کتاب‌های بی‌کشش، ترجمه‌های بی‌مکش

کتاب‌های بی‌کشش، ترجمه‌های بی‌مکش

نمی‌دانم من کم‌حوصله شده‌ام و وقتم تنگ شده یا کتاب‌ها کشش ندارند. چند وقت پیش کتابی خریدم با نام شیر و خورشید: راه و رسم دنیا (نیکلا بوویه). از پیش‌گفتارش متوجه شدم نویسنده یک جهانگرد سوییسی‌ست که در بخشی از سفرهایش به ایرانِ هفتاد سال پیش آمد و مشاهداتش را ثبت کرد که تبدیل شد به این کتاب. من هم که سرم درد می‌کند برای این‌جور چیزها. بی‌درنگ کتاب را خریدم و کمی بعد شروع به خواندنش کردم. اما چشم‌تان روز بد نبیند؛ خواندن هر صفحه‌اش مانند این بود که من را به صلابه می‌کشند! مگر پیش می‌رفت؟! نه آن‌چنان که خانم مترجم در مقدمه‌ نوشته، «قدرت نویسندگی» دیدم، نه «تخیل فوق‌العاده» و از همه مهم‌تر نه «قدرت تصویرپردازی». مطلقاً هیچ‌چیز جذابی در کتاب وجود نداشت. اصلاً معلوم نبود موقعیت جناب جهانگرد چیست، چه می‌خواهد بکند و چه می‌گوید! اما ناامید نشدم، باز هم جلوتر آمدم تا بلکه به قسمت‌های جذابش برسم، اما هیچ قسمت جذابی وجود نداشت! نویسنده از یک تصویرسازی ساده هم عاجز بود.

چند باری درباره‌ی ترجمه‌های بد نوشته‌ام. نمونه‌اش پستی بود که مدتی پیش درباره‌ی رنت (چاک پالانیک) منتشر کردم (اینجا) که مترجم محترمش در صفحه‌ی اینستاگرامم به من تاخت و به شکلی تلویحی گفت که چیزی سرم نمی‌شود. حالا کاری نداریم. این‌جا نمی‌خواهم بگویم تمام تقصیر غیرجذاب بودن متن این کتاب به گردن مترجم است، که نیست (به‌هرحال خانم طباطبایی از مترجمان باسابقه هستند) اما نکته این‌ است که مترجم لااقل می‌تواند با چند تمهید، بدون این‌که به متن ضربه بزند، حتی نوشته‌ای خشک و غیرجذاب را هم جذاب جلوه بدهد. اگر می‌پرسید: «چه‌گونه؟»، جوابی ندارم چون ترفند مشخصی نیست و بستگی به شیرینی و تلخی و خشکی و تری قلم مترجم دارد.

یک زمانی ذبیح‌الله منصوری را داشتیم که ترجمه‌هایش هنوز هم بعد از گذشت سال‌ها خواندنی‌اند. هر چند دست بردن او در محتوای کتاب‌ها، مورد تأیید خیلی‌ها نیست اما اول این‌که او معمولاً با کتاب‌های غیرمهم و فراموش‌شدنی چنین کاری می‌کرد و مهم‌تر این‌که قلم شیرین و توانایی داشت و می‌توانست مخاطب را تا آخرین صفحه بکشاند. او در واقع خودش به‌نوعی مولف اثر محسوب می‌شد. حالا دیگر از این خبرها نیست. نجف دریابندری و محمد قاضی و ذبیح‌الله منصوری و .. یک دانه هستند.

به‌هرحال داستانی واقعاً بی‌کشش به همراه ترجمه‌ای بی‌مکش به متنی کم‌رمق، خسته‌کننده و عذاب‌آور منجر می‌شود که بیش از سی‌چهل صفحه نتوانستم بخوانم و در نهایت هم رهایش کردم. یاد منصوری و قاضی و … به‌خیر. دریابندری هم سلامت باشد.

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم