این جهان، حمام خون است
خلاصهی داستان: گنگوبه عاشق کومان است و برای به دست آوردن او تمام ثروتش را میبازد. اما وقتی متوجه میشود کومان شوهر و حتی بچه دارد و نقشهاش این بوده که با سوءاستفاده از عشق گنگوبه، به همهچیز برسد، گنگوبه به این فکر میافتد که به بدترین شکل ممکن انتقام بگیرد …
یادداشت: فضای تیر و تار اثر، سیاهی عمیقی که در کل نماهای فیلم، دوروبر شخصیتها را پر کرده، قاببندیهای موجز و تأثیرگذار کارگردان و تمهیدهای بصری جذاب، ما را وارد فضایی مالیخولیایی میکند که رهایی از آن به این آسانیها نیست. فیلم چیزی بین خیال و واقعیت است. تا به آخر متوجه نمیشویم کدام بخش میتوانسته خیال باشد و کدام واقعی. همان ابتدای فیلم که گنگوبه وارد خانه میشود و همهی اعضای خانه را مُرده مییابد، کابوس آغاز میشود. بلافاصله وقتی متوجه میشویم این ذهنیت گنگوبه بوده و واقعیت این است که عشق او، کومان، زنده و سرحال کنارش است، نهتنها چیزی از میزان هراسمان کم نمیشود، بلکه بیشتر وارد کابوس فیلم میشویم. تکرار صحنهها، یکی از آن تمهیدهاییست که موجب میشود مرز بین ذهنیت و عینیت بههم بریزد. به عنوان مثال، گنگوبه که قرار است پول آزادی کومان را بدهد و او را مال خود کند، یکبار در خیالش پول را میپردازد و اتفاقی که بعد از پرداخت پول میافتد را همراه او میبینیم و بار دوم، اینبار احتمالاً در واقعیت، او پول را نمیپردازد و همراه او شاهد ادامهی ماجرا میشویم. یا در قسمتی دیگر، گنگوبه که قصد انتقام دارد، نوشیدنی سمیای را برای کومان و شوهرش میبرد و اصرار میکند که آنها کمی از آن بنوشند. در صحنهی اول، آنها می نوشند و خون بالا میآورند و میمیرند ولی در لحظهای بعد، انگار که گنگوبه از فکر بیرون آمده باشد، کومان و شوهرش سالم جلوی او نشستهاند و تصمیم دارند به جای نوشیدنیای که او برایشان هدیه آورده، از تهماندهی نوشیدنی خودشان بخورند.
با فیلم خونینی طرف هستیم، همچنان که در یکی از میاننویسهایش این جمله را میخوانیم: «این جهان، حمام خون است». فیلم بهزیبایی وارد تودرتوی ذهنیات انسانهایی میشود که انگار ذاتاً سیاهی و دیوسیرتی را یدک میکشند. هر چند در پایان فیلم، گنگوبه که با بیرحمی کومان و حتی بچهی نوزادش را کشته، میگوید: «این شما بودید که از من یک شیطان ساختید»، اما از همان شروع فیلم و با همان خیال گنگوبه که مرگ دوروبریهایش است، در واقع انگار وارد دایرهی بستهای از روح سیاه انسانها شدهایم. انگار آن خیال ابتدایی، در واقع واقعیت انتهایی را رقم میزند و از هر واقعیتی، واقعیتر جلوه میکند. اینگونه است که کابوس فیلم تمامی ندارد.
ایدهی فیلم در واقع ساده و یکخطیست؛ مردی میخواهد از عشقش به واسطهی اینکه از او سوءاستفاده کرده، انتقام بگیرد. البته ماجرای انتقامگیری به نیمهی دوم فیلم مربوط میشود. نیمهی اول شرح رسیدن گنگوبه به کومان است که در نهایت هم نافرجام باقی میماند و به نیمهی دوم وصل میشود. این ایدهی کوتاه و یکخطی، در دستان کارگردان فیلم تبدیل به فیلمی خونبار و تأثیرگذار میشود که در آن انتقام بهانهایست برای کنار زدن پردهی انسانیت و نشان دادن روح دوزخی و شیطانی آدمها. گنگوبه اسیر دنیای تیره و تار خودش است و چنان درگیر اوهام که مدام روح انسانهایی را که کشته، روبهرویش میبیند و با آنها حرف میزند و از آن ترسناکتر، مقابل سر بریدهی کومان مینشیند و درد و دل میکند. حتی پولی که گنگوبه برای آزادی کومان پرداخت میکند، در واقع پولیست که او باید بپردازد تا اسمش در لیست انتقامی نامشخص نوشته شود. لیستی که هیچگاه متوجه نمیشویم چیست و قرار است چه کسانی از چه کسانی انتقام بگیرند، مهم هم نیست. مهم این است که میفهمیم اگر آن پول خرج آزادی کومان نمیشد و بعد کار به قتلعام همه توسط گنگوبه نمیرسید، و اگر برای نوشته شدن اسم گنگوبه در لیست انتقام خرج میشد، احتمالاً اوضاع از حالت کنونی دهشتناکتر هم بود.
تصاویر اسلوموشن از کشتن آدمها توسط گنگوبه تأثیرگذارین بخشهای فیلم است چون نهتنها بسیار باورپذیر و جذاب و در عین حال ترسناک خلق شدهاند، بلکه ما را بیش از پیش و عامدانه وارد دنیای تباه آدمها میکنند. توشیو ماتسوموتو که سال پیش از دنیا رفت، سیوسه فیلم در کارنامه دارد که تنها چهار تای آن فیلم بلند هستند و بقیه همگی کوتاه. ماتسوموتو با این کارنامهی جالب، نشان میدهد که چه کارگردان متبحر و خوشسلیقهایست. او در صحنهای که گنگوبه با قساوت هر چه تمامتر، نوزاد کومان را با شمشیرش نفله میکند، آزاردهندهترین صحنهی فیلمش را خلق میکند تا از پس آن، تاریکی روح این آدم را با تمام وجودمان حس کنیم. فقط هم او نیست، کومان هم به نوبهی خود، انسان تاریکیست؛ او خودش را عاشق و دلباخته نشان میدهد اما کمکم متوجه میشویم اینها نقشهاش بوده تا پولهای گنگوبه را بالا بکشد. او به عنوان یک زن، هر چند روی دستش تعهد عشق ابدی را خالکوبی کرده اما بهراحتی و در چشمبرهمزدنی آن را زیر پا میگذارد تا هیچ روزنهی امیدی برای فیلم و آدمهایش متصور نباشیم. نگاهی به اسم فیلم ما را متوجه میکند که قرار است چه ببینیم.
راجع به رشته خیال هم یک پست جدا بزارید
تازه دیدم
دوسش دارم، فیلم برداری و بازی ها و موسیقی و فضای عجیب فیلم که نشون از بلدی آندرسون داره…
البته فیلم نامه خوب نبود
چشم. هنوز فیلم را ندیده ام.