ـ تصمیم گرفته‌ام خودم را بکشم.

اسدالله‌میرزا نگاهی به من انداخت و تبسم کرد:

ـ آفرین، به‌به، این‌هم تصمیم خوبی است. خوب کِی انشاالله به‌سلامتی؟

ـ جدی می‌گویم عمواسدالله.

ـ مومنت، مومنت، پس تو راه آسان‌تر را انتخاب کردی … بشر همیشه دنبال راه آسان‌تر می‌گردد… خیلی‌ها هستند که براشان رفتن به امامزاده عبدالله آسان‌ترازرفتن به سانفرانسیسکوست … خوب، طبیعت آدم‌هاست. کاری نمی‌شود کرد وقتی به قول آن سردار، طبیعت بهوت افسرده‌هی، سانفرانسیسکو نهی‌هه … امامزاده عبدالله هی‌هه …

 

توضیح: املای کلمات، فاصله‌گذاری‌ها، علائم و به طور کلی ساختار نوشتاری این متن عیناً از روی متن کتاب پیاده شده است.

 

پی‌نوشت: دایی‌جان ناپلئون یکی از معدود رمان‌های طنازانه‌ای‌ست که هنگام خواندنش واقعاً از ته دل خندیدم، هم‌چنان که دایی‌جان ناپلئون ناصر تقوایی را هم با لذت دیدم و خندیدم. به نظرم یکی از بهترین شخصیت‌های هم داستان و هم سریال، همین عمواسدالله با بازی پرویز صیاد است که البته صدای منوچهر اسماعیلی تأثیر به‌سزایی در به ثمر رسیدن این نقش دارد؛ مرد بی‌خیال، ریلکس، چشم‌چران، بامزه‌، رک، خوش‌فکر و دانا که در میان شخصیت‌های نیمه‌دیوانه‌ی رمان، هوش و ذکاوت و مَنِشی درست و حسابی دارد و سعیدِ جوان را راهنمایی می‌کند. او مثل هر انسان دیگری، شیطنت‌هایی هم دارد که عمق جذابی به او می‌بخشد. سانفرانسیسکورفتن‌هایش و «مومنت، مومنت» گفتن‌هایش، هنوز هم جواب می‌دهند. ایرج پزشکزاد، با نوشتن این رمان خواندنی و شیرین، کار بزرگی برای تاریخ ادبیات ایران کرد، هر چند با دیگر رمان‌هایش نتوانست این موفقیت را تکرار کند.

راسکین از این که مردم تا این حد به جزئیات بی‌توجه‌اند رنج می‌بُرد. از کوردلی و شتاب جهانگردان مدرن نفرت داشت، به خصوص آن‌ها که مفتخر بودند اروپا را ظرف یک هفته با قطار پوشش داده‌اند (سفری که آژانس مسافرتی توماس کوک در سال ۱۸۶۲ ترتیب می‌داد): «حرکت با سرعت ۱۰۰ کیلومتر در ساعت از میان مناطق حتی ارزان هم ما را قوی‌تر، شادتر یا عاقل‌تر نمی‌کند. در جهان همیشه بیش از آن‌چه انسان‌ها قادر به دیدن هستند دیدنی وجود داد، مشروط بر این که آرام‌تر قدم بردارند؛ در حرکت سریع، بهتر نمی‌بینند. چیزهای باارزش را باید دید و تعمق کرد، نه این‌که با شتاب از کنارشان عبور کرد. گلوله‌ای که به‌سرعت می‌رود لطفی ندارد، و انسان، اگر واقعاً انسان است، از حرکت آرام زیانی نمی‌بیند؛ چون سربلندی‌اش ابداً در رفتن نیست، بلکه در بودن است.»

توضیح: املای کلمات، فاصله‌گذاری‌ها، علائم و به طور کلی ساختار نوشتاری این متن عیناً از روی متن کتاب پیاده شده است.

 

پی‌نوشت: همی گویم و گفته‌ام بارها که آلن دوباتن همان چیزی‌ست که باید باشد. بعد از «قول» (فردریش دورنمات)، این کتاب بالینی آقای دوباتن، دومین کتابی‌ست که برای بار دوم خواندمش و در بار دوم، حتی لذت بیش‌تری هم بردم.

چند قرن بعد، این تفکر که سن‌مان ایجاب می‌کند ازدواج کنیم به نظر عجیب خواهد آمد، اگر کاملاً به دور از تمدن به حساب نیاید. تا آن زمان، سئوال استاندارد کاملاً بی‌طرفانه ای که هر کسی باید پاسخی مداراگرانه، رئوفانه و غیرتدافعی برایش داشته باشد (و حتی برای اولین ملاقات هم مناسب است) صرفاً این سئوال خواهد بود: «شما چه‌طور عصبانی می‌شوید؟»

شیدایی حول محور چند اصل اولیه متبلور می‌شود: دمپایی لاانگشتی که سهل‌انگارانه از پایی آویزان است؛ نسخه جلدکاغذی رمان سیذارتا اثر هرمان هسته روی حوله‌ای کنار کرم ضدآفتاب؛ ابروهای مرتب؛ حواس‌پرتی در جواب دادن به پدر و مادر؛ و نحوه گذاشتن کف دستش زیر چانه‌اش زمانی که در بوفه عصرانه، تکه‌هایی کوچک از دسر شکلاتی در دهانش می‌گذارد.

 

توضیح: املای کلمات، فاصله‌گذاری‌ها، علائم و به طور کلی ساختار نوشتاری این متن عیناً از روی متن کتاب پیاده شده است.

 

 پی‌نوشت: قبلاً بارها در همین بخش، نوشته‌های آلن دوباتن را معرفی کرده‌ام و از قدرت نفوذ او به ذهن خودم گفته‌ام و اعتراف کرده‌ام که دوست داشتم مانند او این همه به جزییات دقت کنم و بتوانم از ساده‌ترین و بدیهی‌ترین چیزها، نکته‌هایی جذاب بیرون بکشم. انسان عجیبی‌ست و پیشنهاد می‌کنم سخنرانی‌های او را که در نقاط مختلف دنیا انجام می‌دهد، بشنوید و ببینید و از قدرت کلام او هم استفاده کنید. واقعاً چه کسی می‌تواند جذاب‌تر از چند خط بالا از کتاب فوق‌العاده‌اش، درباره‌ی عشق حرف بزند و بگوید چه‌طور می‌شود عاشق طرف مقابل شد، بدون این‌که نیاز باشد طرف مقابل، حرف گنده‌ای بزند، کار عجیبی بکند یا قیافه‌ی خاصی داشته باشد؟ لطفاً یک بار دیگر متنی که از کتاب آورده‌ام را بخوانید. شیدایی می‌تواند خیلی ساده اتفاق بیفتد اگر ریزبین باشیم، نه بیش از حد احساساتی.

آقای غفاری، ثمره زندگی را در چه چیزی می‌دانید؟

غفاری: آقا، از این سئوال‌های کلی نپرسید. همه این حرف‌هایی که می‌زنیم، پوچ است. کسی که پول درآورده است، می‌گوید زندگی خوب بود. کسی که ده شعر خوب گفته است، می‌گوید زندگی خوب بود. یک کسی هم ممکن است همه این‌ها را داشته باشد و بگوید زندکی سراسر محنت و زحمت بود. زندگی آن چیزی است که آدم خودش برای خودش فرض می‌کند و آن را اجرا می‌کند؛ این زندگی است.

توضیح: املای کلمات، فاصله‌گذاری‌ها، علائم و به طور کلی ساختار نوشتاری این متن عیناً از روی متن کتاب پیاده شده است.

درباره ساخت فیلم «عروس کدومه؟» برایمان صحبت کنید و ضرورت این نوع از فیلمسازی را توضیح بدهید.

غفاری: هیچ ضرورتی ندارد. سینما که ضرورتی ندارد! کمااینکه قبل از اختراع سینما، مردم زندگی، اختراعات و پیشرفت کرده‌اند، بدون آن که سینمایی وجود داشته باشد. سینما نوعی سرگرمی دیگر است. به من سفارش فیلمی را دادند که کمی سبک‌تر باشد و ذره‌ای حالت کمدی داشته باشد و ما از نوشته یکی از دوستان استفاده کردیم و این فیلم را ساختیم.

 

توضیح: املای کلمات، فاصله‌گذاری‌ها، علائم و به طور کلی ساختار نوشتاری این متن عیناً از روی متن کتاب پیاده شده است.

 

پی‌نوشت: قبلاً درباره‌ی کتاب «از سینماتک پاریس تا کانون فیلم تهران» (پرویز جاهد) که این کتاب هم مصاحبه‌ای بود با فرخ غفاری، نوشته‌ بودم (اینجا). اما نه‌تنها این کتاب برای فهمیدن حرف این آدم کافی نبود، بلکه حتی «روزگار فرخ» هم کافی نیست، هر چند برعکس آن یکی، مصاحبه‌ی بهتری از کار در آمده. اصولاً حرف‌ها و ایده‌های فرخ غفاری را باید با طلا نوشت. با وجود چنین آدم‌های نازنینی، باز کارمان به برخی فرصت‌طلبان امروزی و سینمایی بی‌دروپیکر رسیده، این‌ها اگر نبودند، مشخص نبود چه فاجعه‌ای در انتظارمان است.

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم