نگاهی به فیلم ایده اصلی

نگاهی به فیلم ایده اصلی

  • بازیگران: بهرام رادان ـ مریلا زارعی ـ هانیه توسلی ـ پژمان جمشیدی و …
  • نویسنده: امیر عربی، براساس طرحی از رضا کریمی
  •  کارگردان: آزیتا موگویی
  • ۹۵ دقیقه؛ محصول ۱۳۹۷
  • ستاره ها: ۲ از ۵
  • این یادداشت در شماره ۵۶۰ مجله «فیلم» منتشر شده است
  • رسم‌الخط این یادداشت بر طبق رسم‌الخط مجله «فیلم» تنظیم شده است

.

«بی‌پول باش، اما باعزت!»

.

خلاصه داستان: سعید (بهرام رادان) جوان بلندپروازی‌ست که می‌خواهد در یک مناقصه بزرگ در جزیره هندورابی پیروز شود اما در آخرین لحظه متوجه می‌شود همسر سابقش رویا (مریلا زارعی) وارد مناقصه شده است. رویا شرکت سابق سعید را در ماجرای طلاق‌شان تصاحب کرده است و حالا هم می‌خواهد او را در این مناقصه شکست بدهد. سعید می‌داند که رویا رقیب جدی و سرسختی‌ست و با وجود او احتمال پیروزی‌اش چندان بالا نخواهد بود. او که بوی شکست به مشامش خورده، از مشاورش لاله (هانیه توسلی) کمک می‌گیرد. لاله ایده جالبی برای برنده شدن در مناقصه دارد: سرمایه‌گذاری در یک پروژه خارجی و درست کردن سابقه برای بالا بردن شانس پیروزی. سعید که از شنیدن این ایده به وجد آمده، نیما (پژمان جمشیدی) دوستش را که ساکن کاناداست خبر می‌کند تا همراه او به قبرس بیاید و کارها را انجام بدهند. به نظر می‌رسد همه‌چیز خوب پیش خواهد رفت اما در آخرین لحظه سعید متوجه می‌شود تمام مدارکی که برای پروژه جور کرده بودند، تقلبی‌ست …

.

یادداشت: در تاریخ سینما هم‌ مانند زندگی واقعی، آدم‌های زیادی پیدا می‌شوند که به دوست و رقیب‌شان رودست می‌زنند، از پشت خنجری فرو می‌کنند و انتقام می‌گیرند. تنها فرقش این است که در زندگی واقعی چنین شخصیت‌هایی منفور هستند اما در فیلم‌ها جذاب. مثل همیشه دیدن چنین داستان‌هایی بر پرده سینما و در حالی که شاید هیچ‌گاه در زندگی‌تان حتی به شخصی بدقولی هم نکرده باشید (چه برسد از پشت خنجر زدن)، از قضا بیش‌تر هم می‌چسبد؛ دیدن آدم‌هایی که دوستان و دشمنان خود را دور می‌زنند و روی دست آن‌ها بلند می‌شوند، برای مخاطبی که عمری‌ست در زندگی‌اش از خانه به محل کار رفته و برگشته و تنها تفریحش پیک‌نیک‌های آخر هفته با خانواده است، کششی غیرقابل انکار دارد. سازوکار این نوع فیلم‌ها هم در واقع مانند ژانرهای دیگر در سینما (مثل وحشت) یکسان است؛ مخاطب چیزی را تجربه می‌کند که خودش فرسنگ‌ها از آن فضا دور است. احتمالاً اگر یکی از کلاه‌برداران حرفه‌ای یا تاجران قدرتمند یا کسانی که در مناقصه‌های چندین میلیون دلاری شرکت می‌کنند، چنین فیلم‌هایی را ببینند، چندان راضی از سالن خارج نشوند!

این‌گونه است که یک آدم عادی و گرفتار در زندگی روزمره، به چنین فیلم‌ها و داستان‌هایی نیاز دارد. این نیاز البته مثل نیاز خوردن و آشامیدن نیست، اما به همان اندازه مهم است. هر چند فرهنگ غالب بر جامعه که به‌خصوص توسط تلویزیون به اذهان مردم شلیک می‌شود، به شکلی تنظیم شده که کم‌پولی و قناعت و «نیمرو خوردن اما در عوض صفای دل داشتن» را تبلیغ می‌کند. کافی‌ست لحظه‌ای تلویزیون را روشن کنید تا سازوکار قالب‌بندی‌شده‌اش دست‌تان بیاید. تکلیف جامعه‌ای که هنوز در سریال‌هایش آدم‌خوبه با نامزدش روی زمین غذا می‌خورد و آدم‌بده دستمال گردن می‌بندد و روی قایق تفریحی قهقهه می‌زند و در خانه‌اش گاندو نگه می‌دارد و آخر سر هم سزای اعمالش را می‌بیند، کاملاً مشخص است. این فرهنگ سال‌ها به ذهن مردم وارد شده و کار به جایی رسیده که حتی خودِ مردم هم چنین چیزی را باور کرده‌اند. در نتیجه وقتی به عنوان مثال در یک تبلیغ تلویزیونی، یخچالی پر از مواد غذایی را نشان می‌دهند که خانواده‌ای سرخوش و تروتمیز مشغول ناخنک زدن به مواد داخل آن هستند، خودِ مردم صدای‌شان در می‌آید که چرا باید چنین تصویری از قاب تلویزیون پخش شود؟ در واقع کار به جایی می‌رسد که این فرهنگ «فقیر باش، اما در عوض باعزت باش»، تبدیل می‌شود به استانداردی که همه‌چیز را با آن می‌سنجند، حتی خوبی و بدی آدم‌ها را. به همین دلیل است که هنوز هم خیلی‌ها با دیدن کسانی که ماشین‌های مدل‌بالا سوار هستند (حتی اگر بدانند پول تهیه چنین ماشینی از راه درست به دست آمده)، زیر لب بدوبیراهی می‌گویند و احساس می‌کنند حق‌شان خورده شده و به جای این که آرزو کنند خودشان هم به چنین جایگاهی برسند، آن ثروتمند بدبخت را لعن و نفرین می‌کنند!

نه‌فقط در تلویزیون، بلکه در سینمای ما هم چنین فرهنگی وجود داشت و دارد. ردیف کردن نام فیلم‌هایی که پول‌دارها آدم‌بده داستان هستند و در نهایت نابود می‌شوند و آدم‌خوب‌های کم‌پول یا حتی بی‌پول و محتاج به لقمه‌ای نان، همگی شکل و شمایل نورانی دارند و در نهایت هم عاقبت‌به‌خیر می‌شوند بی‌فایده است. همه‌مان به اندازه کافی چنین فیلم‌هایی دیده‌ایم و درباره‌شان شنیده‌ایم. همین که پولدارهای داستان‌های ما همگی دستمال‌گردن می‌بندند و سبیل‌های ازبناگوش‌دررفته دارند، یعنی همه‌چیز در سطح می‌گذرد و حتی نتوانسته‌ایم تصویر درستی از یک انسان پو‌ل‌دار در فیلم‌ها و سریال‌های‌مان نشان بدهیم. چرا؟ به دلیل همان فرهنگ غالب و قالب‌بندی‌شده که سال‌هاست در رگ و ریشه ما تزریق شده: «پول خوب نیست. بی‌پولی باش اما در عوض باافتخار زندگی کن».

از این زاویه، قطعاً ایده اصلی جزو فیلم‌هایی خواهد بود که به موضوع ثروت، فارغ از همان فرهنگ رسوخ‌کرده در ذهن و روح ایرانی‌ها می‌پردازد و در دام شعارزدگی هم نمی‌افتد. یعنی شخصیت‌های داستانش را به واسطه پولدار بودن توبیخ نمی‌کند، زجر نمی‌دهد و به سبک همیشگی دچار پشیمانی‌شان هم نمی‌کند. فیلم پر است از آدم‌های جذاب با لباس‌های تروتمیز و خانه‌های خوش‌منظره و تمام‌اتوماتیک (در یکی از صحنه‌های فیلم، رویا درِ کابینت آشپزخانه‌اش را با فشار یک دکمه می‌بندد!) و اتوموبیل‌های چندین میلیارد تومانی که شاید سالی یک‌بار هم نشود یکی از آن‌ها را در خیابان دید. آدم‌هایی که خوب می‌خورند و خوب تفریح می‌کنند و خوب می‌چرخند و حتی پایش بکشد به بار می‌روند و «درینک می‌کنند» و مست می‌شوند و «سیگاری» بار می‌زنند. اتفاقاً یکی از همین آدم‌ها، یعنی سعید، که لااقل از نظر قیافه و تیپ از بقیه شخصیت‌ها جذاب‌تر است، در نهایت پیروز می‌شود و فیلم هم با پیروزی او به اتمام می‌رسد؛ هیچ توبیخ و پشیمانی و به سزای عمل رسیدنی در کار نیست.

نکته جالب این است که فیلم‌ساز و نویسنده فیلم‌نامه، با فقر هم دقیقاً به همین شکل برخورد می‌کنند. اشاره‌ام به آن قسمتی از داستان است که رویا و سعید در اواخر فیلم، دست بهزاد، کارگزار مناقصه را رو می‌کنند. آن‌ها ابتدا به یکی از کارمندان دون‌پایه شرکت شک می‌کنند و درِ خانه‌اش می‌روند تا ته‌توی قضیه را در بیاورند. این‌جا برای اولین بار در این داستان خوش‌آب‌ورنگ آدمی بی‌پول یا حداقل کم‌پول، با لباس‌هایی مندرس و چهره‌ای غیرجذاب و آشفته می‌بینیم. او به رویا و سعید می‌گوید از هیچ‌جا و هیچ‌چیز خبر ندارد و نمی‌داند چه کسی با نام او چه حسابی باز کرده و چه پولی در حساب ریخته. رویا و سعید هم که متوجه داستان می‌شوند، در حالی که آن مرد بدبخت را تهدید می‌کنند، از آن‌جا می‌روند. در این صحنه قرار نیست با آن آدم بدبختِ از همه‌جا بی‌خبر، همذات‌پنداری کنیم. شاید اگر در فیلمی دیگر بود، با ترفندهای نویسنده و کارگردان، نمایی نزدیک و همدلی‌برانگیز از مرد فقیر می‌دیدیم که با نگاهی حسرت‌بار به ماشین مدل‌بالای این دو شخص ثروتمند نگاه می‌کند و احتمالاً شاید در هنگام بستن درِ خانه‌اش هم زیر لب فحشی به قشر ثروتمند جامعه که خون او و امثال او را در شیشه ریخته‌اند، نثار می‌کند! اما در این فیلم از این خبرها نیست؛ آدم‌های پولدار حالش را می‌برند، تفریح‌شان را می‌کنند و در بهترین و زیباترین رستوران‌ها و هتل‌ها می‌روند و می‌آیند بدون این که نگران عذاب الهی باشند! عذابی هم اگر هست، برنده نشدن در مناقصه است و بس.

ایده اصلی همه‌چیز در اختیار دارد تا نمایش پرزرق‌وبرقی برای مخاطب ترتیب بدهد. این را می‌شود از همان سکانس تیتراژ آغازش، که دوربین هوایی، بدون قطع، شخصیت اصلی داستان را از خانه تا اسکله و هنگام سوار شدنش در قایق تعقیب می‌کند، متوجه شد. مثل همین سکانس جذاب، داستان هم خوب شروع می‌شود؛ در همان چند دقیقه ابتدایی، گره‌افکنی اولیه صورت می‌گیرد و در میان دعوای رویا و سعید متوجه می‌شویم قرار است مناقصه‌ای برگزار شود که مرد دوست دارد برنده‌اش باشد اما این میان زن برای انتقام گرفتن از مرد، وارد ماجرا شده و سعید هم می‌داند اگر رویا وارد مناقصه شود، قطعاً شکست خواهد خورد. این شروع خوبی‌ست تا داستان متفاوتی ببینیم. در ادامه و در سکانس بعدی، شخصیت لاله به مخاطب معرفی می‌شود که ایده‌ای در اختیار سعید می‌گذارد تا با توسل به آن از رویا جلو بزند و آن هم انجام دادن پروژه‌ای در خارج از کشور برای ساختن سابقه‌ای جعلی و در نهایت پیروز شدن در مناقصه است. شخصیت‌ها خارج می‌روند و مقدمات چیده می‌شود و آن طور که در تیتراژ ابتدایی می‌بینیم «بازی سعید» با خبر جعلی بودن مناقصه به اتمام می‌رسد. تا این جای کار شاهد ماجرای کنجکاوی‌برانگیزی بوده‌ایم که در عین جذابیت‌های بصری، حاوی جذابیت‌های داستانی و غافلگیری هم هست. حتی نشان دادن زرق‌وبرق‌های خارج از کشور و خانم‌های جذاب و خوش‌قدوبالای خارجی، برعکس تمام فیلم‌های این سال‌ها که صرفاً برای سوءاستفاده از محدودیت‌های داخل کشور و به سینما کشاندن مخاطب بوده، دلیل و منطقی داستانی دارد که با کلیت کار چفت‌وبست پیدا می‌کند. در واقع منطق ماجرا جوری چیده شده که این خارج رفتن و سیاحت کردن باورپذیر به نظر می‌رسد.

حتی وقتی وارد قسمت دوم داستان و «بازی رویا» می‌شویم، رو شدن همکاری لیلا با رویا برای به تله انداختن سعید، غافلگیری دیگری‌ست که حسابی مخاطب را سرگرم خواهد کرد و کنجکاوش می‌کند برای پی‌گیری ادامه داستان. هر چند که جور شدن در و تخته برای کلاه گذاشتن بر سر سعید، زیادی ساده‌انگارانه به نظر می‌رسد: به عنوان مثال رویا و لیلا دنبال شخصی می‌گردند که نقش آدم پول‌داری را بازی کند. آن آدم از قضا کسی‌ست که هم نامزدی زیبا دارد تا نقش وکیل سعید را بازی کند، هم پسرعموی پلیس و البته پول‌دوستی که مدارک جعلی پروژه را تأیید کند و هم رفیقی که بهترین هکر قبرس است و می‌تواند سایتی تقلبی بسازد. این را هم باید اضافه کرد که تکرارهای بخش اول داستان را به هر حال می‌توانیم تحمل کنیم و البته ریتم سریع تدوین، فشار دیدن لحظه‌های تکراری را کم می‌کند.

اما وقتی وارد قسمت سوم داستان یعنی «بازی نیما» می‌شویم، دیدن دوباره بعضی از قسمت‌ها و اضافه شدن شخصیت جدید و بی‌کارکردی مانند رامین (مهرداد صدیقیان)، همه‌چیز را بی‌جهت پیچیده و تکراری می‌کند. درست از این جا به بعد است که دست نویسنده خالی می‌ماند و در به وجود آوردن جذابیت کم می‌آورد. در واقع به جای استفاده از «بی‌جهت پیچیده» واژه «پیچیده‌نما» درست‌تر است. این پیچیده‌نمایی به حدی می‌رسد که دیگر از جایی به بعد، حال و حوصله جمع‌وجور کردن سرنخ‌های داستان را در ذهن‌مان نداریم تا بخواهیم از آن به نتیجه‌ای برسیم. درست مانند وقتی که در زندگی روزمره، از بس درباره موضوعی فکر می‌کنیم و در نهایت هم به نتیجه‌ای نمی‌رسیم، با یک «بی‌خیالش»، از خیر فکر کردن درباره آن موضوع خاص می‌گذریم. در فیلم هم همین اتفاق می‌افتد؛ از قسمت سوم به بعد است که دیگر تاب و توان این‌همه رودست زدن و رودست خوردن را نداریم. اما سازندگان به این هم اکتفا نمی‌کنند و در نهایت وارد بخش چهارم داستان (جایی که سعید و رویا با هم دست‌به‌یکی می‌کنند) می‌شویم. اما قبل از رسیدن به این نقطه، بیش از حد پیچ‌وتاب خورده‌ایم و دیگر تحمل یک زاویه دید جدید را نداریم.

شاید اگر نویسنده به جای این‌همه پیچ‌وتاب دادن، کمی به شخصیت‌پردازی آدم‌های داستانش هم فکر می‌کرد، این زاویه‌های دید مختلف و غافلگیری‌های لحظه به لحظه، جواب می‌داد. نویسنده و در پی او کارگردان، تلاشی برای ساختن شخصیت‌هایی جذاب نکرده‌اند. در این میان شاید تنها مریلا زارعی با نقشی متفاوت و نه شخصیتی جذاب، و هانیه توسلی با شخصیتی جذاب و نه نقشی متفاوت، بهترین آدم‌های داستان باشند. زارعی در نقش زنی ثروتمند، متکی به خود و میان‌سال که با پسری جوان و جذاب ازدواج ناموفقی داشته، موفق می‌شود چهره‌ای جدید از خود به نمایش بگذارد. هانیه توسلی هم به واسطه شخصیت جالبی که در فیلم دارد، کمی دلگرم‌کننده است؛ دختری که با زیرکی تمام و البته ظاهری مظلوم، «شریک دزد و رفیق قافله» است و مشغول کلاه گذاشتن بر سر همه. فقط ‌ای کاش فیلم‌ساز و طراح گریم از خیر آن کلاه‌گیس‌هایی که روی سر این دو نفر می‌بینیم، می‌گذشتند و بی‌خیال موهای چتری این دو شخصیت می‌شدند!

اما نگاه کنید به شخصیتی که مهرداد صدیقیان بازی‌اش می‌کند که جز این که یک ‌بار از زبان یکی از شخصیت‌ها می‌شنویم «آقازاده» است، هیچ نکته دیگری ندارد و کاملاً اضافه به نظر می‌رسد. حتی مهم‌ترین آدم داستان، یعنی سعید، با این که ماجرا حول او می‌چرخد، اما قدرت لازم برای همذات‌پنداری مخاطب را ندارد. کشش او به پیروزی و بلندپروازی‌هایش و حتی آن‌جا که به لاله می‌گوید هر وقت که به پیروزی رسیده فوری از آن خسته می‌شود، هیچ‌کدام شخصیتی جذاب از او نمی‌سازند. شاید بازی نه‌چندان گیرای بهرام رادان هم در به ثمر نرسیدن سعید دخیل باشد. به هر حال اگر شخصیت‌ها کمی جذاب‌تر و «پرداخته‌تر» بودند، احتمالاً بازی‌های سوم و چهارم داستان هم به اندازه بازی‌های اول و دوم آن می‌توانستند مخاطب را جذب کنند.

دیدن زرق‌وبرق و ماشین‌های آن‌چنانی و خانه‌های تمام‌اتوماتیک و تفریح‌های پرخرج، برای چشم‌ها و حواس بیننده نه‌تنها ضرر ندارد، بلکه فایده هم دارد. به زبان ساده فایده‌اش این است که چشم و گوش او را باز می‌کند و نشان می‌دهد که دنیاهای دیگری هم غیر از دنیای محدود خودش وجود دارد که در آن آدم‌ها این‌طور می‌پوشند و می‌چرخند و می‌خورند و تفریح می‌کنند. طبیعتاً روایت قصه‌ای که ماجراهایش در این دنیای شیک و جذاب اتفاق می‌افتد برای چشم‌های عادت‌کرده به دورنمای کلی فیلم‌های ایرانی می‌تواند پیشنهاد متفاوتی باشد؛ فیلم‌هایی که کوچه را از دریچه فقر و پرسه‌های بی‌پایان تصویر می‌کنند و خانه را میدانچه کوچکی برای جولان زوج‌های طبقه متوسط می‌دانند. در میان این تصویرهای آشنا، و صف طولانی درام‌های آپارتمانی و فیلم‌های اجتماعی مدعی نیشتر زدن به «معضلات جامعه»، ایده اصلی حامل تصویری‌ست که تازگی دارد.

*برای خواندن یادداشت‌ فیلم‌های دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلم‌هایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید. 

 

۳ دیدگاه به “نگاهی به فیلم ایده اصلی”

  1. mhmd گفت:

    نگاهی به فیلم peepli live هم بندازید خوبه

    یک کشاورز فقیر تهدید می کند که به زندگی خود پایان می دهد تا توجه رسانه ها و مسئولین را جلب کند.

  2. محسن بنی‌طبا گفت:

    ممنون ازتون نقد واقعا جالب و به جایی بود

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم