در آغاز راه گروه «هنر و تجربه»، هم وقت بیشتری داشتم و هم فیلمهای کنجکاویبرانگیزی اکران میشدند، در نتیجه یا فیلمهایی را انتخاب میکردم و در سالنهای سینما میدیدم یا گاهی هم دیویدیشان به دفتر مجله میرسید و در خانه تماشا میکردم. اما بعد از گذشت چند سال، دیگر نه من آن وقت را دارم که بتوانم این حجم از فیلمها را ببینم و نه فیلمها آن چیزی هستند که باید باشند. نمیخواهم عملکرد این گروه را طی این چند سال بررسی کنم یا دربارهی ماهیت وجودیاش بحث کنم، اما حتی با دیدن تکوتوک فیلمهای زیرمجموعهاش میتوانم بگویم راهی که آغاز شده بود، چندان محکم و قوی ادامه پیدا نکرد. بهتازگی سه فیلم از این گروه به دستم رسید که واقعاً بهسختی دیدمشان. چند خطی دربارهشان نوشتهام و حالا بیش از پیش مصمم هستم، هر چه کمتر فیلمهای این گروه را ببینم، مگر اینکه نکتهی خاصی داشته باشند:
.
منصور و ندا چند بستهی مواد مخدر را در معدهشان جاسازی میکنند تا به ازای دریافت پول، محموله را به خارج از کشور حمل کنند. در فرودگاه، کیسههای مواد در معدهی ندا پاره میشود. منصور با دیدن حال بد ندا همراهیاش میکند تا نجاتش بدهد … یک فیلم کند و کشدار و بیثمر. نمیدانم دیدن استفراغ و آب دهان شخصیت دختر چه فضیلتیست؟! فیلمی بهشدت کممایه و خستهکننده که بهراحتی میشود روی دور تند دیدش. نماهای ثابت فراوان، نه جذابیتی دارند و نه پیشبرندهی داستان هستند و نه حتی برخلاف تصور کارگردان سبکی ایجاد میکنند.پسزمینهسازی برای ندا و منصور بهشدت سادهانگارانه و شوخیست. نه گذشتهی این دو نفر برایمان مهم میشود و نه وضع و اوضاع حالشان. به همین دلیل است که زاری و ضجهی ندا، فقط روی اعصاب مخاطب است و هیچ کارکردی پیدا نمیکند. یعنی نهتنها دلمان برایش نمیسوزد که حسابی هم از دستش حرصمان میگیرد و دوست داریم یک جوری خفهاش کنیم! حالا که شخصیتی شکل نمیگیرد تا با او همذاتپنداری کنیم، لااقل شکل و قیافهی بازیگر باید طوری باشد که دلمان به حالش بسوزد، تا به عنوان مثال آن نمای طولانی خوردن بستههای مواد و عقزدنهای مدام دختر برایمان کمی ملموس شود. اما کارگردان حتی در این قسمت هم کسی را برای بازی انتخاب کرده که چهرهای همدلیبرانگیز ندارد و نمیتواند توجه مخاطب را جلب کند. ضمن این که بازیگر پسر داستان هم همانقدر یخ و غیرجذاب است و نهتنها رابطهاش با دختر شکل نمیگیرد، تماشاگر هم در ارتباط برقرار کردن با او در میماند.
*برای خواندن یادداشت فیلمهای دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلمهایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید.
.
مینا اکبری از روزنامهنگاری خداحافظی میکند اما یک عکس از سالهای اول حضورش در این عرصه که با عدهای از روزنامهنگاران در میدان جوانان تهران گرفته شده بود، او را به گذشته پرت میکند. او تصمیم میگیرد آدمهای حاضر در عکس را پیدا کند و با آنها حرف بزند … دیدن این مستند نیازمند داشتن اطلاعاتی سیاسیست و همین باعث میشود از آن فاصله بگیرم. چون از هر چه سیاست و سیاستمدار و بازیهای سیاسی متنفرم. به نظر میرسد کارگردان بیش از آن که بخواهد به نوستالژی آن عکس دستهجمعی بپردازد، فکرش حول و حوش پیامهای سیاسی دور میزند.دیدن آن عکس قدیمی در آدمها حس ناراحتکنندهای ایجاد میکند که مخصوصاً دربارهی یکی از خانمهای عکاس به اشکهای او ختم میشود. این مضمون، قویتر و جذابتر است تا شعارهای بیسرانجام دربارهی آزادی مطبوعات و اصلاحات و به سخره گرفتن مسعود دهنمکی و فلان و بهمان. فیلم چندپاره است و دقیقاً نمیداند چه میخواهد بگوید، هر چند در پایان چند نفری را دور هم جمع میکند تا به سبک همان عکس قدیمی، عکسی دیگر بگیرند.
.
پیرمرد و پیرزنی که تنها میکنند، تصمیم میگیرند به خانهی سالمندان بروند اما وقتی خبردار میشوند پسرشان قرار است از خارج به ایران بیاید، دوباره شور زندگی در آنها بیدار میشود؛ خانه را میآرایند و منتظر ورود پسر و عروسشان میمانند اما در آخرین لحظه خبر بدی میرسد … لطفاً نگویید که کندی فیلم به حس و حال داستان برمیگردد. فیلم فارغ از داستان زندگی یک زوج پیر، بهشدت کند است طوری که میتوانید جلو بزنیدش و باز هم چیزی را از دست ندهید. این یکی هم مانند کارت پرواز خالی و بیمایه است. هر چند نسبت به آن یکی، بالاخره باورپذیرتر به نظر میرسد. ایدههای بدی هم ندارد، مثل کفنی که در نهایت پوشک بچه میشود یا آن ریسههای چراغ که اول برای ورود بچهها توسط پیرمرد و پیرزن چیده میشود و بعد که خبر مرگشان میرسد، برچیده میشود. اما اینها همه کافی نیست تا با فیلم خوبی طرف باشیم. ایدهای دستمالیشده و کهنه، تبدیل به فیلمی میشود که بلافاصله بعد از دیدنش میتوانید فراموشش کنید بدون این که چیزی به مخاطب اضافه شده باشد. همهچیز هم قابل پیشبینیست: قبل از شخصیتها، میدانیم که در نهایت پسر این زوج پیر به خانه نخواهد رسید. وقتی هم که نوهشان را به دستشان میدهند، میدانیم که زندگیشان دگرگون خواهد شد و دوباره امیدوارانه ادامه خواهند داد و … .وقتی هم که آقای کارگردان در یک مصاحبه میگوید: «تنهایی شخصیتهای داستان، تنهایی همهی آدمهاست» حساب کار، بیشتر دستمان آمد!
درود.بله هنر و تجربه هم یلم های خوب خاصی نداره برای دیدن منکه دیگه خیلی وقته ایرانی ندیدم اصلا
داستان فیلم اول شبیه یک فیلم کلمبیاییراجع به یک دختر هست ک دقیقا مواد می زارن تو شکمش
مطمعنم شما هم دیدینش.اسم فیلم گموم ماریا بود.
امروز فیلم سیکاریو ۲ را دیدم.هیجان خوبی داشت.
اما بهترین فیلمی ک این مدت دیدم بی شک از تار بود
تانگوی شیطان.فیلمی مخوف و میخکوب کننده.لذت بردم…سیراب شدم ازین همه جهان بینی…
بهترین فیلم های هنر تجربه ای ک دیدید چه بوده؟
سلام. اسم آن فیلم «ماریا سرشار از برکت» بود. مستندی در این گروه دیدم به نام «مُلفِ گَند» که عالی بود. مطلبی هم دربارهاش در سایت نوشتهام.
سلام
یک فیلم زمان بچگی تلویزیون نشون داد دنبال اونم گفتم شاید بتونین کمک کنین
فکر میکردم فیلم مرد نامرئی باشه ولی وقتی دیدم اون نبود
داستان درباره مردیه که نامریی میشه ولی فرمول اینکه برگرده به حالت عادی دست دوستشه ولی دوستش چون به نامزد مرد نامریی علاقه داره از دادن فرمول امتناع میکنه در سکانس آخر مردم وحشت زده بهش تیراندازی میکنن و میمیره در همون حال بارون میباره و جسدش نمایان میشه (آب باران باعث مرئی شدنش میشه) در حالی که نامزدش کنار جسدش داره گریه میکنه و مردم دورش حلقه زدن فیلم تموم میشه
سلام. من هم این صحنهای را که تعریف کردید، به شکلی ناواضح در ذهن دارم اما متأسفانه یادم نمیآید کدام فیلم بود. شاید دوستان دیگری که این پست را میخوانند بتوانند کمک کنند.
سلام.اقا دامون فکر کنم این فیلم از کتاب مرد نامریی(نوشته H.G.Wells) اقتباس شده. داستانش مثل اونه.مردی که نامریی میشه ولی نمیتونه برگرده و پایانش هم تقریبا مثل فیلمی که میفرمایید هست.
ببخشید آقا یونس شما یادتون نیست فیلم کلاسیک بود یا نه ؟