قاب روز – پانزده

قاب روز – پانزده

این قاب، یکی از آن قاب‌های کم‌تردیده‌شده از وودی آلن است. روث اورکین (۱۹۸۵-۱۹۲۱)، عکاس، فیلم‌ساز و ژورنالیست، این عکس را سال ۱۹۶۳ در موزه‌ی هنر متروپولیتن نیویورک از آلن برداشته است. اورکین، یکی از زنان هنرمندی بود که هم از مردم کوچه و بازار عکس گرفت و هم از آدم‌های مشهور. از دیگر سوژه‌های معروف او، آلفرد هیچکاک، مارلون براندو و الیا کازان هستند. پیشنهاد می‌کنم آثار جذاب او را با جست‌و‌جوی ساده‌ای در گوگل پیدا کنید و ببینید.

آلن در این عکس هم دست از شوخی برنداشته و سعی کرده ژست تابلوی نقاشی پشت سرش را تکرار کند. ریزه‌میزه بودنش در مقابل تابلوی نقاشی هم از نکته‌های جالب توجه عکس است. او با تمام ریزه‌میزه بودن، تاریخ سینما را مجبور کرد در مقابلش تعظیم کند. اما حیف که گذر زمان، حتی چنین آدم‌های نابغه‌ای را هم پیر می‌کند، در حالی‌که آن تابلوی نقاشی، هنوز هم روی دیوار موزه‌ی متروپولیتن نیویورک، بی‌کم‌و‌کاست حاضر است.   (بیشتر…)

پوستر هفتم

پوستر هفتم

وودی آلن نیازی به معرفی ندارد. فیلم زلیگ را هم حتماً دیده‌اید. یکی از آن کمدی‌های بانمک و البته نیش و کنایه‌دار جناب آلن، که درباره‌ی مردی‌ست به نام زلیگ با قابلیتی منحصربه‌فرد: او می‌تواند در یک لحظه، به شکل و قیافه‌ی جماعتی در بیاید که بین‌شان حضور دارد. او هر لحظه به یک شکل در می‌آید و به همین دلیل در رسانه‌ها و بین مردم لقب «آفتاب‌پرست» گرفته است. اما نکته این‌جاست که آلن با طرح چنین داستان بامزه‌ای، مثل همیشه به عمق می‌زند و آدمی را به ما نشان می‌دهد که به دنبال هویت خودش می گردد اما دیگران فرصت نمی‌دهند او خودش باشد. (بیشتر…)

قاب روز – چهارده

قاب روز – چهارده

سال‌ها پیش، با فیلم‌های فرانک دارابانت زندگی کردیم؛ رستگاری در شاوشنک تکان‌مان داد. مسیر سبز اشک‌مان را در آورد. مه تبدیل شد به یکی از بهترین فیلم‌های ترسناکی که در پس‌وپشت داستان عجیبش، حرف‌های زیادی نهفته داشت. این فیلم‌ها در ذهن‌مان جا خوش کردند و تا سال‌ها با آن‌ها زندگی کردیم. حتی فیلم‌های نه‌چندان مشهورش مانند زنده‌به‌گور هم جذاب و نفس‌گیر بودند. اما حالا دیگر سال‌هاست که در عرصه‌ی سینما خبری از دارابانت نیست؛ نه فیلمی ساخته یا تهیه کرده و نه فیلم‌نامه‌ای نوشته است. نمی‌دانم چه اتفاقی می‌افتد که چنین کارگردان‌های درست‌و‌حسابی‌ای ناگهان محو می‌شوند. شاید این کناره‌گیری، خودخواسته بوده اما به هر حال فیلم‌های داربانت به بخشی از ناخودآگاه جمعی یک نسل تبدیل شده است. عکس زیر، او را سر صحنه‌ی رستگاری در شاوشنک، در استراحتی بین دو صحنه نشان می‌دهد. او در حال بستنی لیس زدن، به بالا خیره است. بقیه‌ی زندانی‌ها هم منتظرند او فرمان آغاز فیلم‌برداری را صادر کند.

 

قاب روز – سیزده

قاب روز – سیزده

سال‌ها پیش پروژه‌ی جادوگر بلر تکان‌مان داد. فیلمی که ساب‌ژانر «فاوند فوتیج» را از پدرانی مثل کانیبال هولوکاست (روجرو داُداتو، ۱۹۸۰) به ارث برده بود و قرار بود مانند آن مستند به نظر برسد، اما با کارکردی متفاوت. ما که هنوز به این نوع فیلم‌ها عادت نداشتیم، با تماشایش حسابی غافلگیر شدیم و حتی نزدیک بود تمام آن اتفاق‌ها و آدم‌ها را باور کنیم. فیلم که با بودجه‌ای اندک ساخته شده بود، چنان در دنیا سروصدا کرد که کارگردان‌های جوانش یک‌شبه، ره صدساله رفتند و معروف شدند. آن‌ها نه‌تنها چندین برابر خرجی که کرده بودند، پول به جیب زدند، بلکه برای خودشان صاحب سبک به حساب می‌آمدند، آن هم تنها با یک فیلم. مثل همیشه، شایعات فراوانی پیرامون فیلم شکل گرفت و خیلی‌ها می‌گفتند مثلاً یکی از بازیگران فیلم طی کار مُرده است و آن یکی ناپدید شده است و از این حرف‌ها.

اما گذر زمان چیز عجیبی‌ست. دیدن دو کارگردان سرخوش این فیلم متفاوت یعنی دانیل مایریک و ادواردو سانچز، که کنار پوستر فیلم‌شان دراز کشیده‌اند و ژست گرفته‌اند، هم جذاب است و هم کمی تلخ. تلخ از این جهت که این دو، بعد از آن پروژه، دیگر هیچ‌وقت به اوج نرسیدند و در دنیای سینما گم شدند. سانچز (سمت چپ تصویر) پرکارتر بود. او چند فیلم ترسناک ناموفق ساخت و سپس به تلویزیون رفت و اپیزودهایی از چند سریال مختلف را کارگردانی کرد. مایریک کم‌کار ماند و بیش‌تر در پشت صحنه به فعالیت ادامه داد. در نهایت هیچ‌کدام‌شان اسم و رسمی در سینما پیدا نکردند. آن‌ها با همان اولین فیلم‌شان در یادهای ما ماندگار شدند.

 

قاب روز – دوازده

قاب روز – دوازده

روز موش‌خرما (هارولد رمیس) یکی از آن فیلم‌هایی بود که در جلسه‌های فیلم‌بینی فرهنگسرای ناظم حکمت استانبول برای مخاطب‌های ترک نمایش دادم و درباره‌اش حرف زدم. احتمالاً خیلی‌هاتان ماجرای این جلسه‌ها را می‌دانید (اینجا). خلاصه تا پیش از نمایش فیلم در آن جلسه‌ها، خودم دو بار دیده بودمش. معمولاً خیلی کم پیش می‌آید فیلمی را دو بار ببینم، چه برسد به سه بار! اما مرتبه‌ی سوم هم عین مرتبه‌ی اول با لذت تماشایش کردم و البته شرکت‌کننده‌ها که آن‌ها هم خیلی‌هاشان فیلم را قبلاً دیده بودند، برای بار چندم تماشایش کردند. همین لذت بردن بود که باعث شد صحبت‌های من بعد از پایان آن جلسه و حرف‌های شرکت‌کننده‌ها درباره‌ی فیلم، بیش از هر جلسه‌ی دیگری پروپیمان و جذاب پیش برود. یکی از بهترین و جذاب‌ترین کمدی‌های تاریخ سینما با کلی ریزه‌کاری و پیام و مفهوم که از بس در تاروپود داستان فوق‌العا‌ده‌اش تنیده شده، هیچ به چشم نمی‌آید.

این‌بار عکسی از پشت صحنه‌ی این فیلم را در نظر گرفته‌ام که بیل مورای فوق‌العاده، میکروفن را سمت موش‌خرمای داستان گرفته و لابد می‌خواهد از او بپرسد زمستان کی تمام خواهد شد. زمستانی که برای فیل، گزارشگر مغرور و خودخواه بخش خبری تلویزیون، به یک روز بسیار طولانی و تکراری تبدیل می شود و آن قدر این تکرار ادامه می‌یابد تا او به خلوص برسد و معنای زندگی را درک کند. از همین عکس هم می‌توان به این نتیجه رسید که با چه فیلم سرحال و بکر و تمام‌نشدنی‌ای طرفیم.

پوستر ششم

پوستر ششم

 باز هم می‌رسیم به بخش دیگری از پوسترهای جذابی که قرار است اولین راهنمای ما برای دیدن فیلم‌ها باشند و هوشمندانه به سمت داستان و حال و هوای اثر هدایت‌مان کنند. این‌بار پوستر آب‌های کم‌عمق (خائومه کولت‌سرا) را در نظر گرفته‌ام که پیش از این درباره‌اش به طور مفصل نوشته بودم (اینجا). (بیشتر…)

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم