نگاهی به فیلم دوردست Distant

نگاهی به فیلم دوردست Distant

  • بازیگران: مظفر اُزدمیر ـ اِمین توپراک و …
  • فیلم نامه: نوری بیلگه جیلان ـ جِمیل کاووکچو
  • کارگردان: نوری بیلگه جیلان
  • ۱۱۰ دقیقه؛ محصول ترکیه؛ سال ۲۰۰۲
  • ستاره ها: ۳/۵ از ۵

تله موش

خلاصه ی داستان: ماهموت، عکاس از دنیا بریده ای ست که در استانبول زندگی می کند. آدمی بی حوصله و عصبی که روزهایش را به بطالت می گذراند. یوسف، یکی از اقوامش از روستا برای پیدا کردن کار، پیش او می آید و قرار می شود چند روزی را پیش او بماند …

یادداشت: آدم های بیلگه جیلان، مانند همان موش کوچکی می مانند که ماهموت برای گرفتنش، تله گذاشته و در نهایت هم گیرش می اندازد. یوسف که دلش نمی آید موش کوچک را زنده زنده در سطل بیندازد تا خوراک گربه ها شود، او را می کُشد تا کمتر زجر بکشد. انگار حکایت این آدم ها هم چیزی مثل آن موش است. ماهموت، عکاسی ست که ظاهراً روزگاری قصد داشته تارکوفسکی سینما بشود اما به آن چیزی که می خواسته نرسیده. همسر قبلی اش برای عوض کردن زندگی به همراه مرد دیگری راهی سفر است و ماهموت هم گاه به گاه، عکس هایی می گیرد اگر حال و حوصله ای داشته باشد که معمولاً هم ندارد. زندگی او خلاصه شده جلوی تلویزیون نشستن و آتشِ هوسِ خود را با زن ها خاموش کردن. بیلگه جیلان، به اختصار و با کمترین دیالوگ ها، به زندگی او می پردازد و دلزدگی او را از زندگی و کار به زیبایی نشان می دهد. یوسف هم سرنوشتی مانند ماهموت دارد. از روستا آمده به امید کار و زندگی بهتر، اما تنها چیزی که نصیبش می شود، شک ماهموت به اوست درباره ی برداشتن یک ساعت نقره. چند باری با دختر همسایه رودر رو می شود اما یک بار که او را تعقیب می کند، متوجه می شود دختر برای خود کسی را دارد. دردِ بدی ست که بفهمی، هیچ کس به فکرت نیست.  بیلگه جیلان، با تصاویر پر از عمق و آسمانی مثل همیشه گرفته و برف سنگینی که شهر را پوشانده، آدم هایش را بیش از پیش در تنگنا قرار می دهد تا روایتگر انسان هایی دلزده و تنها در شهری مدرن باشد. روایت جمع و جور و مختصر بیلگه جیلان به ساختِ فیلم هم سرایت کرده؛ ماشینی که ماهموت از آن استفاده می کند و خانه ای که در آن زندگی می کند، هر دو متعلق هستند به خودِ بیلگه جیلان. طعنه آمیز جایی ست که اِمین توپراک، بازیگر نقش یوسف، چند سال بعد از این فیلم، در سن بیست و هشت سالگی در تصادف رانندگی جانش را از دست می دهد و همچنان که در فیلم، ناگهان غیبش می زند تا تنهایی ماهموت را بهم نزده باشد، در زندگی واقعی اش هم به سرعت محو می شود.

یادداشت « روزی روزگاری در آناتولی » فیلمِ دیگری از بیلگه جیلان در همین سایت

۸ دیدگاه به “نگاهی به فیلم دوردست Distant”

  1. shian گفت:

    نمای اخر که مهموت سیگار جامانده ی یوسف را روشن می کند و می کشد،حیرت انگیز است.

  2. شهاب الدین رمضانی گفت:

    سلام ، جسارتا تا جایی که من میدونم بعد از همین فیلم که در سال ۲۰۰۲ ساخته شده ، در همین سال (یعنی ۲۰۰۲ میلادی) هنگام برگشت از فستیوال فیلم آنکارا یوسف (امین توپراک) تصادف میکنه و فوت میکنه. تو فیلم هم ما رفتن یوسف رو نمیدیدیم و از طریق محمود متوجه میشدیم که یوسف رفته… چقدر جالب و ناراحت کننده…

  3. coldplay گفت:

    فیلم عالی بود.چه در فرم جیلانی-زمستانی و رخوتیش و چ در مفهوم. مفهوم تک افتادگی انسان,چ در استانبول باشد چ در روستا های ترکیه…

  4. رضا روستا گفت:

    بعد از خواندن نقد و اشاره ای که به موش و قیاس اون با شخصیتهای داستان داشتید ، تصمیم گرفتم تا اونچه که بعد از تماشای فیلم در خصوص این موش وچرایی تاکید و به طور کلی به کارگیری اون توسط کارگردان به نظرم رسید رو باهاتون شریک شم،چرا که به نظرم گره گشایی ازون کمک میکنه به بسط دادن به کلیت داستان فیلم وروشن شدن ابعاد بیشتری از شخصیتها.
    تقریبا اکثر کارکترهای فیلم دوردست برای من یاد اور شخصیتهای کوندرایی خصوصا در رمان زندگی جایی دیگری است بودند.بی جهت نیست که اسم فیلم دوردست هستش چرا که همه افراد در جستجوی زندگی نگاه به دوردست دارند و زندگی رو در جایی دیگر و دورتر از انچه در ان به سر میبرند جستجو میکنند.یوسف در جستجو زندگی بهتر از روستای خود به استانبول میاد،زن سابق محمودکه همه زندگی خودش رو برای بچه دار شدن هزینه کرده خوشبختی را در کشوری دوردست و جایی دیگر یعنی کانادا جستجو میکند. در این میون تنها محمود است که دیگه حتی رمق و حوصله فرار کردن هم برایش نمانده وتنها مشغول سپری کردن عمرش است و پذیرفته که قرار نیست جایی دیگر شرایط بهتر شود.بنابراین تمام افراد حاضر در داستان در شرایطی مشابه موش ماجرا قرار دارند و همیشه یا در حال فرار از این کمد به آن کمد هستند همچون نازان و یوسف ویا در تله افتاده اند و ناتوان از حرکت و فرار منتظرند تا بمیرند همچون محمود.محمود از تماشای تقلای افراد برای فرار از جایی به جای دیگر برای یافتن خوشبختی بیزاراست و از همین رو شکار موش برایش مسئله شده چرا که از دید او فرار موش برای بقا همچون دست و پا زدن همین افراد است و از همین رو انتقام خودش نسبت به بیزاری از تقلای بی نتیجه ادمی را معطوف به شکار این موش کرده.
    اما به جز این استفاده استعاری از حکایت زندگی موش و انسان ، ماجرای زنده به چنگ افتادن موش و در ادامه کشته شدنش توسط یوسف استفاده دیگری نیز برای بیشبرد داستان وبه نوعی استعلا شخصیت محمود و خارج شدنش از این رخوت و ملالی که بر تک تک سلولهای وجودش رخنه کرده داشت.اگر سختگیرانه به دو کارکتر محمود و یوسف نگاه کنیم این دونفر را میتوانیم یک نفر بدانیم.بهترین صحنه در فیلم برای نمایش نزدیکی شخصیت این دو فرد مربوط به دو سکانس موازیست که در آن یوسف و محمود هر کدام جداگانه مشغول تماشای برنامه یکسانی از تلویزیون هستند،یوسف که تازه به پول رسیده روی کاناپه لم داده و مشغول تماشای برنامه مد و فشن است و همزمان محمود نیز در خانه مادرش از تلویزیون همان برنامه را میبیند.در حقیقت محمود ادامه یوسف است یا به عکس میتوان یوسف را گذشته محمود دانست.محمود نیز چندین سال پیش با سودای تبدیل شدن به سینماگری بزرگ همچون اسطوره اش تارکوفسکی پا به استانبول میگذارد اما در گذر ایام انچنان از آدمی و در رتبه نخست از خودش نا امید و دلزده شده که رغبتی برای به تصویر کشیدن ادمیزاد حتی در کادرهای عکسش ندارد.برای درآمد ازبیجان ترین اشیا همچون کاشی و سرامیک عکاسی میکند و برای تفریح و سرگرمی از بناهای شهری و مذهبی.مدتها به انتظار مینشیند تا اشخاص از جلوی محراب کنار بروند تا مبادا در قابی که میخواهد با دوربین ببندد اثری از ادمیزاد یافت شود.چنان از زندگی و زنده بودن دلزده شده که حتی نمیتواند حضور گوسفندان را در منظره ای که چنان مسحورش کرده که ناگهان اشتیاقی در او برای ثبت آن لحظه به وجود اورده تحمل کند و از گرفتن تصویر آن منظره با دوربینش منصرف میشود.معنای انسان بودن چنان در محمود رنگ باخته که او که زمانی میخواست تبدیل به تارکفسکی دیگری شود (یکی از اصلیترین کارگردانان تاریخ سینما در خصوص پرداخت به مسائل انسانی و اخلاقی)اکنون حتی تاب گرفتن یک فریم عکس از انچه در ان حیات جاریست ندارد،چرا که به این نتیجه رسیده حتی اگر دست اوردی همچون فیلم استاکر تارکفسکی هم داشته باشد جذبه یک فیلم غیر اخلاقی که شاید برای تولیدش تنها چند ساعتی وقت صرف شده میتواند بر آن غلبه کند.محمود خود را در جایگاه تارکفسکی میگذارد و میبیند حتی اگر دست اوردی همچون او میداشت نیز اتفاق خاصی نمیفتاد چرا که بزرگترین طرفداران او(مثلا یکی مثل خود محمود) به راحتی دست از تماشای شاهکارش بر میدارند و تماشای فیلم غیر اخلاقی را به دیدن کار او ترجیح میدهند.این محمود است همان چیزی که یوسف در اینده نزدیک میتواند به ان تبدیل شود و بنابراین ادامه فیلم را میتوان دوئلی دانست مابین محمود و یوسف چرا که همانقدر یوسف از تبدیل شدن به محمود در هراس است محمود نیز از بازگشت به گذشته اش و تبدیل شدن به یوسف میهراسد.سیگار در طول این فیلم نقشی کلیدی در رهیافت رابطه مابین محمود و یوسف ایفا میکند،محمود در جایی از فیلم که سیگارش تمام شده پیشنهاد یوسف برای کشیدن از بسته سیگار یوسف را رد میکند و سیگارش را اورل آشغال و به درد نخور میداند ،همان سیگاری که در گذشته خودش میکشید،بنابراین محمود با تمام وجود از مرور گذشته اش وحشت دارد و برای همین است که یوسف در او حس بدی ایجاد میکند و سعی دارد تکتک رفتارهای او همچون نکشیدن سیفون توالت و بر طرف کردن بوی کفش و خاموش کردن چراغ بعد از بیرون امدن از اتاق را که به نوعی رفتارهای خودش در گذشته بوده در یوسف تغییر دهد.اما مشخص شدن برنده دوئل در همان صحنه کشتن موش است که روشن میشود. محمود که میبند یوسف علی رغم تمامی رفتارهای بدوی که دارد نسبت به زنده خورده شدن موش توسط گربه ها حساسیت نشان میدهد و با وجود کشتن دردناک موش و کوبیدنش به دیوار اجازه نمیدهد موش زنده به چنگ گربه ها بیفتد پی به وخامت اوضاع خودش میبرد و متوجه میشود از حس و حساسیت و زندگی و انسانیت تهی شده.تماشای صحنه اهمیت سرنوشت موش برای یوسف در محمود جرقه ای برای بازگشت به احساسات انسانیست و او که ساعتی قبل حتی از ابراز علاقه پای تلفن به همسر سابقش ناتوان بوده حالا در عرض تنها چند ساعت بعد از این ماجرا خودش را به ترمینال میرساند تا بدون اینکه حتی همسرش متوجه شود به نوعی رفتنش را بدرقه کند.
    یوسف استانبول را نه به واسطه نیافتن شغل بلکه برای تبدیل نشدنش به محمودی دیگر ترک میکند.یوسف از پذیرش محمود به عنوان اینده خود سر باز میزند و به فرار و جستجوی زندگی در جایی دیگر ادامه میدهد،در حالیکه محمود گذشته خود را میپذیرد و سیگاری را که از یوسف در خانه جا مانده و معتقد است آشغال است و به نوعی سمبل گذشته ای است که از آن فراری بوده را در کنار دریا و با نگاه به دور دستها دود میکند محمود شاید بر عکس همه که در دوردستها آینده ای بهتر را میجویند به دنبال گذشته اش است که آن را گم کرده ،گذشته ای که بی شک بهتر از آن چیزی بوده که در جستجوی آینده به آن تبدیل شده.

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم