نگاهی به فیلم جزیره‌ ناو جنگی The Battleship Island

نگاهی به فیلم جزیره‌ ناو جنگی The Battleship Island

  • بازیگران: هوانگ جون‌مین ـ سو جی‌ساب ـ سونگ جونگ کی و …
  • نویسنده و کارگردان: سئونگ وان ریو
  • ۱۳۲ دقیقه؛ سال ۲۰۱۷؛ محصول کره‌ جنوبی
  • این یادداشت در شماره‌ ۵۳۲ مجله‌ «فیلم» منتشر شده است
  • رسم‌الخط این یادداشت بر طبق رسم‌الخط مجله‌ «فیلم» تنظیم شده است
  • ستار‌ه‌ها: ۳ از ۵

 

نتیجه‌گیریِ خوبِ کره‌ای‌ها

 

خلاصه داستان: لی کانگ اوک، رهبر یک گروه موسیقی به همراه دخترش سو هی، به دلیلی واهی توسط ژاپنی ها دستگیر و به معدن زغال سنگ فرستاده  می‌شوند تا کار کنند. معدنی که معدنچیانش، کارگران کره‌ای بدبختی هستند که در بدترین شرایط معیشتی زندگی می‌کنند و رئیس آن هم مرد سنگدلی به نام شیمازاکی‌ست …

 

یادداشت: در یکی از دردناک‌ترین صحنه‌های فیلم، مال نی ئون، یکی از صدها اسیر زنی که به دست ژاپنی‌ها افتاده و او را برای کار اجباری به معدن فرستاده‌اند، بعد از بدرفتاری‌هایی که سربازهای ژاپنی با او می‌کنند، توسط یکی از اسرای کره‌ای به نام سول گانگ نجات می‌یابد (و حکایت عاشقانه این دو، تا انتهای فیلم، هر چند به زبان نمی‌آید اما آن شکل مرگ در کنار یکدیگر، آن هم وسط میدان جنگ، از هر جمله عاشقانه‌ای عاشقانه‌تر است). سول گانگ، که برای خودش یک پا گنگستر است و مردی‌ست خشن و بزن‌بهادر که موقعیت خودش را به عنوان رئیس کره‌ای‌ها در معدن، با نزاعی خونین با یکی از افراد دون‌پایه ژاپنی به دست آورده (که حکایت دشمنی این دو هم تا پایان فیلم، یکی از خطوط چندگانه داستانی فیلم است و در انتها به صحنه‌ای خشن و تکان‌دهنده می‌رسد که باید دید)، پای درددل زن می‌نشیند. سول گانگ که از ژاپنی‌های بی‌رحم حسابی بدش می‌آید، به آن‌ها بد‌وبیراه می‌گوید و کنایه می‌زند اما زن که گوشه‌ای نشسته، با چشمانی اشک‌بار، شروع به صحبت می‌کند که: اتفاقاً کسانی که باعث شده‌اند او به این حال و روز بیفتد، نه ژاپنی‌ها، بلکه هموطنان کره‌ای‌اش بوده‌اند. او ادامه می‌دهد که حتی یک دکتر ژاپنی، از مرگ نجاتش داده اما کمی بعد، یک کره‌ای او را به ژاپنی‌ها فروخته. سول گانگ، که به این حرف‌ها گوش می‌کند، کم‌کم چشم‌هایش پر از اشک می‌شود و این لحظه، یکی از دردرناک‌ترین و در عین حال مهم‌ترین لحظه‌های فیلم است. کمی بعد که مشخص می‌شود آقای یون، که پارک مو یونگ سرباز تعلیم‌دیده کره‌ای از طرف ارتش آزادی‌بخش کره مسئول نجاتش از معدن است، مردی‌ست بی‌رحم و کلاهبردار که پول کره‌ای‌های اسیر را با همکاری رئیس ژاپنی معدن بالا می‌کشد و به قول معروف، هم از توبره می‌خورد و هم از آخور، نکته مهم فیلم، روشن‌تر از پیش، جلوی چشم‌های تماشاگر شکل می‌گیرد: ماجرا این است که قرار نیست ژاپنی‌ها، آدم‌بدهای مطلق این داستان باشند. چیزی که اتفاقاً کره‌ای‌ها را از هم جدا می‌کند و باعث نفاق‌شان می‌شود، همین دودوزه‌بازی و نامردی مردی‌ست که همه به او اطمینان کامل دارند. او یک کره‌ای‌ست که از همان ابتدای فیلم، مردی آرام و متین و در فکر معدنچیان نشان داده می‌شود که حتی زمینه فرارشان را هم جور می‌کند. فرارهایی که همه بی‌نتیجه هستند و فیلم که به صحنه‌های رو شدن دست یون می‌رسد، تازه متوجه می‌شویم نافرجام ماندن فرار کره‌ای‌ها از آن جزیره جهنمی، دلیلش چیست.

سازندگان کره‌ای فیلم، از این طریق و در یک داستان‌پردازی آشنا، هم‌چنان که جوال‌دوزی به ژاپنی‌ها فرو کرده‌اند، سوزنی هم به خودشان زده‌اند و می‌گویند برای این‌که ملت یک‌دست و همراه هم باشند، عوامل فاسد مملکت باید از بین بروند. وقتی در آن سکانس پایانی، که جهنمی برپا شده، کره‌ای‌ها به کمک هم، نردبانی آهنی را به دیوار تکیه می‌دهند و با همکاری فوق‌العاده، با تمام وجود و توان‌شان، راه نجات را برای خودشان باز می‌کنند، متوجه می‌شویم یک‌دستی و همراهی یعنی چه. سازندگان فیلم با زبانی داستانی، آن‌چنان که در فیلم‌های هندی هم زیاد می‌بینیم، دوست دارند ملتی یک‌دست و در کنار هم باشند و چه بهتر که فیلم‌هایی که می‌سازند و داستان‌هایی که با جذابیت هر چه تمام‌تر تعریف می‌کنند، این پیام را به مردم برساند تا آن که بلندگو دست بگیرند. یون هاک چول که قرار بود عامل اتحاد کره‌ای‌ها باشد، خود عاملی می‌شود برای شکست آن‌ها و در این بلبشو، لی کانگ اوک و دخترش سو هی، به عنوان شخصیت‌های اصلی‌ترین خط داستانی فیلم، باید جان به در ببرند.

ماجرای این پدر و دختر بسیار جالب است. آن‌ها در یک گروه موسیقی و نمایش، می‌خوانند و می‌نوازند و می‌رقصند و مردم را مشغول می‌کنند. به ادعای خودشان، خواننده‌های مهمی هم هستند و ظاهراً آلبوم موسیقی هم دارند. اما ناگهان بر اثر یک اشتباه، به دست ژاپنی‌ها اسیر و به جزیره فرستاده می‌شوند. موقعیت افتضاح آن‌ها در آن جزیره ترسناک، با چند صحنه آشکار می‌شود و از آن به بعد، شرح نجات این پدر و دختر را می‌بینیم. در لحظه‌های دردناک فیلم، مثل جایی که قرار می‌شود به پیشنهاد شیمازاکی، رئیس معدن، سو هی را از لی کانگ بگیرند و به یک ژاپنی دیوانه بسپارند، پدر برای دختر، ادا در می‌آورد و او را به خنده می‌اندازد. این لحظه‌ها به‌شدت یادآور شاهکار روبرتو بنینی، زندگی زیباست، هستند. آن‌جا، در میانه جنگ و خونریزی، پدر سعی می‌کند برای پسر کوچکش همه‌چیز را بازی جلوه دهد و این‌جا هم، لی کانگ، با ادا در آوردن، همه‌چیز را به سخره می‌گیرد و دختر را می‌خنداند هر چند درون‌اش غوغایی به پاست. پدرهایی که سعی می‌کنند واقعیت تلخ دوروبرشان را با نمایش و بازی کردن، کمی تلطیف کنند اما فرق این‌جاست که در زندگی زیباست، پسرکوچک، گول بازی‌های پدر را می‌خورد اما این‌جا، سو هی، آن‌قدر عاقل و بالغ است که بداند موضوع چیست. آن‌ها هر دو خوب خبر دارند که در میانه این نزاع خونین، باید زنده بمانند و اگر هم شد، دیگران را هم زنده نگه دارند و این‌جاست که فیلم، در کنار موضوع‌هایی مانند عشق و نفرت و خیانت، به زندگی هم می‌پردازد. نگاه کنید که چه‌گونه، سو هی، با بازی حیرت‌انگیز بازیگر نوجوان‌اش، وقتی متوجه می‌شود در دستان شیمازاکی نا‌به‌کار اسیر شده و هر لحظه احتمال آن می‌رود که برای عیش و نوش ژاپنی‌ها به بستر هم روانه شود، دست به دامن‌شان می‌شود، گریه می‌کند و به هر ترتیب می‌خواهد ثابت کند که او خواندن و رقصیدن بلد است بلکه از این مهلکه جان به در ببرد و بعد کار را به جایی می‌رساند که به سبک ژاپنی‌ها، برای‌شان سلام نظامی می‌فرستد. وقتی خودمان را جای او و در آن محیط تصور کنیم، چنین کاری کاملاً منطقی به نظر می‌رسد. عین همین ماجرا برای لو کانگ اوک هم وجود دارد. او تمام تلاش خود را می‌کند که زنده بماند و برای آن به هر دری می‌زند و حتی راضی‌ست آهنگ ژاپن را هم با ارکسترش بنوازد تا آن‌ها خوش‌شان بیاید بلکه او از کار سخت معدن خلاص شود که همین‌طور هم می‌شود. در واقع این پدر و دختر، کاملاً عاقلانه تصمیم به زنده ماندن می‌گیرند تا دیگران را هم نجات بدهند. عاقلانه است که در میانه این بلبشو و خونریزی، باید زنده بمانی که بتوانی دیگران را زنده نگه داری. سازندگان فیلم سعی نمی‌کنند از این پدر و دختر قهرمان بسازند، هر چند مرگ پدر در پایان، کمی احساسات‌برانگیز جلوه می‌کند و به تمایلات قهرمان‌پرورانه راه می‌دهد، اما از یاد نمی‌بریم که او چه‌گونه از اوایل فیلم تا انتها، با بامزه‌بازی و خودشیرینی و رندی، جان به در برده است.

کره‌ای‌ها چنان که از سریال‌های پربیننده‌شان هم پیدا بود و هست، به‌خوبی متوجه این قضیه هستند که تاریخ پر‌فرازونشیب‌شان، محل خوبی برای گفتن داستان‌های جذاب است. آن‌ها این‌بار سراغ بخشی از تاریخ‌شان رفته‌اند که احتمالاً برای خیلی از مخاطب‌ها ناآشناست. آن‌ها به‌خوبی بلدند از هالیوود درس بگیرند و ترفندهای غربی‌ها را به نفع خودشان پیاده کنند. در جزیره ناو جنگی، شیوه گفتن روایت، خطوط مختلف داستانی که در هم تنیده می‌شوند و به نتیجه‌ای واحد می‌رسند، ریتم تند فیلم و حتی جلوه‌های ویژه خیره‌کننده‌اش، همه به سینمای هالیوود پهلو می‌زند، اما در عین حال هویتی کره‌ای می‌یابد. به عنوان مثال نگاه کنید به سکانس‌های جنگی و پرزدوخورد فیلم، مخصوصاً سکانس پایانی فرار معدنچیان، که در نوع خودش بی‌نظیر و سرگیجه‌آور است. ترکیب جلوه‌های ویژه کامپیوتری و میدانی، در این سکانس خونین، حال و هوایی ترسناک به آن بخشیده که با نمونه‌های مهم هالیوودی به‌راحتی برابری می‌کند یا حتی پیشی می‌گیرد. یا سکانس انفجار در معدن زغال سنگ را ببینید که اوج هیجان و دلهره است و به‌شدت باورپذیر و تکان‌دهنده. رسیدن به چنین قدرت و مهارتی در به تصویر کشیدن صحنه‌های هیجان‌انگیز و پرحادثه، فرایندی‌ست که عوامل زیادی از مهارت‌های فردی و تخصصی آدم‌های پشت صحنه تا مهارت‌های جمعی و تا فراهم بودن امکانات در حد اعلا را شامل می‌شود اما دوستی می‌گفت این را هم نباید از نظر دور داشت که در سال‌های اخیر، اقتصاد کره و به طبع آن، سینمایش هم، به واسطه سرمایه‌گذاری‌های آمریکایی که در آن کشور می‌شود، به نقطه خوبی رسیده است. آن دوست، این حرف را آمیخته با حسادتی ایرانی، برای کوچک شمردن موضوع بحث به کار برده بود. اما جواب نگارنده به آن دوست این بود که: این‌که چه‌قدر پول داشته باشی و چه کسی آن پول را به تو داده باشد، اهمیتی ندارد، مهم این است که آن پول را چه‌طور و در چه راهی خرج کنی و از آن چه نتیجه‌ای بگیری. کره‌ای‌ها نتیجه خوبی گرفته‌اند.

 

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم