کوتاه درباره‌ی چند فیلم؛ چهل‌وهفت

کوتاه درباره‌ی چند فیلم؛ چهل‌وهفت

  • نام فیلم: نابغه‌ی بد (Bad Genius)
  • کارگردان: ناتاووت پونپیریا

لین، دختر نابغه‌ی ریاضی، در جلسه‌ی امتحان به دوستش تقلب می‌رساند. این باعث می‌شود دوستش نمره‌ی قبولی بگیرد و این تقلب سر زبان دانش‌آموزان دیگر بیفتد و آن‌ها هم از لین بخواهند که بهشان تقلب برساند اما در ازای دریافت پول. درخواست‌ها که زیاد می‌شود، لین راه‌حلی نبوغ‌آمیز کشف می‌کند تا روز امتحان به همکلاسی‌هایش جواب‌ها را بگوید. کم‌کم ماجرای تقلب، ابعادی بزرگ و پیچیده پیدا می‌کند و به امتحان‌های دیگری هم کشیده می‌شود … یک فیلم جذاب و نفس‌گیر از سینمای تایلند با موضوعی بکر و درخشان که طی دو ساعت شما را سرشار از هیجان خواهد کرد. فیلمی که احتمالاً باعث می‌شود سینمای تایلند سر زبان‌ها بیفتد. همه‌ی ما در زمان مدرسه‌های مزخرف‌مان تقلب کرده‌ایم اما آن‌قدر عاقل نبودیم که بفهمیم می‌شود از این راه پول هم در آورد و در عین حال باعث شد همکلاسی‌ها در این کلاس‌های مضحکِ احمقانه، با آن معلم‌های مضحک‌تر نمانند و هر چه سریع‌تر نمره بیاورند و از شر این مکان منحوس خلاص شوند. اما حیف که به فکرمان نرسید، چون مثل لین، نابغه نبودیم. اما او این کار را کرد و بعد به ایده‌ی بزرگ‌تری هم فکر کرد؛ تقلبی در حد یک امتحان جهانی! فیلم بسیار پرکشش با ریتمی تند که یک لحظه هم از نفس نمی‌ماند.

 

  • نام فیلم: ۱۹۲۲
  • کارگردان: زاک هیلدیچ

ویلفرد جیمز، زمین‌داری‌ست که تمام زندگی‌اش مزرعه‌ی ذرتش است. او تصمیم دارد در روستا بماند و مزرعه را گسترش بدهد اما همسرش به او اصرار می‌کند که مزرعه را بفروشند و به شهر بروند. ویلفرد آدمِ زندگی شهری نیست و به هر قیمت می‌خواهد رأی همسرش را بزند. اما بدقلقی زن، ویلفرد را به جنون می‌کشاند تا این‌که تصمیم می‌گیرد او را بکشد … یک فیلم تکان‌دهنده و موفق که امضای استفن کینگ را پای داستانش دارد. تصمیم مرد برای قتل زن و بعد هم‌رأی کردن پسر و راضی کردن او برای همکاری در کشتن مادر، یکی از تکان‌دهنده‌ترین تصاویر سینمایی این سال‌های اخیر است. اما ابعاد تکان‌دهنده‌ی ماجرا به همین‌جا هم ختم نمی‌شود و عذاب وجدان مرد و نفرینی که انگار در دامن او افتاده، نه‌تنها گریبان پسرش را می‌گیرد، بلکه او را هم به مرز نابودی می‌کشاند. موش‌ها در این فیلم نمادی هستند از روح درهم‌ریخته و وجدان ناآرام ویلفرد. موش‌هایی که در یک صحنه‌ی مهوع از داخل دهان جسد زن بیرون می‌آیند و تصویر چندش‌آوری را چه در ذهن مخاطب و چه در ذهن ویلفرد ایجاد می‌کنند. تصویری که تا پایان هم از یاد نمی‌رود. ویلفرد تقاص کاری را پس می‌دهد که می‌شد جور دیگری هم درباره‌اش تصمیم گرفت. اما همان‌طور که خودش هم می‌گوید در درون هر مردی، یک مرد توطئه‌گر هم هست که همان‌طور عمل می‌کند که خودش می‌خواهد.

 

  • نام فیلم: انزوا
  • کارگردان: مرتضی‌علی عباس‌میرزایی

پرویز به دلیل فوت همسرش در یک سانحه‌ی تصادف، از زندان مرخصی می‌گیرد تا کارها را رفع و رجوع کند. او که عاشق فرزندانش است، تلاش می‌کند تا قبل از برگشتن به زندان به آن‌ها سروسامانی بدهد اما هر جا که می‌رود حرف‌هایی پشت سر زنش می‌شنود … اولین ضربه‌ای که فیلم می‌خورد از تدوین جلوه‌گرانه و بی‌دلیلش است که می‌خواهد جور لاغری داستان را بکشد و پروار نشانش بدهد. اما واقعیت این است که داستان این فیلم زور چندانی ندارد. چه‌طور می‌شود مردی که آن‌قدر به زنش مشکوک است که حتی از داخل زندان هم برایش جاسوس می‌گذارد، در انتها با یک جمله‌ی مهندس که: «ذهنیت مریضت رو بنداز دور»، به زنش اعتماد پیدا می‌کند؟ پس این‌همه بگیر و ببند برای چه بود؟

 

  • نام فیلم: بازی جرالد (Gerald’s Game)
  • کارگردان: مایک فلانگن

جسی و جرالد برای گذراندن تعطیلات به یک ویلای ساحلی می‌روند. قصد آن‌ها از این سفر، تجربه‌های جنسی متفاوت است. اما اتفاقی غیرمنتظره برنامه‌ی آن‌ها را به کابوسی تبدیل می‌کند … فلانگن در همان پیش از آن‌که بیدار شوم و هیس، نشان داد که قواعد و عناصر سینمای وحشت را خوب می‌شناسد و کاری کرد که اسمش به یادمان بماند برای فیلم‌های بعدی. حالا جدیدترین کار او متعلق به شبکه‌ی نت‌فلیکس است که تازگی‌ها انگار روی خوشی به رمان‌های استفن کینگ نشان داده. فیلم ۱۹۲۲ هم محصول همیشه شبکه است که از داستان دیگری از کینگ برداشت شده. بازی جرالد نفس‌گیر است. موقعیت اولیه‌ی داستان، از موقعیت‌های ناب و ترسناکی‌ست که حسابی آدم را شوکه می‌کند. فیلم که وارد ذهنیات جسی می‌شود و گذشته‌اش را با او مرور می‌کند، در هزارتوی پیچیده‌ی ذهن انسانی گیر می‌کنیم که اتفاق تلخی در گذشته، در ناخودآکاه او، مثل مردابی بلعنده لانه کرده و بدون آن‌که خودش خبر داشته باشد، از درون محوش می‌کند. از آن موضوعاتی که برپایه روانشناسی مدرن، فروید و یونگ و اروین د. یالوم را هم قطعاً راضی نگه خواهد داشت!

فیلم‌های دیگر فلانگن در «سینمای خانگی من»:

ـ پیش از آن‌که بیدار شوم (اینجا)

ـ هیس (اینجا)

ـ اُکولوس/روزن (اینجا)

ـ اویجا: منشأ شر (اینجا)

 

  • نام فیلم: عمق ۴۷ متری (۴۷ Meters Down)
  • کارگردان: جوهانس رابرتس

دو خواهر برای حس هیجان، تصمیم می‌گیرند با یک قفس آهنی وارد عمق ۴۷ متری دریا شوند و کوسه‌ها را از نزدیک ببینند اما در حین این ماجراجویی، قفس از قایق جدا می‌شود و دو خواهر در عمق دریا گیر می‌افتند در حالی که خطر حمله‌ی کوسه ها هم وجود دارد … این‌بار جای جدیدی برای گیر افتادن شخصیت‌های داستان در نظر می‌گیرند و تلاش می‌کنند فیلم جذابی بسازند که چندان موفق نیستند. تمام ایده‌ها، مثل این‌که آن خواهر ظاهراً منفعل ناگهان دست به کار می‌شود و متهورانه خودش و خواهر دیگر را از مهلکه نجات می‌دهد، تکراری و کلیشه‌ای‌ست. هر چند یک غافلگیری در پایان وجود دارد که تصور می‌کنیم نسبت به همسلفانش قرار است متفاوت تمام شود اما این‌گونه هم نمی‌شود و همه‌چیز به خیر و خوشی می‌گذرد. صحنه‌های زیر آب و کشمکش خواهرها با کمبود اکسیژن مخزن غواصی و البته کشمکش با کوسه، خیلی‌خوب از کار در آمده است.

 

  • نام فیلم: شکارچیان عاشق (Hounds of Love)
  • کارگردان: بن یانگ

اِوِلین و جان، زوج عاشقی هستند که دختران را شکار می‌کنند و بعد از شکنجه به قتل می‌رسانند. آن‌ها در آخرین شکار خود، ویکی را زندانی می‌کنند … فیلم ساختار قرص و محکمی دارد و سه بازیگر اصلی‌اش برای در آوردن فضای خوفناک خانه‌ی زوج روانی، خیلی‌خوب بازی می‌کنند. مخصوصاً بازیگران نقش اِوِلین و جان که حسابی ترسناکند و رابطه‌ی عشق و نفرت عجیبی بین‌شان برقرار است. فیلم سعی می‌کند با نشان دادن رفتارهای غریب این زوج، بدون این‌که توضیحی بدهد، به مخاطب نشان بدهد که این‌ها سلامت عقلی ندارند. که خیلی هم خوب از پس کار برآمده. فیلم من را یاد قاتلین ماه عسل (اینجا)، تنها فیلم لئونارد کسل انداخت.

 

  • نام فیلم: والرین و شهر هزارسیاره (Valerian and the City of a Thousand Planets)
  • کارگردان: لوک بسون

در آینده‌ای دور، دو مأمور فضایی موظف می‌شوند عملیاتی را به انجام برسانند که ظاهراً آینده‌ی زمین به آن وابسته است … یک کتاب مصور قدیمی فرانسوی، دستمایه‌ی بسون شده تا جدیدترین فیلمش را بسازد. ظاهراً او در بچگی شیفته‌ی این کتاب مصور شده بود و حالا بعد از فراهم آمدن امکانات، با صرف بودجه‌ای دویست میلیونی موفق شد آن را بسازد. راستش هیچ‌وقت با فیلم‌های این‌چنینی، پر از ریخت‌وپاش و سرگیجه‌آور، ارتباط خوبی برقرار نکرده‌ام چون سردرد می‌گیرم. تاب تحمل فضای شلوغ را ندارم، آن‌هم در فیلم‌هایی که بازیگران بیچاره همه‌اش را مقابل پرده‌ی کروماکی ایستاده‌اند. همیشه متعجبم از این‌که سازندگان فیلم و مخصوصاً بازیگران، چه‌طور می‌فهمند الان کجای فیلم هستند و چه اتفاقی قرار است بیفتد، وقتی که علناً کل فیلم هیچ‌چیزی مقابل‌شان نمی‌بینند! در این‌که داستان جذاب است و صحنه‌های بامزه‌ای نظیر تیتراژ ابتدایی‌اش، تماشاگر را پای فیلم می‌نشاند شکی نیست اما در کل، فیلمی‌ست که می‌توان به‌راحتی فراموشش کرد. بسون فیلم را به پدرش تقدیم کرده اما من که پدرم در آمد تا تمامش کنم!

فیلم‌های دیگر بسون در «سینمای خانگی من»:

ـ خانواده (اینجا)

ـ آخرین نبرد (اینجا)

ـ لوسی (اینجا)

 

  • نام فیلم: محافظ نامریی (The Invisible Guardian)
  • کارگردان: فرناندو گونزالز مولینا

آمایا سالازار، کارآگاهی‌ست که برای یافتن یک قاتل سریالی به شهر کوچک دوران کودکی‌اش می‌رود. او در حین این‌که دنبال سرنخ‌هایی از قاتل می‌گردد، گذشته‌ی تلخ خود را هم مرور می‌کند … فیلم نمی‌تواند بین گذشته‌ی آمایا و اتفاق‌هایی که در زمان حال می‌افتد، ارتباطی برقرار کند. انگار حتی تلاشی هم برای این کار نمی‌کند. در نتیجه نمی‌توانیم بفهمیم داستان مادر آمایا که او را به شکلی وحشیانه آزار می‌دهد و در نهایت هم کارش به تیمارستان می‌کشد، چه ربطی به ماجرای قتل‌ها پیدا می‌کند. قرار است دو خط حال و گذشته، همسو با هم حرکت کنند که این اتفاق نمی‌افتد. نکته‌ی دیگری هم که این وسط گنگ است ماجرای افسانه‌ی نگهبان جنگل است که معلوم نمی‌شود چه دخلی به ماجرای قتل‌ها پیدا می‌کند و چه تأثیری در آن می‌گذارد. فیلم در چفت‌وبست داستانی‌اش ناموفق است اما در ساختن فضای دلگیر و بارانی و ترسناک آن روستای کوچک، موفق عمل می‌کند. حیف که پتانسیل‌های بالقوه‌اش را بالفعل نمی‌کند.

 

  • نام فیلم: دیو درون (Demon Inside)
  • کارگردان: آلفونسو پینه‌دا اولا

مارتا که قدرت مافوق طبیعی دارد و می‌تواند پیشگویی کند، با مرد جوانی آشنا می‌شود و رابطه برقرار می‌کند. اما مرد یک روز به او تجاوز می‌کند و همه‌چیز عوض می‌شود. مرد به زندان می‌افتد و مارتا بعد از دوران نقاهت، خانه‌ای جدید می‌گیرد و سعی می‌کند گذشته را فراموش کند. اما همسایه‌ی او که زنی‌ست عجیب، دوباره فکر و ذهن مارتا را مثل زمانی که مورد تجاوز قرار گرفته بود، مشغول می‌کند … فیلم ایده‌ی خوبی دارد اما از آن به‌خوبی استفاده نمی‌کند. در واقع فیلم‌نامه جز همان ایده‌ی غافلگیرکننده‌اش، هیچ چفت‌وبستی ندارد. کل فیلم پر شده از تصاویر بی‌معنای دوربین‌های مداربسته‌ای که مارتا در گوشه و کنار خانه کار گذاشته و خب حتی همین کار گذاشتن دوربین‌ها هم خودش کاملاً بی‌معناست. او چرا باید چنین کاری بکند؟ کارگردن خواسته به سبک فیلم‌هایی نظیر فعالیت غیرطبیعی، هر جور شده دوربین مداربسته را وارد داستان بکند تا از قابلیت‌هایش بهره ببرد. اما خب این قضیه در داستان جا نمی‌افتد.

 

  • نام فیلم: شاهدین (The Witness)
  • کارگردان: جیمز سولومون

نزدیک به سی سال از قتل کیتی، خواهر بزرگتر بیل جنوویس می‌گذرد. قتل کیتی در زمان خودش یکی از پرسروصداترین پرونده‌های قتل در آمریکا بود که به گفته‌ی روزنامه‌های آن زمان، ۳۸ شاهد هم داشت اما هیچ‌کدام از شاهدین که در لحظه‌ی قتل کیتی از پنجره‌های آپارتمان‌شان در حال دیدن این صحنه بودند یا صدای ضجه‌های کیتی و کمک خواستن او را شنیده بودند، به کمکش نیامدند و کیتی در نهایت قساوت به قتل رسید. حالا بیل، تصمیم دارد به گذشته برگردد و آن ۳۸ شاهد را پیدا کند و واقعیت را از آن‌ها بشنود. او در این مسیر، نه‌تنها به دنبال این ماجراست، بلکه کم‌کم به واقعیت‌های جالبی درباره‌ی خواهرش هم می‌رسد … یک مستند تکان‌دهنده با موضوعی عجیب و نفس‌گیر که شما را به فکر خواهد انداخت. سولومون با همراهی بیل، به تمام جوانب ماجرای قتل کیتی سرک می‌کشند و از همه مهمتر به این می‌پردازند که شاهدینی که با وجود حضور در صحنه‌ی قتل، هیچ دخالتی نکردند، چه‌قدر در این اتفاق دخالت داشته‌اند و اصلاً چرا خودشان را وارد قضیه نکردند. هر چند هر چه جلوتر می‌رویم، مشخص می‌شود احتمالاً این ۳۸ شاهدی که روزنامه‌ها نوشته‌اند، بیش‌تر یک حرکت ژورنالیستی برای دراماتیک کردن ماجراست و در اصل این تعداد شاهد در محل قتل حضور نداشته‌اند اما در نهایت چیزی که مسلم است این است که کسانی بی‌توجه از کنار قضیه گذشته‌اند و به قاتل این فرصت را داده‌اند که پس از مضروب کردن کیتی و فرارش از صحنه، بعد از حدود سی دقیقه، دوباره با خیالی آرام برگردد و این‌بار کار کیتی را تمام کند. بیل در طی جستجوهای بی‌امان و خستگی‌ناپذیرش، نه‌تنها سعی می‌کند شاهدین را بشناسد بلکه کیتی را هم بیش از پیش می‌شناسد. یکی از صحنه‌های تأثیرگذار فیلم جایی‌ست که بیل تصمیم می‌گیرد صحنه‌ی قتل خواهرش را با یک بازیگر زن بازسازی کند. او درست در همان نقطه‌ای که کیتی به قتل رسیده، دختر جوان بازیگری را وادار می‌کند مانند کیتی جیغ بکشد و درخواست کمک کند و عجیب آن‌که حتی یک نفر هم سرش را از پنجره‌های اطراف بیرون نمی‌آورد تا ببینید چه خبر است.

 

  • نام فیلم: زمین کشتار (Killing Ground)
  • کارگردان: دمین پاور

زوجی جوان برای پیک‌نیک به محوطه‌ای جنگلی و کنار دریاچه‌ای زیبا می‌روند و چادر می‌زنند. روز بعد، موقع برگشت، با کودکی زخمی مواجه می‌شوند که از والدینش خبری نیست. زوج جوان در پی کمک به کودک، با دو مرد شکارچی مواجه می‌شوند که ادعا می‌کنند به آن‌ها در یافتن پدر و مادر کودک کمک خواهند کرد … انصافاً فیلم خوبی‌ست. شاید توجه زیادی برنینگیخته باشد اما تقریباً قرص و محکم است. کمی طول می‌کشد تا دست‌مان بیاید که در واقع سه خط داستانی در زمان‌های مختلف، در حال روایت شدن است و بعد این سه خط، به هم می‌رسند و جایی یکدیگر را قطع می‌کنند و سرانجامِ ترسناکی را برای شخصیت‌ها رقم می‌زنند. دو شخصیت جانی فیلم هر چند به مدد بازیگران ماهرش، خیلی خوب ترسیم شده‌اند اما اگر کمی بیش‌تر پس‌زمینه بهشان اضافه می‌شد، جنایت‌هایی که مرتکب شده‌اند، باورپذیرتر هم از کار در می‌آمد. اما سخت‌گیر نباشیم: شخصیت‌ها به اندازه‌ی کافی تأثیرگذار هستند. روایت شدن پس و پیش سه خط داستانی گاه موجب کشف نکته‌های جالبی می‌شود که البته می‌شد بیش‌تر از این‌ها باشد.

 

  • نام فیلم: بازی شام (The Dinner Game)
  • کارگردان: فرانسیس وبر

پیر بروشان به همراه دوستش یک بازی جالب برپا می‌کنند؛ آن‌ها هر چند وقت یک‌بار آدم احمق و بی‌دست‌وپایی را به شام دعوت می‌کنند و بعد دستش می‌اندازند. این تفریح آن‌هاست تا این‌که یک شب فرانسوا پینونِ چاق و خنگ به این بازی دعوت می‌شود … یک کمدی فرانسوی بامزه که تقریباً کل فیلم در خانه‌ی شخصیت اصلی داستان یعنی پیر بروشان می‌گذرد. فیلم ایده‌ی جالبی دارد که خوب می‌پروراندش و کش‌وقوس خوبی به آن می‌دهد. البته باید اعتراف کنم که بخش‌هایی از این کمدی هم لوس از آب در آمده که می‌توان آن را به خاطر کلیت کار بخشید. خلاصه فیلم بامزه‌ای‌ست که یک‌بار دیدنش حتماً می‌ارزد.

 

  • نام فیلم: شب‌های بوگی (Boogie Nights)
  • کارگردان: پل تامس اندرسن

ماجرای ظهور و سقوط یک بازیگر فیلم‌های بزرگسالان که از هیچ شروع می‌کند و در نهایت به هیچ می‌رسد … جز خون به پا خواهد شد، با هیچ‌کدام از فیلم‌های تامس اندرسن نمی‌توانم ارتباط برقرار کنم و هنوز هم متوجه نشده‌ام به چه علت. نمی‌دانم چه چیزی در فیلم‌های او وجود دارد که اجازه نمی‌دهند از آن‌ها خوشم بیاید. این فیلم حکایت پروپیمانی‌ست از زوال زندگی آدم‌هایی که در رویای سری از میان سرها درآوردن، وارد دنیای عجیب و پیچیده‌ای می‌شوند که انتهایش خبری نیست. وقتی ادی جوان خانه را ترک می‌کند و به شکل اتفاقی با کارگردان فیلم‌های بزرگسالان آشنا می‌شود و برای اولین‌بار به خانه‌ی درندشت و زیبای کارگردان پا می‌گذارد، اندرسن محیط خانه و آن استخر و آن آدم‌های رنگارنگ و موسیقی و جزئیات دیگر را طوری نشان‌مان می‌دهد که گمان می‌کنیم ادی وارد بهشت شده. خودش هم چنین اعتقادی دارد و این آغاز راه به فنا رفتن است. همین خانه‌ی بهشتی، کم‌کم تبدیل می‌شود به محلی برای دفن شدن شخصیت‌های سرگشته‌ی داستان. بهترین سکانس فیلم جایی‌ست که ادی و دوستانش برای فروش مواد به خانه‌ی یک مرد دیوانه با بازی فوق‌العاده‌ی آلفرد مولینا می‌روند. این سکانس خودش به اندازه‌ی یک فیلم ارزش دارد.

فیلم دیگر اندرسن در «سینمای خانگی من»:

ـ نقص ذاتی (اینجا)

 

  • نام فیلم: نفوذی (The Insider)
  • کارگردان: مایکل مان

جفری ویگند، یکی از کارمندان ارشد یک شرکت بزرگ سیگارسازی اخراج می‌شود و بعد از آن است که با همکاری لوول برگمن تهیه‌کننده‌ی یک برنامه‌ی جنجالی تلویزیونی، تصمیم می‌گیرد بر علیه شرکت‌های تنباکوسازی که با دستکاری تنباکوها، در واقع سم به حلق ملت می‌فرستند، قیام کند … دیدن دوباره‌ی فیلم بعد از سال‌ها، این فرصت را می‌دهد که با دقت به سیر داستان و کارگردانی مایکل مان نگاه کنیم. هر چه جلوتر می‌رویم، فضا آن‌قدر سنگین و ترسناک می‌شود که درک کردن موقعیت جفری کار راحتی به نظر می‌رسد. این که صبح تا شب، در خواب و بیداری، خطر مرگ از سوی سران شرکت‌های سیگارسازی او را تهدید می‌کند از آن موقعیت‌های ترسناکی‌ست که مان با حرکات و نماهای سنجیده‌ی دوربینش به ما القا می‌کند. ماجرا بسیار پیچیده است و هنگامی که جفری قدم در راه گفتن واقعیت می‌گذارد، او و ما متوجه می‌شویم در چه دنیای ترسناکی زندگی می‌کنیم. دنیایی که پول حرف اول را در آن می‌زند و آدم‌های کله‌گنده‌ی پشت‌پرده‌ای که شاید هیچ‌وقت هم آن‌ها را نبینیم، سازوکار دنیا را در اختیار دارند و پول روی پول می‌گذارند و جلو می‌روند. تا یک جایی این جفری‌ست که باید با خودش بجنگد، زندگی خانوادگی‌اش را به خطر بیندازد، جان خودش را هم، تا تصمیم نهایی را مبنی بر رو کردن دست بالادستی‌ها بگیرد. از جایی به بعد، لوول است که باید با تلویزیون بجنگد تا آن مصاحبه‌ی جنجالی را پخش کنند چون حالا این تلویزیون است که نمی‌تواند حقیقت را بگوید چرا که باز هم پای پول‌های کلان وسط است. ماجرا بسیار پیچیده است و انگار جفری و لوول دو مهره‌ی کوچک هستند که تلاش می‌کنند تعیین‌کننده باشند. مان نه‌تنها در ترسیم رابطه‌ی این دو انسانِ حقیقت‌گو و حقیقت‌جو، موفق عمل می‌کند، بلکه به نظرم مهم‌تر از آن در ترسیم دنیایی بی‌رحم و ترسناک، عالی‌ست.

فیلم‌های دیگر مان در «سینمای خانگی من»:

ـ آخرین بازمانده‌ی موهیکان‌ها (اینجا)

ـ شکارچی انسان (اینجا)

 

  • نام فیلم: سرت را بدزد احمق (Duck, You Sucker)
  • کارگردان: سرجئو لئونه

خوان سردسته‌ی یک باند خلافکار مکزیکی‌ست و جان یک فراری ایرلندی که برای سرش جایزه گذاشته‌اند. آن‌ها به شکل اتفاقی با هم آشنا می‌شوند و از آن‌جایی که جان متخصص استفاده از دینامیت است، خوان به فکر می‌افتد با همکاری او، از بانک معروفی سرقت کنند. این همکاری ناگهان مسیر عوض می‌کند و به انقلاب مکزیک کشیده می‌شود … این‌که کار این دو نفر به ماجراهای انقلاب کشیده می‌شود و جان‌شان را برای مبارزه با حکومت می‌گذارند، خیلی تصادفی‌ست؛ خوان نادانسته، به جای این‌که صندوق بانک را باز کند، درِ زندان‌هایی را باز می‌کند که زندانی‌های فراوانی دارد و بعد معلوم می‌شود بانک مدت‌هاست که به جای دیگری منتقل شده و از این مکان قدیمی به عنوان زندان سیاسی استفاده می‌کنند! این‌طور می‌شود که خوان یک‌شبه تبدیل به قهرمان می‌شود بدون این‌که خودش بخواهد و دوست داشته باشد. او طی دیالوگی جذاب سروته همه‌ی انقلاب‌ها را یکی می‌کند و با خشم می‌گوید که می‌داند انقلاب‌ها چه‌گونه شکل می‌گیرند و آخرش هم آن‌هایی که خودشان آن را راه انداخته‌اند و گوشه‌ای خواهند نشست و چپاول خواهند کرد و بیچاره‌های زیردست، در قبر خواهند خوابید تا ایده‌های مضحک یک مشت آدم دیگر به سرانجام برسد. موسیقی موریکونه شاهکار است، بامزه است. باید جداگانه به آن گوش داد.

فیلم‌های دیگر استاد در «سینمای خانگی من»:

ـ خوب، بد، زشت، به خاطر یک مشت دلار و به خاطر چند دلار بیشتر (اینجا)

ـ روزی روزگاری در غرب (اینجا)

 

  • نام فیلم: دوستان من (Amici miei)
  • کارگردان: ماریو مونیچلی

چهار دوست، به شیوه‌ای آزادانه، بریده از زندگی روزمره و خسته‌کننده، هر دیوانه‌بازی‌ای که دل‌شان بخواهند در می‌آورند و به هر کجا که بخواهند سرک می‌کشند و همه‌چیز بر وفق مرادشان است … در کارنامه‌ی مونیچیلی بزرگ، فیلم مهمی نیست اما هم‌چنان داستانی بامزه دارد که روایت دوستی‌های مردانه‌ی پایدار در تاریخ سینماست. دوستی‌هایی که به‌رغم تمام پستی و بلندی‌ها، تا آخرین لحظه ادامه پیدا می‌کند. سکانس پایانی فیلم عالی‌ست. جایی که یکی از دوستان فوت کرده و بقیه در تشییع جنازه‌اش شرکت کرده‌اند. لحظه‌های غم‌انگیزی‌ست که کمی بعد با ورود مردی که این چهار دوست او را سر کار گذاشته‌اند، به خنده می‌انجامد. دوستان که در نقش گنگستر و قاچاقچی ظاهر شده بودند و مرد را دست‌به‌سر کرده بودند، ادعا می‌کنند مجبور شده‌اند، دوست‌شان را به دلیل خیانت بکشند و مرد هم باورش می‌شود. این‌جاست که همگی می‌زنند زیر خنده و فیلم عالی تمام می‌شود. شوخی‌ها بعد از مرگ همه ادامه دارد.

فیلم‌های دیگر استاد در «سینمای خانگی من»:

ـ میکله‌ی عزیز (اینجا)

ـ جنگ بزرگ (اینجا)

ـ معامله‌ی بزرگ در خیابان مدونا (اینجا)

ـ بورژوای کوچکِ کوچک (اینجا)

ـ سازمان‌دهنده (اینجا)

 

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم