نگاهی به فیلم آپاندیس

نگاهی به فیلم آپاندیس

  • بازیگران: آنا نعمتی ـ امیرعلی دانایی ـ رضا اکبرپور و …
  • نویسنده و کارگردان: حسین نمازی
  • ۸۵ دقیقه؛ سال ۱۳۹۶
  • ستاره‌ها: ۲ از ۵
  • این یادداشت در شماره ۵۳۷ مجله «فیلم» منتشر شده است
  • رسم‌الخط این یادداشت بر طبق رسم‌الخط مجله «فیلم» تنظیم شده است

 

آن‌ها را نشناختیم…

 

خلاصه داستان: لیلا عطارد به بیمارستان محل کار همسرش محسن که در بخش انبار کار می‌کند، آمده تا جواب آزمایشش را بگیرد. او در بین شلوغی بیمارستان به دوستش زری و همسرش رضا برمی‌خورد. زری که آپاندیسش ترکیده، نیاز سریع به عمل جراحی دارد و رضا که پولی در بساط ندارد، متوجه می‌شود تاریخ استفاده از دفترچه بیمه زری هم سر آمده. او سرگردان در پی راه حل، به لیلا رو می‌اندازد تا دفترچه‌اش را با کلکی به جای دفترچه همسرش جا بزند و عمل انجام بگیرد. لیلا با اصرار و خواهش‌های رضا و البته با ترس و لرز، در نهایت قبول می‌کند که دفترچه‌اش را به زری بدهد و این آغاز گرفتاری‌هاست …

 

یادداشت: نگارنده هم مثل همه، کم‌وبیش گذرش به محیط بیمارستان افتاده است. محیطی که با آن بوی مخصوص و عجیبش کسی به حضور در آن‌جا علاقه‌ای ندارد اما به هر حال زندگی‌ست و هزار جور بیماری و از حضور در چنین محیطی ناگزیریم. در یکی از این سر زدن‌های ناخواسته و اجباری، اتفاق جالبی افتاد. دلیل سر زدن به بیمارستان، عمل فوری آپاندیس برادر بود که زریِ این فیلم هم به دلیل همین درد کشنده، پایش به بیمارستان باز می‌شود. به دلیل تأخیر پرستار در رسیدگی به برادرِ تازه‌به‌هوش‌آمده که روی تخت ناله می‌زد و برعکس زری که هنوز از اتاق عمل بیرون نیامده سرحال و قبراق با همه حرف می‌زند و حتی نقش همسر محسن را هم با هوشیاری تمام بازی می‌کند حال خوبی نداشت، خودم را به بخش پرستارها رساندم و از دوسه نفرشان که بی‌خیال روی صندلی‌هاشان، پشت پیشخوان نشسته بودند خواستم سری به برادرم بزنند. به دلیل استرسی که داشتم و در حین این درخواست، طبق عادتی قدیمی، انگشت‌ها را روی پیشخوان می‌زدم. بعد از پایان جمله، پرستارها انگار که ازشان درخواستی غیرقانونی کرده باشم، نگاهی خصمانه به من و بعد به انگشت‌های در حال حرکت انداختند و یکی‌شان با لحنی زننده گفت: «ضرب نگیر … من اعصاب ندارم‌ها»! این جمله مثل پتکی بر سرم فرود آمد و باعث شد بیش از پیش از محیط بیمارستان متنفر شوم. آپاندیس در تصویر کردن چنین فضایی، با پرستارهای عصبانی، با دکترهایی که با وجود بیمار مریض‌احوال، انگار نه انگار، کار خودشان را می‌کنند و تازه وقتی ازشان بخواهی به بیمار رو به موت برسند، ادعا می‌کنند که در کارشان دخالت کرده‌ای و اصلاً باید از اتاق بیرون بروی وگرنه بیمار را معاینه نخواهند کرد، خوب عمل می‌کند. محیطی آشفته و تودرتو با راهروهایی بدرنگ و تخت‌هایی زشت و آدم‌هایی بدخلق و طلبکار که انگار فقط وظیفه‌شان را برای رفع تکلیف انجام می‌دهند و خبر ندارند که کارشان حیاتی‌ست، یا خبر دارند و طاقچه‌بالا می‌گذارند. کارگردان حتی سعی می‌کند با تمهید تکراری و از مدافتاده رنگ‌آمیزی راهروهای بیمارستان، آشفتگی را در ظاهر هم به ماجرایش تزریق کند که البته چندان جواب نمی‌دهد. همچنان که کلیت فیلم هم با وجود نقطه‌های مثبتی که ذکر شد، جوابگوی مخاطب نیست.

در بخشی از فیلم، رضا، شوهر زری، در حالی‌که  ناراحت و افسرده گوشه‌ای چمباتمه زده، به لیلا می‌گوید: «من تازه فهمیدم که اصلاً زری را نمی‌شناسم.» در واقع فیلم قرار است با تمهید افشای تدریجی اطلاعات،  نرم‌نرمک شخصیت‌ها را به هم و به مخاطب بشناساند. ماجرا از تعویض به ظاهر ساده یک دفترچه بیمه آغاز می‌شود. عملی غیرقانونی که لیلا از انجامش وحشت دارد اما رویش نمی‌شود این را به رضا بگوید و در نهایت هم مثل طوفانی که سنجاقک به پا کند، اوضاع شخصیت‌ها به جاهای باریک می‌کشد. فیلم‌ساز/ فیلم‌نامه‌نویس در ایجاد این موقعیت خطیر برای شخصیت‌ها و کشاندن‌شان به تله، واقعیت‌هایی را در طول فیلم کاشته که با رو شدن‌شان، هم قرار است شخصیت‌ها را بشناسیم و هم قرار است از این طریق به موقعیت خطیر آن‌ها نزدیک و نزدیک‌تر شویم. اما مشکل از همین‌جا آغاز می‌شود که رو شدن یک‌سری واقعیت‌ها، جاهایی مصنوعی می‌شوند، برخی‌شان بی‌دلیل هستند و البته مهم‌تر این‌که چفت و بست مناسبی هم ندارند.

 کمی که در داستان جلو می‌رویم، از زبان لیلا می‌شنویم که همسرش دو سال پیش فوت کرده و او حالا با برادر همسرش، محسن که در همین بیمارستان کار می‌کند، ازدواج کرده است. حالا فرض کنیم اگر محسن، همسر اول لیلا بود چه می‌شد؟ در واقع چیزی در داستان تغییر نمی‌کرد اما فیلم‌نامه‌نویس تلاش کرده حتی به شکلی تحمیلی، برای شخصیت‌ها چیزهایی بکارد که در روند داستان کشف شود، بلکه جذابیت ایجاد کند، که نمی‌کند. در بخشی دیگر، وقتی لیلا و زری درِ گوشی درباره ماجرای صاحبکار رضا حرف می‌زنند، زری به لیلا می‌گوید که به خاطر رضا، مخفیانه به صاحبکار او زنگ زده و خواسته که مرد را دوباره سر کار برگرداند و از آن روز به بعد، صاحبکار هر لحظه به او زنگ می‌زند و پیشنهاد بی‌شرمانه می‌دهد. رضا که بیرون اتاق ایستاده، ناگهان وارد می‌شود و وقتی می‌بیند این دو زن در حال پچ‌پچ هستند، خیلی بی‌مقدمه به زری می‌گوید چرا نازایی او را به همه لو داده است؟! او گمان می‌کند زری دارد درباره این موضوع با لیلا حرف می‌زند. این بخش و نوع لو رفتن ماجرا، که قرار است در ادامه داستان مؤثر باشد، آن‌قدر مصنوعی و مبتدیانه است که آدم را به خنده وامی‌دارد به جای آن‌که تلنگری بخوریم و احساس کنیم چیز جدیدی درباره شخصیت‌ها فهمیده‌ایم. به عنوان مثال وقتی متوجه می‌شویم گلسا طهماسبی، پرستار بدخلق بیمارستان، نامزد قبلی محسن بوده و حالا برای انتقام، به ماجرای تعویض دفترچه‌ها گیر داده، این مصنوعی بودن جنبه جدی‌تری هم به خود می‌گیرد؛ نمی‌توانیم باور کنیم این همه مشکل، در کمتر از چند ساعت، بر سر شخصیت‌های داستان آوار شود. در واقع ظرف و مظروف اندازه یکدیگر نیستند؛ وقتی بخواهیم بادکنکی را درون یک فنجان جا بدهیم، نتیجه فقط ترکیدن بادکنک است و در این فیلم با این میزان از اطلاعات و مشکل‌هایی که درباره شخصیت‌ها رو می‌شود، در واقع بادکنک می‌ترکد. فیلم‌ساز حتی تلاش کرده از اتفاق‌های خارج قاب هم داستانکی بسازد که در این زمینه هم چندان موفق نیست. مثالش دختر جوان تخت بغل زری‌ست که گهگاهی و در پس‌زمینه، ماجرای خودکشی او و پسر جوانی که احتمالاً باید دوست‌پسرش باشد را دنبال می‌کنیم اما در نهایت نتیجه خاصی از این داستانک نمی‌گیریم. در واقع ایجاد این داستانک در پس‌زمینه، تمهید مناسبی نیست چون قرار است چه ربطی به ماجرای اصلی داشته باشد و اصلاً چه می‌خواهد بگوید؟ این داستانک بی‌مفهوم با بازی‌های بد بازیگرانش، کاملاً شکست می‌خورد. همچنان که ماجرای برادر غیرتی زری هم فقط برای این تعبیه شده که هیجانی مصنوعی به فیلم تزریق شود و شخصیت‌ها کمی داد و بیداد کنند و احتمالاً مخاطبی که در سالن نشسته و خوابش گرفته، کمی سر حال بیاید و خودش را برای دیدن ادامه داستان آماده کند.

خلاصه این‌که در انتها ما فقط چیزهایی درباره شخصیت‌های داستان فهمیده‌ایم، اما آن‌ها را نشناخته‌ایم. لیلا واقعاً کیست؟ چرا بچه‌اش را سقط کرده؟ این‌که محسن (و البته ما زودتر از او) متوجه این ماجرا می‌شود، چه تأثیری در داستان دارد؟ فیلم کلی به خودش پیچ‌وخم داده تا به این‌جا برسد و ناگهان همین‌جا تمام می‌شود و مشخص نمی‌کند که چه چیزی باید جذب‌مان کند؟ این که شخصیت‌های داستان در هاله‌ای از ابهام به سر می‌برند؟ بعد از پایان فیلم، ما چه چیزی درباره لیلا می‌دانیم که برای‌مان جذاب است؟ یا چه چیزی درباره محسن می‌دانیم؟ یا رضا؟ یا زری؟ اصلاً این‌که بدانیم لیلا بچه را سقط کرده یا محسن همسر دومش است یا این‌که محسن قبلاً نامزد گلسا بوده و همسر دوم لیلاست یا این‌که زری با صاحبکار رضا صحبت کرده و حالا او پیله زری شده، یعنی شناخت از شخصیت‌ها؟ ما فقط چیزهایی درباره آدم‌های داستان فهمیده‌ایم و این فرق دارد با شناخت آن‌ها.

نگارنده از بیمارستان متنفر است و خبر هم ندارد واقعاً چه اتفاقی می‌افتد اگر دو نفر دفترچه‌های بیمه‌شان را با هم عوض کنند. در فیلم محسن به لیلا می‌گوید اگر زری بمیرد، بیمارستان شناسنامه لیلا را باطل و برایش جواز دفن صادر خواهد کرد. خبر ندارم این موضوع تا چه حد درست است اما بلبشویی که به خاطر عوض شدن دفترچه‌های زری و لیلا به پا می‌شود، آن لحظه‌های مثلاً هیجان‌انگیزی که محسن خودش را شوهر زری جا می‌زند و در حضور برادر غیرتی زری، دکتر از او خواهش می‌کند که زن بیمارش را روی تخت جا‌به‌جا کند و یا شک و تردید فراوان و تکراری گلسا به این که زری دارد راست می‌گوید یا نه، با دیدن کارت ملی یا شناسنامه شخصیت‌ها، به‌راحتی قابل حل نبود؟ یعنی در این جور مواقع که به بیمار شک می‌کنند، نمی‌شود درخواست کرد کارت ملی یا شناسنامه نشان بدهند؟ تا جایی که اطلاع دارم روی دفترچه‌های بیمه، حتی اگر عکس هم عوض شده باشد، شماره‌های ملی ثبت شده و به‌راحتی می‌شود متوجه شد دفترچه بیمه متعلق به خود بیمار است یا کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه وجود دارد.

۷ دیدگاه به “نگاهی به فیلم آپاندیس”

  1. گلی گفت:

    نقدتون جالب بود☺️

  2. zei گفت:

    دقیقا وقتی فیلم تمام شد همچین نقدی داشتیم که بلاخره فیلم چی شد؟در ابهام تمام شد

  3. پارسا گفت:

    به وضوح مشخص است نگارند این تحلیل پر از کینه ورزی و پر از حسادت با عوامل فیلم یا کارگردان مشکل اساسی دارد.این فیلم در خارج کشور برنده جایزه شده.ولی شما چرا ؟؟ در تمام لحظات فیلم نامه با عقد گشایی شخصی مواجه هستید.

    • سروراسلامی گفت:

      شمایامعنای نقدونمی دونی یاواژگانی مثل کینه ورزی وحسادتو…درضمن جایزه بردن تودوتاجشنواره خارجی لزومانشانه خوب بودن یک فیلم نیست.

  4. باران گفت:

    فیلم جایزه بین المللی برده ولی سلیقه من نبود و با نقد شما موافقم

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم