی بسیار متفاوت است.

فیلم با ریتمی مناسب و حتی گاهی سریع، شاید برای این‌که بتواند کل ماجراهای کتابی که از روی آن اقتباس کرده را پوشش بدهد، ماجرای پرسی را دنبال می‌کند. این ریتم سریع، گاه باعث می‌شود در ماجرا احساس سکته کنیم. مثل همان سفر اول پرسی و همراهانش که هنوز چند دقیقه‌ای از آن را ندیده‌ایم که یکی از همراهان خون سیاه بالا می‌آورد و دیگری رو به موت می‌افتد و تعجب می‌کنیم از این‌که چه‌قدر سریع رسیده‌ایم به این قسمت‌های دردناک! از بخش‌های بی‌کارکرد فیلم‌نامه هم یکی آن‌جاست که قرار است کمی درباره موقعیت زن در جامعه آن روزگار صحبت شود اما این در حد اشاره‌ای کوتاه باقی می‌ماند و هیچ دیدگاه جدیدی به داستان تزریق نمی‌شود. در یک صحنه که پرسی قرار است با مطبوعات مصاحبه کند، همسر او که در جایگاه تماشاچیان نشسته، می‌خواهد نزد همسرش برود که مأمور سالن به او می‌گوید جایگاه خانم‌ها آن‌جا نیست. کمی بعد هم زن به پرسی اصرار می‌کند که با او برای کشف ناشناخته‌ها به جنگل بیاید، اما پرسی نمی‌پذیرد و ماجرا همین‌جا ختم می‌شود. هر چند بازی شورانگیز سی‌ینا میلر در نقش نینا فاسِت، زنی که همیشه حامی همسر و بچه‌هایش است و آن‌ها را در تصمیم‌گیری‌ها آزاد می‌گذارد و موجب پیوستگی خانواده می‌شود، در انتقال این پیام که: «خانواده مهم‌ترین عنصر شکل‌گیری شخصیت انسان‌ها و به اوج رسیدن آن‌هاست»، بسیار تأثیرگذار است.

در واقعیت، هیچ‌گاه از سرنوشت پرسی و پسرش خبری به دست نیامد. فیلم هم با آن صحنه ناتمامی که قبیله آدم‌خواران، پدر و پسر را در حالی که نشئه از خوردن مایعی ناشناخته هستند، روی دست به سمت دریاچه می‌برند، قصد ندارد نشان بدهد که نهایت کار این دو به مرگ و نابودی رسید، هر چند قطعاً در واقعیت چنین اتفاقی افتاد. فیلم‌ساز با تدارک این صحنه، در واقع همان رمز و راز مورد علاقه پرسی را برای سرنوشت او هم رقم می‌زند تا انگار نشان بدهد او، مردی که عاشق جنگل و طبیعت و کشف ناشناخته‌ها بود، به همان جایی پیوست که به آن علاقه داشت. او در رمز و راز غرق شد، تا به بقیه نشان بدهد دنیا بسیار بزرگ‌تر و غریب‌تر و رازآلودتر از آن چیزی‌ست که ما تصور می‌کنیم.

 

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم