پوستر دهم

پوستر دهم

این بار تصمیم گرفتم سراغ یکی از بهترین پوسترهای طراحی‌شده در سینمای ایران بروم؛ پوستر قرمز (فریدون جیرانی). اکران این فیلم با سروصدای زیادی همراه بود و یادم می‌آید یکی از دلایل عمده‌اش تیزرهای تبلیغاتی متفاوتش بود که از تلویزیون پخش می‌شد؛ بسیار تازه، بکر و بدیع.  تا آن زمان، آن هم از تلویزیون ایران چنین تیزر تأثیرگذاری پخش نشده بود. تیزری که بسیار فکرشده و جذاب و متناسب با حال‌وهوای رمزآلود، ترسناک و روان‌شناسانه‌ی فیلم طراحی شده بود. البته که ستارگان آن دورانش در سر زبان افتادن فیلم سهم عمده‌ای داشتند. (بیشتر…)

قاب روز؛ ابهت

قاب روز؛ ابهت

قصه‌گوی بزرگ تاریخ سینما، مردِ سکانس‌های سخت و پرزحمت و یکی از اسطوره‌های سینمای کلاسیک، در قاب بی‌نظیری جا خوش کرده است. اسمش روی صندلی نوشته شده و جان وین با آن همه ابهت و مردانگی، چنان کنار صندلی او زانو زده و به حرف‌هایش گوش می‌دهد که انگار مشغول شنیدن حرف‌های خدای خودش است. هاوارد هاکس، یکی از خدایگان سینمای کلاسیک بود. (بیشتر…)

پوستر نهم

پوستر نهم

یکی از جذاب‌ترین الگوها برای طراحی پوستر، نمای نزدیک چهره‌ از شخصیت‌های اصلی فیلم است. نمای نزدیکی که به فراخور حال‌وهوای فیلم، تبدیل می‌شود به نمادی از آن‌چه که قرار است در داستان شاهدش باشیم. اشتباه است اگر تصور کنیم طراحی چنین پوسترهایی ساده انجام می‌گیرد. اتفاقاً انتخاب یک لحظه‌ی خاص از چهره‌ی شخصیت داستان برای جاگذاری در پوستر، فرایند سختی‌ست که نشان از خوش‌ذوقی و هوش بالای طراحان دارد. (بیشتر…)

قاب روز – هفده

قاب روز – هفده

صحبت کردن از نبوغ و هنر باستر کیتن بزرگ، کار سختی‌ست. توضیح این‌که چه فیلم‌های بی‌نظیری خلق کرد، چه‌گونه سینما را به جلو راند، چه نقش عظیمی در تاریخ سینما بازی کرد و برای کوچک و بزرگ لذت آفرید، واقعاً پیچیده و دشوار است. آدم نمی‌داند از کجا باید شروع کند و بحث را به کجا بکشاند. اما با تمام این توضیحات، هنوز هم کسانی پیدا می‌شوند که وقتی صحبت به باستر کیتون و چاپلین و لورل و هاردی و هارولد لوید و … می‌رسد، حتی فیلم‌های پراکنده‌ی آن‌ها را که تلویزیون خودمان هم همیشه نشان می‌داد، ندیده‌اند. یادم می‌آید چند مدت پیش که دورهمی فیلم‌بینی در ایران برگزار کرده بودم و قرار بود سیرک چاپلین را نمایش بدهم، شرکت‌کنندگان که خیلی‌هاشان جوانانی هم‌سن خودم و چند نفری‌شان هم نوجوان بودند، با شنیدن اسم فیلم «نچ‌نچ» می‌کردند. وقتی دلیلش را پرسیدم، یکی از آن‌ها به نیابت از بقیه گفت: «چاپلین که دلقک‌بازیه!». معمولاً آدم متعصبی نیستم، اما شنیدن این جمله خیلی گران تمام شد و سعی کردم توضیح بدهم ماجرا چیست، این‌ها کیستند و چه‌قدر مهم‌اند. راستش در آن کلاس هم نمی‌دانستم برای توضیح قضیه، از کجا باید شروع کنم. بسیار برایم ناراحت‌کننده بود که می‌دیدم این جوان‌ها و نوجوان‌ها هیچ شناختی از این نوابغ ندارند. هر چند وقتی کلا‌س‌ها تمام شد، آن‌ها دیگر آن آدم سابق نبودند. (بیشتر…)

پوستر هشتم

پوستر هشتم

 می‌خواهیم برگردیم به دوران اولیه‌ی سینما. اوایل دهه‌ی بیست میلادی و فیلمی که احتمالاً بارها آن را دیده‌اید. یکی از عجیب‌ترین و غم‌انگیزترین و بهترین فیلم‌های نابغه‌ی بزرگ، چارلی چاپلین و یکی از شاهکارهای تاریخ سینما. بچه از آن فیلم‌هایی‌ست که هر چه می‌گذرد، تروتازه می‌مانند. انگار گذشت زمان هیچ تأثیری روی‌شان نمی‌گذارد. در حالی که سینما هنوز قدم‌های اولیه‌اش را برمی‌داشت و در این میان بازیگران هم برای یافتن تکنیک‌های بازیگری  روش‌های مختلفی را می‌آزمودند، بازی حیرت‌انگیز جکی کوگان شش ساله که پابه‌پای نابغه‌ی بزرگ پیش می‌آید واز خود نبوغ نشان می‌دهد هنوز هم آدم را حیرت‌زده می‌کند. جکی تبدیل می‌شود به اولین بازیگر کودکی که به معنای واقعی کلمه، جلوی دوربین هنرنمایی می‌کند. بده‌بستان او و چارلی یکی از بهترین بده‌بستان‌های تاریخ سینماست.   (بیشتر…)

قاب روز – شانزده

قاب روز – شانزده

هالیوود به ارنست لوبیچ بزرگ مدیون است. او شاید جزو اولین کارگردان‌هایی بود که در فیلم‌هایش به روابط پیچیده‌ی زن و مرد به شکلی ریزبافت و دقیق نزدیک شد و سعی کرد درام‌ها را از قالب خشک و بی‌فرازوفرودش خارج کند و به سمت ریزه‌کاری‌ها پیش ببرد. نگاهی به کمدی‌های صامت اولیه‌اش این نکته را به‌خوبی نشان می‌دهد. او تا پیش از رسیدن به کمدی‌های فوق‌العاده‌ای نظیر بودن یا نبودن و دردسر در بهشت راه جذابی را پیمود. راهی که نشان می‌دهد او استاد عریان کردن روح انسان‌هاست.

این عکس، او را پشت‌صحنه‌ی یکی از فیلم‌هایش نشان می‌دهد. لوبیچ با سیگار برگ همیشگی‌اش، در تصویر مشخص است. همه‌ی عوامل پشت‌صحنه به نقطه‌ای خیره مانده‌اند و لبخند به لب دارند. به نظر می‌رسد جلوی صحنه، اتفاقی خنده‌دار در جریان است. سینما نه‌تنها برای مخاطب، بلکه برای سازندگان فیلم‌ها هم جنبه‌ای از رویا و خیال داشت. آن وقت‌ها، سینما با واژه‌های من‌در‌آوردی و ژست و حرف اضافه سینما نمی‌شد، با همین دوربین و چند پروژکتور و عواملی که در تصویر می‌بینید سینما می‌شد. با ذهن خلاق آدم‌هایی ذاتاً خوش‌سلیقه و خوش‌ذوق سینما می‌شد، با فکر و ایده، با خیال و رویا، با هم‌دلی، با هم‌بستگی، با داستان، با زندگی، سینما می‌شد.

اما در این عکس می‌خواهم به چیز دیگری هم توجه‌تان بدهم: لباس‌های تروتمیز آدم‌های پشت‌صحنه! کفش‌های واکس‌زده، کراوات، کت و شلوارهای اتوکشیده و… . به عکس‌های پشت‌صحنه‌ی فیلم‌های کلاسیک تاریخ سینما که نگاه می‌کنید، این تمیزی و مرتب بودن را به‌راحتی خواهید دید. یادم می‌آید جایی خواندم، هیچکاک هر روز پیش از حضور سر صحنه‌ی فیلم‌هایش، حمام می‌رفت. اما به‌خوبی یادم هست که جایی در پشت‌صحنه‌ی یکی از فیلم‌های خودمان با چشم خودم دیدم که جناب کارگردان، کاپشنش را نصفه پوشیده بود. یعنی یک دستش را در آستین فرو کرده بود، و دست دیگر بیرون بود و کاپشن هم بین زمین و هوا سرگردان! که این یعنی: من خیلی هنرمند و عصیان‌گر هستم!

در نهایت این را هم یک بار برای همیشه اضافه کنم که نام لوبیچ، «ارنِست» نیست، «ارنست» است. یعنی «نون» اسمش، کسره ندارد، ساکن دارد! لطفاً «ارنِست» نخوانید!   (بیشتر…)

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم