نگاهی به فیلم پخش زنده از پیپلی (Peepli (Live

نگاهی به فیلم پخش زنده از پیپلی (Peepli (Live

  • بازیگران: اُمکار داس مانیکپوری ـ راقویر یاداو ـ شالینی واتسا و …
  • نویسنده و کارگردان: آنوشا ریزوی
  • ۹۵ دقیقه؛ محصول هندوستان؛ سال ۲۰۱۰
  • ستاره‌ها: ۳/۵ از ۵

 

«بابا قراره کِی بمیری؟!»

 

خلاصه‌ی داستان: ناتا و بودیا دو برادر هستند که بهشان خبر می‌رسد بانک به دلیل پرداخت نکردن وام، زمین‌های آن‌ها را به حراج خواهد گذاشت. آن‌ها که زندگی فقیرانه‌ای دارند با این خبر به هراس می‌افتند و به هر راهی می‌زنند تا پول وام را جور کنند اما نتیجه‌ای نمی‌گیرند. تا این‌که متوجه می‌شوند دولت به بازماندگان کسانی که خودکشی می‌کنند، پول هنگفتی می‌دهد. این خبر دو برادر را به فکر می‌اندازد که یکی از آن‌ها خودکشی کند تا با پولش زندگی بقیه متحول شود…

.

یادداشت: این واقعاً درست است که می‌گویند آدم‌های بدبخت، بدبخت می‌مانند. مگر دیگر بدبخت‌تر از ناتا هم وجود دارد؟ موجود بیچاره با آن قیافه‌ی نخراشیده و قدی کوتاه، انگار از ازل نقش احمقانه‌ای برایش تدارک دیده‌اند که با آن به دنیا آمده و با آن هم از دنیا خواهد رفت. مرد فقیر بیش از آن که شبیه کسانی باشد که زن و بچه دارند و نان در می‌آورند، شبیه مردهایی نابالغ است که هنوز کودک مانده‌اند. انگار فشار بدبختی آن‌قدر رویش سنگینی کرده که به این حال و روز افتاده است. او به عنوان شخصیت اصلی، دیالوگ چندانی در فیلم ندارد و بیش از آن که حرف بزند، نگاه‌های حیران و سرگردانش حرف می‌زنند. حتی وقتی تصمیم می‌گیرد خودش را بکشد، چنان ساده و با کم‌ترین دیالوگ این تصمیم خطیر را به زبان می‌آورد که انگار خودکشی کردن برایش شبیه بازی‌ست. جمله‌اش در رابطه با خودکشی، در عین طنز بودن، به‌شدت تلخ و ناگوار است. اصولاً هضم کردن این داستان، بدون وجود طنازی‌هایش کار سختی می‌شد.

در بخشی از فیلم، از زبان خبرنگار یک شبکه‌ی تلویزیونی می‌شنویم که سیر خودکشی کشاورزان قوت گرفته و هر هشت ساعت یک نفر خودش را می‌کشد تا دولت پولی به خانواده‌اش بپردازد. این همان خبری‌ست که به گوش ناتا و برادر بزرگترش بودیا هم می‌رسد و آن‌ها را به فکر فرو می‌برد. زمین، تنها چیزی‌ست که این خانواده‌ی بدبخت دارند و از بین رفتن آن، موجب مردن از گرسنگی خواهد بود. برای همین است که وقتی تمام درها را به روی خود بسته می‌بینند، با شنیدن این خبر، گوشه‌ای می‌نشینند و مرگ را به هم تعارف می‌کنند؛ صحنه‌ی عجیبی‌ست که واقعاً نمی‌دانیم باید به آن بخندیم یا از آن بترسیم؛ دو برادر هر کدام اصرار دارند که خودشان را بکشند اما هر بار دیگری جلو می‌افتد و اجازه نمی‌دهد، تا در نهایت در بار آخری که ناتا، با همان سادگی ذاتی‌اش که اشاره شد، خودش را وسط می‌اندازد، برادر بزرگ‌تر دیگر چیزی نمی‌گوید و به این شکل ناتا همان بدبختی‌ست که این وسط باید قربانی شود. سادگی این صحنه و طنز جاری در آن، در کنار عمق فاجعه‌ای که فیلم از آن خبر می‌دهد، چنان ظریف و جذاب و تکان‌دهنده است که اصلاً فکرش را هم نمی‌توانیم بکنیم.

هم‌چنان که ناتای بیچاره هم فکرش را نمی‌توانست بکند بعد از پیچیدن ماجرای خودکشی‌اش، ناگهان در صدر خبرها قرار بگیرد. چهره‌ی حیران او، وقتی که تمام خبرنگارها خانه‌اش را احاطه کرده‌اند، واقعاً دیدنی‌ست. یا آن جا که در خانه می‌چرخد و خبرنگارهای شبکه‌های مختلف تلویزیونی را می‌بیند که مشغول مصاحبه با اعضای خانواده‌اش هستند و او همین‌طور گیج‌وویج است که چه اتفاقی دارد می‌افتد. در این صحنه‌هاست که او را بدبخت‌تر و مستأصل‌تر از همیشه می‌یابیم. انگار نه‌تنها زنده ماندنش دست خودش نبود، حالا مردنش هم دست خودش نیست و به این راحتی‌ها نمی‌تواند حتی خودش را خلاص کند. حتی در یکی از صحنه‌ها، یکی از احزاب درگیر انتخابات برای این که آبرویش نرود ناتا را کتک می‌زند تا دیگر فکر مُردن به سرش نزند! احزاب درگیر انتخابات، برای رأی آوردن و گرفتن کرسی‌های مجلس، با شنیدن این خبر، خودشان را وارد ماجرا می‌کنند تا از قِبَل آن توجه جلب کنند و این جا باز هم این ناتا و خانواده‌اش هستند که قربانی می‌شوند. در واقع توجه به آن‌ها نه از روی دل‌سوزی، بلکه سوءاستفاده است. در بخشی از فیلم، یکی از احزاب درگیر انتخابات، به عنوان هدیه، برای ناتا یک تلمبه‌ی آب می‌آورد. تلمبه‌ای که تا پایان فیلم هم نه آبی ازش جاری می‌شود و نه سودی دارد. این همان نماد سوءاستفاده از موقعیت ناتاست؛ هدیه‌هایی بی‌فایده که به درد هیچ‌کس نمی‌خورد؛ وعده‌های توخالی.

بالادستی‌ها جز برای خودشان، برای هیچ‌کس دیگر کاری نمی‌کنند و فیلم روی این نکته به‌وضوح انگشت می‌گذارد و سردمداران جامعه‌ی غالباً فقیر هند را به چالش می‌کشد. راکش، خبرنگار روزنامه، وقتی خبر تصمیم خودکشی ناتا را منتشر می‌کند، روزنامه‌اش لغو مجوز شود؛ بالادستی‌ها حاضر نیستند به هیچ طریقی واقعیت‌ها را بپذیرند و به‌راحتی آب خوردن همه‌چیز را نادیده می‌گیرند. اما راکش به عنوان شخصیت بیدار داستان، نه‌تنها متوجه ماجرای ناتا و تصمیمش برای خودکشی‌ست، بلکه آن پیرمرد پوست‌به‌استخوان‌رسیده‌ای که تا آخر فیلم فقط مشغول کلنگ زدن به زمین است را هم می‌بیند. او چشمی‌ست که متوجه فقر و فلاکت آدم‌های جامعه‌اش است اما همین آدم است که در نهایت در آتش‌سوزی غیرعامدانه‌ای که اتفاق می‌افتد، جزغاله می‌شود و از بین می‌رود. هر چند که فیلم‌ساز با نشان دادن آن پیرمرد پوست‌به‌استخوان‌رسیده و بدبخت که در نهایت هم بدون کم‌ترین توجه در همان زمینی که مدام مغشول کندنش است می‌میرد، کاری می‌کند که هیچ‌گاه طنازی فیلم گول‌زننده نباشد. او نمادی می‌شود بر فقر و فلاکت جامعه‌ای که برای یک لقمه نان مجبوری از تمام وجودت مایه بگذاری و در نهایت هم چیزی به دست نمی‌آوری… توجه کرده‌اید که با این میزان از تلخیِ نوشته، داریم درباره‌ی یک فیلم کمدی حرف می‌زنیم!

 نویسندگان و کارگردان خانمش که این فیلم، تنها فیلمی‌ست که تاکنون ساخته، به کمدی‌ترین و در عین حال تلخ‌ترین صحنه‌ها فکر کرده‌اند؛ مثل آن جا که همسر ناتا در اعتراض به تصمیم خودکشی شوهرش، بر سر برادرشوهر دادوبیداد می‌کند که: «چرا اناتا خودش را بکشد؟ تو خودت را بکش!» صحنه‌ای که با غرغرهای دایمی و نفرین‌کردن‌های عروس توسط مادر ناتا، اوج می‌گیرد و به عجیب‌ترین لحظه‌ی فیلم تبدیل می‌شود. و همین جا نباید از بازی باورپذیر و خوب کسانی مانند آن پیرزن فرتوت که نقش مادر ناتا را بازی می‌کند به‌راحتی گذشت. یا در صحنه‌ی عجیب دیگری، پسر ناتا بالای سر او می‌آید و از او می‌پرسد چه زمانی خواهد مُرد تا او بتواند پست کارمند دولتی بگیرد!

نه‌تنها وجود ناتا برای هیچ‌کس مهم نیست، بلکه گم شدن او هم برای هیچ‌کس اهمیتی ندارد. تا وقتی که بود، روزنامه‌ها و شبکه‌های خبری برای بالا بردن بیننده‌های خودشان از وجود او استفاده می‌کردند و در واقع او را  به چشم «خبر داغ» می‌دیدند. اهالی هم از همین موقعیت استفاده کردند تا کار و کاسبی‌شان را نزدیک محل زندگی ناتا راه بیندازند و  به نان و نوایی برسند. بالادستی‌ها هم که از این موقعیت برای جمع کردن رأی استفاده کردند. وقتی هم که ناپدید شد، باز هم هیچ اتفاق خاصی نیافتاد؛ اهالی محل کار و کاسبی‌شان را جمع کردند تا به ادامه‌ی زندگی خود بپردازند و هر چه آت‌وآشغال و کثافت را دوروبر محل زندگی ناتا و خانواده‌اش باقی گذاشتند. بالادستی‌ها که رأی‌های خود را جمع کردند و به کار خود رسیدند و شبکه‌های خبری هم که به میزان مورد علاقه‌شان مخاطب جذب کردند. وجود خود ناتا آن‌قدر بی‌اهمیت بود که طی یک صحنه‌ی تکان‌دهنده و باز هم البته خنده‌دار، خبرنگار از آخرین مکانی صحبت می‌کند که ناتا آن جا دیده شده؛ جایی پشت سنگ‌ها که مشغول قضای حاجت بوده و حالا خبرنگار از فیلم‌برداش می‌خواهد مدفوع ناتا را به‌خوبی در کادر بگیرد تا او از این طریق بتواند شخصیت صاحب مدفوع را آنالیز کند! دیگر از این هم هولناک‌تر و در عین حال خنده‌دارتر مگر سراغ دارید؟

در صحنه‌ی پایانی، دوربین از خانه‌ی ناتا که حالا سه ماه بعد از ناپدید شدنش خانواده‌اش از قبل هم بدبخت‌تر شده‌اند، عقب می‌کشد و می‌کشد و می‌کشد تا به شهر می‌رسد. به جایی که مظاهر ثروت و تمدن خودنمایی می‌کنند و در نهایت به جایی می‌رسیم که ناتا، پر از گرد و خاک، مثل مجسمه‌ها گوشه‌ای نشسته و در فکر فرو رفته است؛ او حالا کارگر ساختمان شده و انگار دیگر قصد بازگشت به روستا را ندارد. البته همه تصور می‌کنند او مُرده باشد و در نتیجه اصلاً برگشتی هم در کار نخواهد بود. احتمالاً او پیش خودش گمان می‌کند حالا خانواده از مزایای مرگ او بهره‌مند شده‌اند، اما خبر ندارد که هیچ‌چیز به نفع او پیش نرفته است و احتمالا هم نخواهد رفت. بدبخت‌ها همیشه بدبخت باقی می‌مانند، چون بالادستی‌ها همیشه باید همان بالادست باشند. این فیلم فوق‌العاده، به‌خوبی این موضوع را ترسیم می‌کند و حسابی تکان‌مان می‌دهد.

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم