با توجه به صحنهی آغاز فیلم که مرجان به زنی که ادعا میکند پول بلیت ندارد کمک میکند و بعد ربط دادن این صحنه به دعوای مرجان و سهیل که دربارهی پول جروبحث میکنند و طی آن مشخص میشود سهیل آدم خسیسیست که دلِ خرج کردن ندارد، قرار است تفاوت دیدگاههای مرجان و پدرش با سهیل پررنگ شود که البته این تفاوت دیدگاه در ادامه به ماجراهای دیگری میرسد که هیچ ربطی به آغاز داستان ندارد و مشکل فیلم در آن بیست دقیقهی پایانی به بدترین شکل ممکن خودش را نشان میدهد.
آن همه استرس پایانی برای چیست؟ چرا خانوادهی اکرم به مرجان نمیگویند طلبکار دمِ در است و شما قول دادی بودی که پولش را میدهی؟ چرا اینقدر با خودشان درگیرند؟ بهانه این است که پدر مُرده و خانوادهی اکرم رویشان نمیشود به مرجان دربارهی پول حرف بزنند. خب این چه مسئلهی بغرنجیست که اینطور با آن مواجه میشوند؟! مرجان پدرش مُرده، عقلش را که از دست نداده! ضمن اینکه این ماجرای «اگر زودتر خبر میدادید، شاید پدر زنده بود» دیگر یعنی چه؟ این شک و تردید انداختن به دل مخاطب چه ربطی به باقی فیلم دارد؟ اصلاً آن نامهای که حبیب مینویسد معنایش چیست که ناگهان همهی مشکلات حل میشود؟ استرس خانوادهی اکرم برای اینکه مرجان نامه را بالای سر پدرش پیدا کند، برای چیست؟ چرا خودشان در ارائهی نامه اینقدر دودل هستند؟ مگر قرار است چه اتفاقی بیفتد؟ اصلاً پدری که صد میلیون تومان به دامادش قرض داده، چهطور ده میلیون تومان ته حسابش باقی نگذاشته که بدهد به این خانوادهی بدبخت؟! از همه مهمتر صحنهی بیظرافت و مضحک پایانیست که با مغازهدارها کرکرهی مغازههایشان را پایین میکشند و تیتراژ سر میرسد. این یعنی اینکه کل بازاریهای آن محله به احترام حبیب تعطیل میکنند. اول اینکه در هیچ صحنهای ندیدهایم حبیب (که به گفتهی خودش تازه از خارج برگشته) اینهمه در بازار عزت و احترام داشته باشد. ضمن اینکه اگر او اینهمه مورد توجه بازاریان است، چرا نمیتواند این مقدار پول اندک را از آنها قرض بگیرد؟ با این صحنهای که در پایان میبینیم، او اگر لب تر کند، صد میلیون تومان دیگر میتواند اعانه جمع کند. خب چرا این کار را نمیکند؟
پاسخ دادن