نگاهی به فیلم خوابم می آد

نگاهی به فیلم خوابم می آد

  • بازیگران: اکبر عبدی ـ رضا عطاران ـ مریلا زارعی و …
  • فیلم نامه: احمد رفیع زاده ـ حمید نعمت الله
  • کارگردان: رضا عطاران
  • ۹۰ دقیقه؛ محصول ۱۳۹۰
  • ستاره ها: ۳ از ۵

رضا می خواست دختر باشد!

خلاصه ی داستان: رضا، پیر پسری ست که با پدر و مادرش زندگی می کند. خسته از روزمرگی، ناراضی از شغل خود، روزها را بلاتکلیف می گذراند. او برای پیدا کردن دختر مورد علاقه اش هم مشکلات زیادی دارد …

یادداشت: اجازه بدهید از یک نکته ی فرعی آغاز کنم. نکته ای که شاید چندان مربوط هم به نظر نرسد اما فکر می کنم، جالب باشد و آن اینکه، به نظرم رسید رضا ( رضای فیلم یا رضای عطاران؟! ) در ناخودآگاهش، دوست داشت دختر باشد! او از پسر بودن می ترسید، چون توانایی کشیدنِ بار واقعیت های تلخ زندگی را نداشت. او دوست داشت دختر باشد تا هر روز صبح، سبک از خواب بلند شود. یا اصلاً شاید خاطره ی بدی در بچگی، باعث شده بود او آرزو داشته باشد که دختر می بود. نشانه ها را در فیلم دنبال می کنیم: اول از همه اینکه، عبدی، نقش زن را بازی می کند. یعنی مردی در جلد یک زن و این ” در جلد جنس مخالف رفتن” بارها تکرار می شود مثلاً در یک صحنه، می بینیم که رضا به خاطر کثیف کردن شلوارش، دامن به پا می کند. یک جای دیگر، وقتی در سینما نشسته، به جای دختر مورد علاقه اش، ناگهان مردی سبیل کلفت کنارش ظاهر می شود که انگار قصدهایی دارد (!) ( در این صحنه، به نظرم مهمتر از عوض شدن جای زن و مرد، شیطنتی ست که در پس آن نهفته؛ خط قرمزی که به شکلی کاملاً غیرمستقیم بیان می شود و می تواند یکی از دلایلی باشد بر اینکه چرا رضا ( کدام رضا؟! ) چندان از مرد بودن خودش راضی نیست انگار اتفاقی می افتد که او را از مردها متنفر می کند!!! )  و قسمت جالب تر ماجرا، وقتی ست که متوجه می شویم، یک دختر، نقش بچگی های رضا را بازی کرده است. این شاید یک ایده ی من در آوردی و بی پایه به نظر برسد اما همین که فیلمی در سینمای ایران باعث شد بعد از مدت ها، بتوانم با نشانه ها بازی کنم و چیزهایی را کنار هم بچینم تا به چیزهای دیگری برسم، جای خوشحالی دارد پس بگذارید ابتدا از قسمت خوب ماجرا حرف بزنم. اینکه فیلمی دیدم که می دانست می خواهد چه بگوید. این نکته ی مهمی ست که اغلب فیلم های سینمای ایران، از نبود آن رنج می برند. اینکه بدانی چه می خواهی بگویی و با یک سری تصاویر حساب شده، آن حرف، آن پیام، آن قلب داستان و یا حالا هر کلمه ی دیگری که به ذهنتان می رسد را، نشانه گذاری کنی و به بیننده برسانی، نکته ی مهمی ست. فیلم با نماهای متعدد رو به پایینی که رضا را دراز کشیده روی تخت نشان می دهد نشانه گذاری هایش را آغاز می کند؛ رضا، این آدم خسته، غمگین، بیچاره و تنها، برای فرار از زندگی رو به انحطاطش، فقط دوست دارد بخوابد. تنها در خواب است که می تواند بر مشکلاتش فائق آید و از دنیای دور و بر خود جدا شود. قلب داستان، اینگونه است که به بیننده منتقل می شود و با تکرار شدن همان نماها در انتهای اثر، منتها با این تفاوت که اینبار انگار رضا قرار است به خوابی همیشگی برود، نقطه ی پایانی خوبی برای این مرد سیاه بخت فراهم می کند. حالا آرزوی او برآورده شده است. اما برسیم به قسمت بد ماجرا. جایی که  فیلم نه داستان درست و حسابی ای برایمان تعریف می کند و نه منسجم است. از یک جایی شروع می کند و به یک ماجرای گروگانگیری عجیب و غریبی می رسد که آدم های درگیرش، واقعاً گنگ و بی هویت و نامفهوم هستند. قسمت های بامزه ی اول داستان، با حضور اکبر عبدی، ناگهان تبدیل می شود به یک سری اتفاقات نه چندان دلچسب ( راستی، قضیه ی آن راننده تاکسی چه بود؟! ) که شوقی برنمی انگیزد.

  رضا و خانواده اش ...

رضا و خانواده اش …

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم