نگاهی به فیلم بازسازی Reconstruction

نگاهی به فیلم بازسازی Reconstruction

  • بازیگران: تولا استاتوپولو ـ یانیس توتسیکاس ـ تانوس گرامنوس و …
  • فیلم‌نامه: استراتیس کاراس ـ تاناسیس والتینوس ـ تئودور آجلوپولوس
  • کاگردان: تئودور آنجلوپولوس
  • ۱۰۰ دقیقه؛ محصول یونان؛ سال ۱۹۷۰
  • ستاره‌ها: ۳/۵ از ۵
  • این یادداشت در چهل‌و‌هشتمین کاتالوگ سینماتک موزه‌ی هنرهای معاصر تهران منتشر شده است

 

خانه‌های سیاه، مه غلیظ، سکوت هولناک

 

خلاصه‌ی داستان: یک زن روستایی با همدستی معشوقه‌اش، شوهرش را سر‌به‌نیست می‌کند. مدتی که از شوهر خبری نمی‌شود، زمزمه‌هایی در روستای کوچک بالا می‌گیرد مبنی بر این‌که شوهر را کشته‌اند …

 

یادداشت: اگر فیلم بلندی را که سال ۱۹۶۵ ساخته شد و نام آنجلوپولوس حتی در تیتراژش هم نیامد و فیلم کوتاهی با نام پخش رادیویی را که خودش بعداً کارگردانی کرد و جایزه‌ی مهم بهترین فیلم کوتاه جشنواره‌ی تسالونیکی را به دست آورد، به حساب نیاوریم، بازسازی اولین فیلم کارگردانی حساب می‌شود که سعی می‌کرد در تک‌تک فیلم‌هایش از تنهایی و سرگشتگی آدم‌ها بگوید. هر چند او در پس این حرف و با احساس مسئولیت فراوان، بیش از سایر فیلم‌سازان سرزمینش از حکومت‌های دیکتاتوری و فقر و نداری و کج‌فکری آدم‌ها انتقاد کرد و به جای دست گرفتن بلندگو و شعار دادن، فیلم‌هایی ساخت که در پسِ پشت آن‌ها بتواند اعتراض کند. او هر جا که مصاحبه‌ای کرد و حرفی زد، از یونان هم گفت. در یکی از مصاحبه‌های قدیمی‌اش با زنده‌یاد علی معلم چنین جمله‌ای به کار برده بود: «وطن برای هر فیلم‌سازی حکم پدر را دارد. من هم فرزند چنین پدری هستم‌، پس طبیعی است که متأثر از تربیت‌، آداب و رسوم و گذشته‌اش باشم‌. به هیچ‌وجه امکان نادیده گرفتن این ویژگی‌ها نیست‌. چه در فیلم‌های گذشته‌ام و چه در فیلم‌هایی که بعدها خواهم ساخت‌، تأثیر این پرورش کاملاً قابل مشاهده است.» او وقتی به دنیا آمد یونان در جنگ داخلی به سر می‌برد و پدرش گروگان گرفته شده بود. وقتی هم که اولین فیلم کوتاهش را ساخت «حکومت سرهنگ‌ها» بعد از کودتای ۱۹۶۷ سایه‌اش را بر سر کشور انداخته بود. پس عجیب نیست وقتی می‌گوییم او بیش از هر فیلم‌ساز یونانی دیگری، در پیچ‌وخم اوضاع و احوال مملکتش حضور داشت، مشکل‌ها و موانع را لمس­ کرد و تلاش کرد در فیلم‌هایش بازتاب‌شان بدهد.

بازسازی به عنوان اولین فیلم بلند و مستقل آنجلوپولوس الهام‌گرفته از ماجرایی واقعی بود. پرونده‌ی قتل یک مرد توسط همسر و معشوقه‌ی همسرش. آنجلوپولوس برای این‌که همه‌چیز واقعی‌تر جلوه کند، لوکیشن فیلم را به همان روستایی منتقل کرد که قتل در آن رخ داده بود. در آغاز داستان، مرد از سفر کاری دور و درازی، بعد از سال‌ها به خانه می‌آید در حالی که کوچک‌ترین فرزندش او را نمی‌شناسد. او با همسر و فرزندانش خوش‌وبش می‌کند و کنار میز شام می‌نشیند. اما در حالی‌که همه به هم لبخند می‌زنند، ناگهان تصویر این خانواده ثابت می‌ماند و تیتراژ روی همین تصویر فریزشده می‌آید؛ این آخرین نما از جمع خانوادگی‌ای‌ست که به‌زودی از هم خواهد پاشید. ادامه‌ی داستان، با رفت‌وبرگشت‌هایی از تحقیق گروه تجسس برای پیدا کردن قاتل در زمان حال و ماجراهایی که روزهای پیش از قتل بین زن و معشوقه اتفاق افتاده، تلاشی‌ست برای روشن شدن واقعیت این جنایت. اما نکته این‌جاست که آنجلوپولوس قرار نیست فیلمی معمایی ـ جنایی تحویل مخاطب بدهد. در نهایت هم نمی‌فهمیم چه کسی واقعاً شوهر را کشته: زنش یا معشوقه؟ آن‌ها هر کدام مسئولیت قتل مرد را به گردن دیگری می‌اندازند و در نمای طولانی و ثابت پایانی فیلم هم که دقایق پیش از قتل شوهر را نشان می‌دهد، ما بیرون خانه می‌ایستیم و به دری بسته چشم می‌دوزیم که شوهرِ بی‌خبر از همه‌جا، لحظه‌ای قبل‌تر واردش شده در حالی‌که می‌دانیم زنش و معشوقه‌ی زنش در خانه انتظارش را می‌کشند. در نتیجه آنجلوپلوس عامدانه از این­که به ما نشان بدهد چه کسی قتل را انجام داده طفره می‌رود و اصلاً چه نیازی هست که این را بدانیم؟ او در واقع از نشان دادن این اتفاق، می‌خواهد به چیز دیگری برسد که همان پیام و دغدغه‌ی پشت ماجراست. 

فیلم با نریشنی شروع می‌شود که طی آن یک مرد از آمار کاهش چشمگیر جمعیت روستا حرف می‌زند. جمعیتی که همگی به کشورهای همسایه مخصوصاً آلمان کوچ کرده‌اند و دیگر هر کسی که در آن باقی مانده یا پیر است یا ازکارافتاده. نمای شروع فیلم، با آن بارندگی شدید و گل‌وشلی که زمین را شبیه باتلاق کرده و اتوبوسی حامل مسافرین که در چاله گیر افتاده، فضایی یکسر تیره و تار می‌سازد تا اولین نشانه‌ها برای مخاطب روشن شوند: این‌جا همه‌چیز رنگی از افسردگی و یآس و دل‌مردگی دارد. عشقی وجود ندارد، گرمایی وجود ندارد. همه سرد و سخت هستند. تنها لحظه‌ی گرم فیلم هم که همان شروع می‌بینیم، لحظه‌ای که خانواده دور هم نشسته‌اند و به هم لبخند می‌زنند، در نهایت ثابت می‌ماند تا نشان دهد این فضا، فضای خوشحالی و خنده نیست و شادی این خانواده هم دیری نخواهد پایید. حتی اگر دقت کنید، تقریباً رابطه‌ی عاشقانه‌ای هم بین زن و معشوقه‌اش نمی‌بینیم. آن‌ها با هم سرد و سخت هستند؛ یک‌بار که زن می‌آید به مرد نزدیک شود مرد نمی‌پذیرد؛ او کفش‌های مرد را که روی تخت دراز کشیده از پایش در می‌آورد اما مرد خودش را جمع می‌کند. وقتی پیشنهاد کشتن همسر مطرح می‌شود، زن قول می‌دهد که تمام مسئولیت‌ها را به گردن بگیرد اما می‌بینیم که در عمل چنین کاری نمی‌کند و حتی تقصیر قتل را به گردن معشوقه می‌اندازد، کاری که مرد هم انجام می‌دهد. پس علناً در دنیایی به سر می‌بریم سیاه و پر از تباهی. همسر زن از آلمان به فضای روستا وارد شده تا بلکه طعم زندگی را بچشد که در نهایت هم به مرگ او ختم می‌شود. انگار دیگر این روستا و این خانه جای امنی برای زندگی نیست. انگار وقتی پلیس‌ها با مردم حرف می‌زنند و آن‌ها از این می‌گویند که: «همه می‌روند آلمان برای زندگی بهتر چون این‌جا فقط فقر و بدبختی‌ست»، پربیراه هم نمی‌گویند. آنجلوپولوس یک‌بار درباره‌ی این فیلم گفته بود: «فیلمم مرثیه‌ی سرزمینی‌ست که اگر مردمش ترکش کنند، می‌میرد.» و این روستا، همان سرزمین نمادین آنجلوپولوس است. اما شاید جمله‌های دیگری از این فیلم‌ساز درباره‌ی اولین فیلمش، پنجره‌های دیگری را هم به روی منظور او روشن کند: «این فیلم در زمان دیکتاتوری نظامی ساخته شد. هنگام فیلم‌برداری در روستاهای متروک پرنده پر نمی‌زد. مردان روستا برای کار به آلمان و کشورهای دیگر رفته بوند. تک‌وتوک زنان در خانه‌های سیاه و خاکستری به چشم می‌خوردند. زیر باران همه‌ی خانه‌ها سیاه دیده می‌شد، مه غلیظ هم روستا را مانند یک چادر سیاه می‌پوشاند. سکوتی هولناک حاکم بود و نشانی از زندگی دیده نمی‌شد.» تصویری که این کارگردان از لوکیشن فیلم‌برداری فیلمش ارائه می‌دهد همه‌چیز را روشن می‌کند. فیلم سه سال بعد از حکومت دیکتاتوری سرهنگ‌ها بر یونان ساخته شده است و آنجلوپولوس از یک‌سو آثار این حکومت ناخلف را بر روستایی کوچک (بلکه هم یونان) بررسی می‌کند و از سوی دیگر نشان می‌دهد که وقتی سرزمین‌ات را به دلیل فشار بالادستی‌ها و خفقان ترک کنی، فقر و تیرگی حاکم خواهد شد؛ انگار نه می‌توان ماند و نه باید رفت و این عین سرگشتگی‌ست.

آدم‌های آنجلوپولوس دائم در حال حرکت و به بیانی دیگر «رفتن» هستند. این کارگردان خوش‌قریحه با تمهیداتی که تدارک دیده، نشان می‌دهد که آدم‌هاای روستا انگار مدام از جایی به جای دیگر می‌روند و شاید در نگاهی نمادین ترک دیار می‌کنند. دقت کنید که چه‌طور از همان ابتدای فیلم و بعد از نشان دادن کامیونی که از گل‌ولای بیرون کشیده می‌شود، به مردی می‌رسیم که قرار است به خانه‌اش بازگردد. در طول فیلم بارها یا آدم‌ها را وقتی که دارند کنار جاده قدم می‌زنند، از پنجره‌ی ماشین در حال عبوری می‌بینیم، یا دوربین در چرخشی حول محور خود (یکی از تمهیدهایی که آنجلوپولوس در فیلم‌های بعدی‌اش هم به تناوب تکرار می‌کند) از ماشین یا موتور یا حتی دوچرخه‌ای در حال عبور، به شخصیت داستانش می‌رسد که مسیر خودش را طی می‌کند. این موتیف بارها تکرارشده همان «رفتن» را به ذهن متبادر می‌کند.

آنجلوپولوس برای رسیدن به شاهکارهایش در سال‌های بعدتر، با آن فضاهای یگانه و نفس‌گیر و عظیم، شروع قابل تآملی دارد و موفق می‌شود فضای تیره و تار اثرش را حتی بعد از پایان فیلم هم در ذهن مخاطب بکارد تا متوجه باشیم دنیایی که هم‌اکنون هم در آن زندگی می‌کنیم، دست کمی از روستای داستانش ندارد.

فیلم‌های دیگر آنجلوپولوس در «سینمای خانگی من»:

ـ روزهای ۳۶ و گام‌های معلق لک‌لک (اینجا)

 

۵ دیدگاه به “نگاهی به فیلم بازسازی Reconstruction”

  1. هادی گفت:

    دوست عزیز. ممنون که در عصری که همه توی آپارتمان های تلگرام و ملگرام و اینا خونه کردن شما هنوز توی خونه ی ویلایی وبلاگ ما رو زنده نگه می داری. خوشحالم که وبلاگ هنوز زنده است. زنده باشی.

  2. سعید گفت:

    سلام
    خیلی وبلاگ زیبایی دارید فقط اگه ادرس دانلود این فیلم ها بدید ممنون می شم

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم