گریزی نیست از مقایسه کردن
خلاصه داستان: خلیل معروف به کاتیوشا از رزمندگان دوران جنگ است. او که در فضای مجازی با پستهای جنجالیاش معروف شده، به خاطر اخلاق تندش، که حاصل ناهمخوانی ایدههای انقلابی او و واقعیتهای جامعه است، در هیچ شغلی نمیتواند دوام بیاورد. یکبار به شکل اتفاقی به همرزم دوران جنگش برمیخورد که حالا مسئول شرکتیست که برای آدمهای معروف بادیگارد استخدام میکند. خلیل که دوست ندارد محافظت از سلبریتیها را قبول کند، در نهایت مأمور محافظت از پسر ناخلف پولداری به نام ارشیا میشود که قرار است چند روزی پدر و مادرش به خارج برود. خلیل در ازای دریافت مبلغی پول، باید از جوان مراقبت کند تا او سمت مواد مخدر نرود …
یادداشت: دیگر در این کمدیبازاری که در سینمای ایران به راه افتاده ناچاریم دست به مقایسه بزنیم و به جای آنکه هر فیلم را با مختصات خودش بسنجیم و از آن به نتیجهای برسیم، فیلمهای کمدی را با هم مقایسه کنیم و یکی را بهتر و یا بدتر از دیگری بدانیم. در واقع حالا دیگر این خود فیلمها نیستند که داوری میشوند، بلکه نسبتشان با فیلمهای دیگر است که در داوریشان تأثیرگذار میشود. به همین دلیل حالا که کمدیهای سطحی پردههای سینمای ایران را به تسخیر خود در آوردهاند و تازه پرفروش هم میشوند و رکورد هم میزنند، ناچاریم به این کمدی متوسط، نمره قبولی بدهیم، یکی به این دلیل که برخلاف کمدیهای بالانشین و پرفروش و البته پرمدعا، داستانش را بدون آشفتگی و با تمرکز تا انتها پیش میبرد و روند درستی را طی میکند و دیگر اینکه ـ در مقایسه ـ ایده بهتری دارد.
خلیل که از رزمندگان جبهههای جنگ بوده و آدم بسیار معتقد و سختگیری هم هست، مأمور مواظبت از جوانی لاابالی و ثروتمند به نام ارشیا میشود. این ایده اولیه کمدی جدید عطشانیست که سریع میرود سر اصل مطلب و شخصیت خلیل را معرفی میکند که آتشینمزاج است و بهشدت معتقد، به همین دلیل نمیتواند تاب بیاورد یک جوان مذهبی با دختری امروزی دمخور شود و بهاصطلاح لاس بزند. او فوراً خودش را وارد قضیه میکند و بعد هم در کمال بدشانسی متوجه میشود جوان مذهبی، در واقع پسر وزیر بوده و خلیل به همین دلیل از کار اخراج میشود (در یک صحنه بامزه و کنایهآمیز، همین پسر مذهبی و ظاهربهصلاح، جزو جوانانیست که در شبگردیهای خیابان فرشته حضور دارد و خلیل را به شکل اتفاقی میبیند و گمان میکند کار او هم «دور ـ دور» با اتوموبیل است!). کمی بعد هم با برخورد اتفاقی دوست دوران جنگش، به جمع موسسهای میپیوندد که بادیگارد استخدام میکنند و اینگونه با خانواده ثروتمند ارشیا مواجه میشود. تا رسیدن به این قسمت، چند دقیقهای صرف میشود و از این به بعد شرح شیطنتهای ارشیا و موانعی را که خلیل جلوی پای او میگذارد میبینیم.
مهمترین شوخی هم مربوط به دوست ارشیا (بیژن بنفشهخواه) است که با تمهیدهای مختلف میخواهد از سد خلیل عبور کند و «جنس» را به ارشیا برساند که هر بار ناموفق است. این صحنهها، مثل آنجا که دوست ارشیا، با پهباد برای او مواد را میفرستد اما در حین هدایت از راه دور پهباد، حواسش به سمت دختری میرود که از او آدرس میپرسد و در نتیجه کنترل پهباد را فراموش میکند، نمکهای داستان هستند و کموبیش خوب جواب میدهند. اما مشکل اینجاست که این ماجرا تا دقایق چهلوپنج یا پنجاه مدام تکرار میشود؛ هر بار ارشیا سعی میکند مواد را به دست بیاورد و هر بار هم خلیل مانعش میشود. تکرار این ماجرا، بیش از حد کش میآید و در نتیجه چیزی در داستان پیش نمیرود. تنها نکتهای که موجب میشود مخاطب پیگیر داستان باشد، بازی خوب احمد مهرانفر در نقش ارشیاست که با آن لحن متفاوت و نمک ذاتیاش، اجازه نمیدهد مخاطب خسته شود. بازی او در آن حدی بامزه است که حتی لحن انتقادی فیلم هم که قرار است از زبان این شخصیت بیان شود، آنقدرها توی ذوق نمیزند، هر چند این روند در صحنههای پایانی تبدیل به فاجعهای میشود که فیلم را از مسیرش خارج میکند و هر چه رشته بود پنبه میشود.
پس از گذشتن نیمی از فیلم، طبق قراری نانوشته، ارشیا و خلیل باید با هم کنار بیایند و یکدیگر را درک کنند. اینجا درست همان نقطهایست که گفتیم فیلم از مسیرش خارج میشود و آن شوخیهای تند ابتدایی را با لحن ملایم و بهشدت تکراری پایانی تاخت میزند تا مبادا خطری متوجه ساخت و اکران فیلم شود! سکانسهای پایانی همراه شدن ارشیا با خلیل، ماجرای خلیل با همرزمش در جبهههای جنگ که احسان (نیما شاهرخشاهی) نام دارد، خواب دیدن و بازگشت استخوانهای همرزم خلیل و شرکت در مراسم تشییع پیکر شهید، همگی آنقدر کش آمدهاند که بیست دقیقه پایانی ساز جداگانهای میزند. فیلم میتوانست در همان صحنهای که خلیل و ارشیا ساعتهای اولیه تحویل سال را کنار خیابان برپا میکنند، تمام شود. متأسفانه مشکل این است که همیشه باید باج بدهیم و این کار را خراب میکند.
اما با تمام این حرفها، کاتیوشا تا قسمتهایی، کمدی تروتمیزیست. اغراقهای اعصابخردکن و تویذوقزننده و حتی چندشآور ندارد و این یکی از رموز موفقیتش است. ارجاعتان میدهم به بازی درست و مناسب ارژنگ امیرفضلی در سکانسی کوتاه که نقش مسئول «مکش مرگ ما»ی یک مزون لباس را بازی میکند. طبیعتاً اضافه کردن چنین شخصیتی در فیلم، تنها برای خنده گرفتن از مخاطب است. اما کافیست بازی امیرفضلی را با بازی دیگرانی که در فیلمهای کمدی این روزهای سینمای ایران در جلد مردان اینچنینی ظاهر شدهاند، مقایسه کنید تا متوجه شوید امیرفضلی چهگونه همهچیز را طبیعی از کار در آورده و به صرف خنداندن مخاطب، دست به ادابازیهای مصنوعی و حالبههمزن نزده است.. چنان که کلیت این فیلم هم، منهای بیست دقیقه پایانیاش، گرم و بانمک جلو میرود. به هر حال در میان خیل کمدیهای بینمک و بیهویت، کاتیوشا، کمی بهتر است و گریزی نیست از این مقایسه کردن فیلم با فیلم.
فیلمهای دیگر عطشانی در «سینمای خانگی من»:
ـ در امتداد شهر (اینجا)
ـ تلفن همراه رییسجمهور (اینجا)
سلام،
نه متاسفانه با شما مخالفم.
خیلی از دیدن این فیلم ناراحت شدم.
بنظرم بسیار بد بود
مرسی
طنزی دردناک که به جای خنده بغض درگلوی آدم می آورد در واقع این فیلم برای عزاداری بیشتر مناسب است