وقتی ایناریتو و آریاگا دعوا کردند … !
خلاصه ی داستان: سیلویا زن جوانی ست که در یک رستوران کار می کند و به راحتی با هر مردی که سر راهش قرار می گیرد، رابطه برقرار می کند. از سوی دیگر، جینا، مادر یک خانواده ی آمریکایی با مردی مکزیکی رابطه برقرار کرده و دختر خانواده از ماجرا بو می برد …
یادداشت: کلاً با فیلم هایی که روایت هایی چند پاره و تودر تو را دنبال می کنند و در نهایت در نقطه ای یکدیگر را قطع می نمایند و بهرحال نتیجه ای هم می گیرند، رابطه ی چندانی برقرار نمی کنم. حتی فیلم های قدرتمندی مثل “یادآوری” نولان یا “۲۱ گرم” ایناریتو، با تمام بدعت ها و جزئیات حیرت آورشان را بیش از یک بار نتوانستم تحمل کنم. آریاگا، رفیق شفیق ایناریتو که در نوشتن فیلم های مهمش با او همکاری کرد و بعداً به خاطر یک درگیریِ نه چندان سینمایی، از او جدا شد و کار خودش را کرد، در این فیلم هم به سراغ روایت مورد علاقه ی خود، یعنی همان خطوط داستانی موازی که در جایی یکدیگر را قطع می کنند، رفته و البته شدیداً هم ناموفق است. بهرحال برای اینکه چنین روایت هایی را به تصویر بکشیم یا باید مانند “یادآوری”، تصاویر بهم ریخته ی اثر، بازتابی از ذهن آشفته و عصبی شخصیت داستان باشد و یا مانند “۲۱ گرم” کنار هم چسبانده شدن این تکه های ظاهراً پراکنده، دیدگاه جدیدی نسبت به داستان به شما بدهد که این دیدگاه جدید، باعث شناخت بیشتر شخصیت ها و نزدیک شدن بیشتر به آنها باشد تا در نهایت، جذابیتی بامزه ایجاد شود و تماشاگر پای فیلم باقی بماند اما در این فیلم هیچ کدام از این اتفاق ها نمی افتد. این داستان به راحتی می توانست، خطی هم روایت شود و اصلاً شاید در آنصورت بهتر هم از آب در می آمد!
فیلم را دیشب دیدم.من خوشم اومد راستش.فیلم خوب با داستان خوب و موسیقی عالی بود.پایان بندیش هم خیلی زیبا بود.
البته از نقد شما چیز یاد گرفتم راجع به روایت غیرخطی.
من کلا روایت این مدلی دوست دارم.مثلا مثل کوین…
۳/۵
ممنون اما خب الان که برگشتم عقب و به لطفِ کامنتِ شما، نگاهی به نوشته ام انداختم، هیچ خوشم نیامد؛ یادداشتِ افتضاحی شده، بی ربط به خودِ فیلم.
اینطور نگید.راجع به روایت غیرخطی استفاده کردم.
به نظرم فیلم خوبی بود.لذت بردم از حاشیه نشینی امریکایی.
امشب می خوام دوباره ببینمش چون حسش منو گرفت.
نمره ام ۳هست.۳/۵ شاید غلط انداز شده باشه!:)
۲۱ گرم رو حتما باید ببینم. بابل رو که دوست داشتم.