.
خیال و واقعیت، خنده و گریه، راست و دروغ
.
خلاصه داستان: مانیاتا دات، همسر سوم سانجی دات، هنرپیشه معروف هندی که از او فرزندان دوقلویی دارد از یک خانم نویسنده هندی مقیم انگلستان به نام وینی تقاضا میکند زندگی سانجی را بنویسد. وینی در ابتدا نمیپذیرد و حتی اصرارهای سانجی به او هم بیفایده به نظر میرسد. سانجی شدیداً معتقد است که رسانهها چهره بدی از او نشان دادهاند و او یک قربانیست. وینی در نهایت مجبور میشود به روایت بخشی از زندگی سانجی، چگونگی گرفتار آمدنش در دام اعتیاد و سپس عزم راسخ او برای ترک آن، گوش بدهد که این موضوع باعث میشود کمی از سختگیریاش در امتناع از نوشتن کتاب کوتاه بیاید. اما هنوز جنبه دیگری از زندگی سانجی بهشدت آزاردهنده به نظر میرسد و در هالهای از ابهام قرار دارد؛ ماجرایی تروریستی که سانجی به خاطرش به پنج سال زندان محکوم شده است. هر چند وقتی وینی بار دیگر ماجرای اصلی را از زبان سانجی میشنود، برای نوشتن کتاب زندگینامه او مصمم شده است …
.
یادداشت: حتی وقتی صحبت از یک داستان واقعی و زندگینامه میشود باز هم هندیها مانند خودشان عمل میکنند. تنها خودشان میتوانند داستانی واقعی از یکی از شخصیتهای پردردسر و پرهیاهوی سینمای هند را به شکلی تعریف کنند که آمیزهای باشد از خیال و واقعیت و خنده و گریه و داستانکهای فراوان و مضمونهایی نظیر عشق و دوستی و خانواده و … . اگر مطلب نگارنده در شماره ۵۵۳ همین مجله درباره راز و رمز لذت بردن از فیلم هندی را خوانده باشید، متوجه خواهید شد که برای دیدن چنین فیلمی، دانستن آن راز و رمزها بسیار به کار میآید. تعریف داستانی بیوگرافیک از یک شخصیت واقعی مانند سانجی دات که هنوز هم نقش پررنگی در سینمای هند دارد، به طوری که تا سال ۲۰۲۰ نزدیک به ده فیلم در مرحله پیشتولید و چهار یا پنج فیلم هم در حال فیلمبرداری دارد (و مجموع فیلمهای کارنامهاش به ۱۶۴ میرسد!)، کار آسانی نیست مخصوصاً هم که به دلیل جاروجنجالهای زندگی شخصی دات، سختی کار بیشتر هم میشود. اما راج کومار هیرانی به عنوان یکی از مهمترین و تحسینشدهترین فیلمسازان حال حاضر هند، موفق میشود به روایتی جذاب و پرفرازونشیب از ماجرای پرپیچوخم سانجی دات برسد که هم هر بینندهای را سرگرم میکند و هم زاویه جدیدی از این بازیگر مهم سینمای هند هم به تماشاگر نشان میدهد تا جدا از سرگرم شدن، به شخصیتی آسیبپذیر و گاهی تنها نگاه کند که سعی میکند از زیر سایه شهرت پدر و مادرش (نرگس و سونیل دات، دو ستاره سینمای هند در دهههای ۱۹۵۰ و ۶۰) بیرون بیاید و هویتی مستقل کسب کند اما در این راه دچار لغزشهایی میشود که گاه و بیگاه او را به بیراهه میکشانند و البته در این بیراهه رفتن، رسانهها نقش مهمی را بازی میکنند.
سانجو از جایی آغاز میشود که سانجی دات کتاب بیوگرافی خودش را که نویسندهای درجهسه نوشته، به آتش میکشد. نویسنده در این کتاب او را با گاندی مقایسه کرده و برای ثابت کردن این ادعا، حتی مثالهایی هم ردیف کرده. سانجی با خواندن کتاب، حسابی عصبانی میشود، نویسنده را موأخذه میکند و کتاب را آتش میزند. لحن کمیک این بخش از داستان، همان نکتهایست که این فیلم زندگینامهای را تبدیل به نمونهای خاص در چنین سبکی قرار میدهد. تا پایان فیلم، سکانسهای کمیک و جالب زیادی میبینیم، نمونهاش سکانس فوقالعادهایست که سانجو و دوستش کملی در حالت مستی وارد خانه نامزد سانجو میشوند تا مشروبات الکل پدر نامزد را مصرف کنند اما خانواده دختر گمان میکنند سانجو برای خواستگاری دخترشان آمده. این سوءتفاهم با دیالوگهای دوپهلویی که سانجو میگوید، تبدیل میشود به سکانسی فوقالعاده خندهدار که شاید هر چند در روند روایت، تأثیر چندانی نداشته باشد، اما چون سرگرمی یکی از اهداف بزرگ سینمای هند است، پس برای رسیدن به آن وجود چنین صحنهای لازم و ضروریست. یا سکانسی دیگر که سانجی، نشئه از مواد مخدر، در مراسم تشییع جنازه پدر نامزدش شرکت میکند و جنازه مرد را با جنازهای دیگر اشتباه میگیرد و حرفهای عجیبی هم به مادر دختر میزند که حسابی خندهدار است. این لحظهها، هیچکدامشان در پیشبرد داستان نقشی ندارند و قرار هم نیست نقشی داشته باشند. گفتیم که فیلمهای زندگینامهای سینمای هند هم با همه جای دنیا فرق دارند. آنها به سبک خودشان میسازند و این نکتهایست که باید پذیرفت و احیاناً از آن لذت برد.
فیلم سعی میکند با پرداختن به جنبههای مختلف زندگی سانجی دات، زمزمهها و اتهامهای پیرامون او را رفع کند و در این راه، به نکتههای مهمی هم اشاره میشود. از همان ابتدا، فشار رسانهها و مردم را حس میکنیم. مردمی که وقتی میکروفن را به سمتشان میگیرند، انگار درونیات زشت خود را رو میکنند. آنها هر کدام با زبان خودشان، انگی به دات میچسبانند و او را تروریست و قاتل معرفی میکنند. دست به دست دادن رسانهها و مردم برای به زیر کشیدن دات و از سویی دیگر، رفقای ناباب و مصرف مواد مخدر توهمزا، عواملی هستند که در طول داستان، زندگی سانجی را به سمت نابودی سوق میدهند. سانجی مدام در معرض عواملیست که شکننده بودن او را بیش از پیش به رخاش میکشند. او در طول فیلم، مدام برای رفع سوءتفاهم درباره خودش و زندگی و کارهایی که کرده، باید پا پیش بگذارد و حرف بزند. برای همین است که به وینی، به عنوان نویسندهای معتبر، اصرار دارد داستان زندگی او را بنویسد. او به زن تأکید دارد که هیچکس و مخصوصاً رسانهها او را نمیشناسند و در طول دو ساعت و چهل دقیقه هم ادعاهای خود را به کرسی مینشاند.
فیلم تقریباً به دو قسمت تقسیم شده است. نیمه اول به اعتیاد سانجی مربوط است. وقتی وینی به نوشتن داستان زندگی او رضایت نمیدهد، گذشته زندگی سانجی روایت میشود تا بدانیم چه اتفاقهایی باعث شده او به اعتیاد کشیده شود. سختگیریهای پدر مشهور سانجی، سونیل دات، در فیلمهایی که پسر به عنوان نقش اول ظاهر میشود و ناراحتی سانجی از این که با وجود تلاشهایش برای به ثمر رسیدن فیلمها، در نهایت پدر شخص دیگری را تشویق میکند، عاملیست برای این که با تعارف بسیار ساده رفیق نابابش، زوبین، به مصرف مواد روی بیاورد و در ادامه، شنیدن خبر سرطان مادر، مرگ او و حتی ازدواج نامزدش با شخصی دیگر، بهانههایی باشند برای این که او مصرف مواد را بیشتر و بیشتر کند تا جایی که به یک معتاد مفنگی تبدیل شود. فیلم سعی میکند در این روند داستانی، شخصیت سانجی را بسازد و نشان بدهد که او چهگونه به دام افتاده است. صحنهای که کملی، نزد پدر سانجی میآید تا با او درباره اوضاع پسر حرف بزند، صحنه مهم و البته تأثیرگذاریست. در این صحنه، کملی که مست کرده تا جرأت گفتن خیلی از حرفها را به سونیل دات پیدا کند، از این حرف میزند که سانجی زیر سایه پدر له شده و خودش خبر دارد که هر چه هم تلاش کند، به پدر نخواهد رسید. کملی ادامه میدهد که: «باید به او بگویید لازم نیست سونیل دات باشد، بلکه باید خودش باشد: سانجی دات.» این همان نکته اساسی و مهمیست که نشان میدهد سانجی چه انسان آسیبپذیر و درماندهایست و چهگونه بیتوجهیها، سختگیریها، نفهمیدنها و درک نشدنها از سوی والدین و بهخصوص پدرش، او را درمانده کرده است. نیمه اول به این شکل تمام میشود که در نهایت سانجی با دیدن مادر مرحومش نرگس و پندهای او، تصمیم میگیرد در مرکز ترک اعتیاد بستری شود و این زهر را از بدنش بیرون بریزد. در نهایت، وینی با شنیدن این سرگذشت، راضی به نوشتن کتاب میشود اما همین جا وارد نیمه دوم میشویم.
نیمه دوم از جایی آغاز میشود که اتهام بمبگذاری و تروریست بودن سانجی در رسانهها پیچیده و این سبب شده بهترین دوستش، کملی، نزدیک به بیست سال از سانجی دوری کند. کملی با توجه به چیزهایی که از روزنامهها و خبرهای تلویزیونی خوانده و شنیده و البته از حرفهای ناقصی که جستهوگریخته به گوشش خورده، سانجی را بخشی از عملیاتی تروریستی میداند که در هند اتفاق افتاد و به همین دلیل تصمیم گرفته دیگر او را نبیند. نیمه دوم هم به شرح این ماجرا پرداخته میشود تا در صحنهای تأثیرگذار و اندوهبار، سانجی این موضوع را هم روشن و از خودش رفع اتهام کند؛ سکانسی که سانجی از وینی میخواهد کملی را راضی کند تا اتوموبیلش را نزدیک زندان پارک کند، ایستگاه رادیویی اتوموبیل را روی موجی خاص تنظیم کند تا حرفهای سانجی را که داخل زندان برای خودش ایستگاهی رادیویی راه انداخته و هر روز با زندانیها حرف میزند بشنود. در این صحنه، سانجی ماجرای اصلی را تعریف میکند و به این شکل نهتنها کملی و وینی، بلکه ما را هم به گریه میاندازد. او از رسانههایی حرف میزند که مدام در حال خوردن مغز مردم هستند تا اراجیف خود را به کرسی بنشانند و در این رقابت، نفر اول باشند. برای رسانهها تفاوتی نمیکند که چه گذشتهای داشتهای و چه کردهای، آنها در همان لحظه تصمیم میگیرند، منتشر میکنند و زندگی شخصی را با خاک یکسان میکنند. بیجهت نیست که در پایان فیلم، کلیپ موسیقی جالبی میبینیم؛ کلیپی که سانجی دات و بازیگر نقش او در فیلم (رانبیر کاپور) با هم اجرا میکنند درباره مزخرفگویی رسانهها و لزوم بیتوجهی به آنهاست (با این توضیح که در فیلمهای جدید هندی، کلیپهای موسیقی نه در جریان فیلم، بلکه در انتهای فیلم گنجانده میشوند). سانجی در تمام صحبتهایش از ایستگاه رادیویی خصوصیاش و بهخصوص در آن صحبت آخر که خطابش به کملی است، به سیاست کثیف رسانهها میپردازد و به این شکل در پایان نیمه دوم، وینی که حالا تقریباً از تمام جوانب زندگی سانجی مطلع شده، تصمیم به نوشتن کتاب میگیرد.
اما رابطه پدر و پسر، یکی از مهمترین خطوط داستانی فیلم است که چه در نیمه اول و چه در نیمه دوم، بین خردهداستانهای مختلف گسترده شده تا به یکی از مهمترین بخشهای فیلم تبدیل شود؛ سانجو به همان اندازه که درباره سانجی دات است، درباره پدر او سونیل دات بازیگر بزرگ سینمای هند هم هست. سونیل دات در فیلم پدری مقتدر تصویر میشود که دوست دارد پسرش هم مانند خودش ستارهای باشد. او به پسر نقش اول فیلمهایش را میدهد اما در زندگی برای او نقش چندانی قایل نیست و همین موضوع فاصله این پدر و پسر را بیشتر و بیشتر میکند. در بخشی از فیلم، مراسم رونمایی از فیلم سونیل دات، که پسرش سانجی در آن نقش اصلی را بازی کرده را میبینیم. سانجی مطابق معمول «مواد زده» و کارش به جایی رسیده که دیگر خیال را از واقعیت تشخیص نمیدهد. در حین مراسم، او به گوشهای پناه میبرد و وقتی پدر بالای سرش میآید، سانجی تصور میکند او خیالش است و نه سونیل داتِ واقعی. برای همین از رهگذری که آن حوالی عبور میکند، میپرسد آیا مردی که آن جا ایستاده، واقعاً سونیل دات است یا نه؟! این صحنه و به دنبال آن این پرسش، نمادی میشود از همان فاصلهای که پدر و پسر را از هم جدا کرده است.
بعد از آن سکانس مهم موأخذه شدن سونیل دات توسط کملی که ذکرش رفت، اولین جرقهها برای سونیل دات روشن میشود تا سعی کند به پسرش نزدیک شود. این نزدیک شدن از مورد کوچکی مانند همپیاله شدن با پسر آغاز میشود و تا پیگیری کارهای او برای آزادی از زندان ادامه مییابد. مرگ سونیل دات، پایانیست بر این رابطه پرفرازونشیب که سانجی خودش را در به سرانجام نرسیدنش مقصر میداند. او طی نامه تشکرآمیزی که برای پدر مینویسد و هیچگاه فرصت نمیکند آن را در حضور جمع بخواند، اعتراف میکند که پسر خوبی نبوده و پدرش لایق داشتن پسر بهتری بود.
اما بدون شک یکی از مهمترین عوامل موفقیت فیلم، رانبیر کاپور است. او نوه راج کاپور بزرگ است و با بازی در این فیلم نشان میدهد که چه استعداد نابیست. اصولاً بازی در نقش شخصیتهای واقعی، کار سختتریست به این دلیل ساده که آن شخصیت را میشناسیم و نباید تصویر ذهنیمان با واقعیت متفاوت باشد چون ممکن است به درام فیلم ضربه وارد شود. اما رانبیر کاپور چنان قدرتمندانه ظاهر میشود و آنقدر حرکات ریز و درشت سانجی دات را خوب از کار در میآورد که تصور بازیگر دیگری جای او غیرممکن است. ابروهایی که غالباً رو به بالا رفتهاند، حرکتهای تند سر و گردن که به سمت پایین متمایل هستند و جزئیات دیگر، شمایل واقعی سانجی دات را پیش چشم تماشاگر میآورد. ضمن این که سیر تغییر سن سانجی دات، از دوران جوانی تا میانسالی، با گریمی بینقص روی چهره کاپور مینشیند به شکلی که وقتی لحظهای چهره کاپور در ابتدای فیلم را با انتهایش مقایسه کنید، باورتان نمیشود که این همان بازیگر است.
هندیها به سبک خودشان عمل میکنند، حتی اگر یک اثر زندگینامهای از روی شخصیتی واقعی باشد. آنها خیال و واقعیت، خنده و گریه، راست و دروغ را چنان در هم مخلوط میکنند که داستانهای واقعیشان هم به قصهبافی و افسانه میماند و کار سینما همین است.
برای خواندن یادداشت فیلمهای دیگر این کارگردان در «سینمای خانگی من»، نام دقیق او یا فیلمهایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید.
این یک فیلم بسیار عالی دیگر از راجو هیرانی بزرگه
از همه نقدای خوبتون ممنون
ممنون از شما که میخونین…