نگاهی به فیلم تاریخچه Chronicle

نگاهی به فیلم تاریخچه Chronicle

  • بازیگران: دِ ین دِهان ـ الکس راسل ـ مایکل بی جردن و …
  • فیلم نامه: مکس لندیس براساس داستانی از مکس لندیس و جاش ترانک
  • کارگردان: جاش ترانک
  • ۸۴ دقیقه؛ محصول آمریکا، آفریقای جنوبی؛ سال ۲۰۱۲
  • ستاره ها: ۲/۵ از ۵

از نگاهِ دوربینِ خانگی

 

خلاصه ی داستان: سه دوست، بعد از برخورد با موجودی عجیب در یک چاله ی غیرمعمول زیرزمینی، قدرت های خارق العاده ای پیدا می کنند. آنها می توانند با نیروی ذهن، اجسام را به حرکت در آورند و حتی به پرواز در آیند. از آنجایی که قدرت آنها بی حد و حصر به نظر می رسد قرار می گذارند در چارچوب قوانینی که وضع کرده اند حرکت کنند تا به کسی آسیب نرسد …

 

یادداشت:  چند سال پیش بود که فیلم ” مزرعه ذرت” بسیار درخشید و توجه ها را به سمت خود جلب کرد. فیلمی که ادعای واقعی بودن را با به کار بردن دوربینی که ظاهراً توسط یکی از شخصیت های داستان حمل می شد و وقایع را مانند اتفاقات روزمره ضبط می کرد، یدک می کشید. فیلمی که فرزند خلف “پروژه جادوگر بلر” محسوب می شد و سعی در القاء این مطلب داشت که هیچ نکته ی ساخته شده و از پیش تعیین شده ای در این تصاویر وجود ندارد و کار را تا آنجا رساند که حتی تیتراژ آغازین را هم حذف و آن را به پایان فیلم موکول کرد تا هر چه بیشتر حس واقعی بودن تصاویر را به بیننده منتقل کند. البته قبل از این فیلم هم، آثار دیگری وارد این نوع از ساختارها شده بودند اما این فیلم قدم دیگری هم به جلو گذاشته بود. برخلاف “پروژه جادوگر بلر” که علناً نه صحنه پردازی های خاصی داشت و نه اتفاقات خاصی جلوی دوربینش می افتاد و البته برخلاف آثار همنوعش که اتفاقات ترسناک در آنها نهایتاً به حضور یک موجود زامبی وار جلوی دوربین ختم می شد، اینجا با حمله ی “گودزیلا وار” موجوداتی روبرو بودیم که کشور را در خطر انداخته بودند. اهمیت دوربین خانگی در این فیلم به همین نکته برمی گشت. این فیلم سعی داشت از زاویه ی جدیدی به موقعیت همیشگی فیلم های ترسناک و تخیلی نگاه کند. زاویه ای که در آن، بیننده ـ ظاهراً ـ بی واسطه، ناگهان خودش را وسط معرکه حس کند و اینگونه، با شخصیت های به دام افتاده، هم نفس شود و باعث گردد فاصله ای که معمولاً بیننده هنگام دیدن فیلم های اینچنینی، بین خود و سوژه حس می کند و در نتیجه به غیرقابل باور شدن فیلم، به رغم استفاده ی حد اعلای جلوه های ویژه، می انجامد، به حداقل برسد. موج این فیلم ها در راه بود و یکی پس از دیگری به بازار می آمد و در همه ی آنها هم یک دوربین ـ ظاهراً ـ بروی دستان آدم های فیلم، وقایعی ترسناک را به تصویر می کشید که فضای خاص و جدیدی را به بیننده القاء می کرد. البته این نوع از فیلم ها، تنها معطوف به آثار ترسناک نمی شدند. مثلاً برایان دی پالما، در “غیرقابل انتشار” همین کار را در فضای جنگ انجام داد و دوربین را به دست سربازان آمریکایی داد تا از وقایع روزانه شان و ذره ذره آب شدنشان در فضای خاورمیانه فیلم بگیرند. بهرحال “تاریخچه” آخرین دستاوردِ این صنف از فیلم هاست، در فضایی متفاوت تر از گذشتگانش البته. در اینجا داستانِ “مرد عنکبوتی وار” ی به تصویر در آمده که در آن چند جوان معمولی، ناگهان قدرتی استثنایی پیدا می کنند. داستانی که بارها و بارها به طرق مختلف شنیده ایم و دیده ایم. قدرتی که باعث می شود آنها را از صف آدم های عادی جدا کنیم. اندرو، جوان تنهایی ست که مادر مریضی دارد و پدری دائم الخمر و عصبی که دائم مشغول آزار و اذیت و داد و فریاد بر سر اوست. اندرو نه دوستی دارد و نه اهل پارتی رفتن و پارتی دادن است. اینگونه است که دوربینی که تازه خریده، انگار تبدیل می شود به دوست او. انگار می تواند تنهایی اش را با این دوربین پر کند و البته همانطور که دوستش استیو هم می گوید، دوربین دیواری می شود بین او و بقیه؛ مضمونی که می توانست به نقطه ی خوبی در فیلم تبدیل شود که اینگونه نمی شود و دوربین اندرو در این چارچوب داستانی، معنایی فرامتنی نمی یابد. استیو هم جوانی ست تنها. گرچه شاید به اندازه ی اندرو تنها نباشد اما باز هم تنهاست. مادری دارد که به پدرش خیانت می کند و او از این نکته آگاه است هر چند خودش را شاد و سرحال نشان بدهد. مت هم همین مشکل را دارد هر چند در طول داستان، اشاره ی کمتری به زندگی او می شود. او به کتاب های شوپنهاور پناه برده و انگار تمام وقتش را مشغول مطالعه است. حالا این جوانانِ جدا از جامعه، به قدرتی مرموز می رسند. قدرتی که به آنها این امکان را می دهد که تجربیاتی خاص و عجیب را از سر بگذرانند و مانند عضله ای که با تمرین کردن، هر بار قوی تر می شود، قدرت آنها هم با هر بار امتحان کردن، قوی تر و اثرگذارتر می شود تا به جایی برسد که حتی بتوانند در آسمان پرواز کنند و ماشینی را به یک حرکتِ دست از جاده منحرف نمایند. اما وقتی قدرت، این نیروی مرموز، از یک حدی بالاتر برود، حتماً باید قانونی باشد که خطی دورش بکشد و محدودش کند وگرنه آنهایی که ظرفیت استفاده اش را ندارند، کار را مشکل خواهند کرد.  وقتی اندرو برای اولین بار از قدرتش برای منحرف کردن یک ماشین از جاده استفاده می کند و باعث می شود ماشین به دره بیفتد و سرنشینانش در خطر مرگ قرار بگیرند، مت و استیو با عصبانیت به او می گویند که ما قوانینی وضع کرده بودیم که باید به آنها پایبند باشیم. استفاده ی بیش از حد از قدرت ممنوع است و فیلم، هر چند نه چندان عمیق، به همین مورد می پردازد؛ اینکه اگر چنین نیرویی در دستان شخصی قرار بگیرد که توانایی استفاده از آن را نداشته باشد، نتیجه، فاجعه ای خواهد بود. اگر کسی که این نیرو به او رسیده، مانند اندرو، دچار عقده های فراوانی باشد و انسانی باشد ضعیف النفس، آنوقت است که دیگر باید از او فاصله گرفت و از نیرویی برابر خودش استفاده کرد تا نابود شود ( حتماً کاملاً متوجه هستید که جملات اخیر چقدر شبیه زندگینامه ی دیکتاتورهای دنیا شده است ). اندرو کم کم به جایی می رسد که دیگر نمی تواند خودش را کنترل کند. عقده های فروخورده، تنهایی ها، رابطه ی نامناسب با خانواده و … باعث می شود به جایی برسد که دیگر کسی برایش مهم نباشد. در واقع یک جورهایی می شود همان آدم بده ی داستان. جالب اینجاست که اندرو اولین نفری هم هست که از قدرتش برای اذیت کردن دیگران استفاده می کند. بعد از شرکت در مسابقه ی استعدادیابی و شگفت زده کردن همه ی دوستانش، مت به او جمله ای می گوید که جان مایه ی کلام فیلم است. او در قبال رفتار متکبرانه ی اندرو به او می گوید: (( این تازه شروع سقوطته؛ فخر! )). و اندرو سقوط هم می کند اما حیف که این سقوط، در این فیلم، چندان سیر منطقی و قابل باوری ندارد. یعنی او به سرعت و تنها بعد از اینکه به خاطر همان قدرت زیاد، دختری او را از خود می راند، ناگهان تبدیل می شود به همان اندروی تنها و منزوی و بعد ناگهان وارد سراشیبی سقوط می شود. غیر از این مضمون، که گفتم چندان هم عمیق نمی شود، فیلم، داستانِ چندان پرمایه ای ندارد و آنقدر مقهور ایده ی جذاب و جالب خودش شده که به داستان اهمیتی نداده است. اگر بخواهم روند کلی یک فیلم نامه ی استاندارد را با شکل نشان بدهم، شاید به این شکل باشد مثلاً:

ــــــــــــــــــــــ . ـــــــــــــــــــــــــ . ـــــــــــــــــــــــــ . ــــــــــــــــــــــــــ

و البته این شکل هیچ ربطی به منحنی سید فیلدی و این حرف ها ندارد. صرفاً تخیل من است در قبال یک فیلم نامه ی مناسب که اطلاعات در همه جایش پخش است، شخصیت ها را می شود باور کرد، مکث های به موقعی دارد و در یک کلام، داستانی دارد که به بیننده ارائه کند. اما اگر بخواهم شکلی از داستان این فیلم را ارائه بدهم، چیزی می شود در این مایه ها:

ــ / ــ / ــ / ــ / ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

که در واقع آن خط های کوتاه، نشاندهنده ای این هستند که داستانی در کار نیست. ما فقط به شکلی کلیپ وار و پاساژگونه و مقطعی، کارهای مختلف این جوانان را در قبال نیرویی که به دست آورده اند، می بینیم و اصولاً در داستان پیشرفتی صورت نمی گیرد. آن خط بلند هم سکانس های پایانی ست. جایی که به ناگهان، اندرو تبدیل شده به یک غول بی شاخ و دم و ترسناک. صحنه ها به اصطلاح، در هم “فید” نمی شود که با خط های مورب نشان داده ام، برخلاف نقطه هایی که بین خط های شکل اول می بینید و نشاندهنده ای این است که هر کدام از قسمت های داستان، به خوبی در یکدیگر ادغام شده اند. همانطور که گفتم، سازندگان آنقدر درگیر نشان دادن آن لحظات هوس انگیز، مثل فصل رویایی پرواز این جوانان در آسمان و راگبی بازی کردنشان بوده اند که فراموش کرده اند یک سیر منطقی را طی کنند و این آدم ها را بیشتر به ما بشناسانند. شخصیت های فرعی هم گرفتار همین نگاه شده اند که مهمترینشان پدر اندروست که به شکلی اغراق شده، دائم به جان او می افتد و مشخص هم نمی شود چرا اینقدر به اندرو گیر می دهد. اما مورد مهم دیگری که باید به آن اشاره کنم، دلیل وجودیِ دوربین است؛ نکته ای که در اینگونه فیلم ها بسیار حائز اهمیت جلوه می کند. از آنجایی که دوربین بین شخصیت هاست، باید دلیل قانع کننده ای هم برای حضورش وجود داشته باشد. این فیلم تمام تلاشش را کرده تا اینگونه جلوه کند که همیشه دلیل موجهی برای حضور دوربین در صحنه وجود داشته باشد اما در برخی قسمت ها، این تلاش جواب نمی دهد و در نتیجه همان قسمت ها هم کاملاً اضافه به نظر می رسد. اشاره ام به آن دختر دوربین به دستی ست که بار اول، اندرو او را در پارتی می بیند. سازندگان برای زمان هایی که خودِ اندرو و دوربینش در داستان غایب هستند، این دختر را خلق می کنند و به شکلی بسیار تحمیلی به داستان می چسبانند. بدترین قسمتش هم جایی ست که از دیدِ دوربین دختر، مت را می بینیم که آمده دم در خانه اش و می خواهد نامه ای را به او بدهد. در پایان هم که دیگر دوربین اندرو در کار نیست، سازندگان، کارشان را از دیدِ دوربین های ماشین پلیس جلو می برند که یک دستی تصاویر فیلم از ابتدای کار را مخدوش می کند.  “تاریخچه” در تخیل پردازی قوی عمل می کند. باعث می شود ما هم حس کنیم می توانیم به راحتی پرواز کنیم و به راحتی از پس خیلی از کارهای نشدنی، بر بیاییم و این، حس خوبی به آدم می دهد. فیلم در این زمینه کاملاً موفق می شود و می تواند بیننده اش را وارد تجربه ی جدیدی بکند، همانطور که جوان های داستانش را وارد می کند. اما فیلمی نیست که بتواند داستانش را پرورش دهد و کمی عمیق تر به موضوع نگاه کند.

  قدرت ...

قدرت …

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم