کوتاه درباره‌ی چند فیلم، شماره‌ی پنجاه‌وپنج

کوتاه درباره‌ی چند فیلم، شماره‌ی پنجاه‌وپنج

  • نام فیلم: تنگه‌ی ابوقریب
  • کارگردان: بهرام توکلی
  • محصول ۱۳۹۶

چهار دوست، در روزهای پایانی جنگ بین ایران و عراق، در جهنم ابوقریب گرفتار می‌شوند و مجبورند برای بقا بجنگند … فیلم بی‌قصه‌ی توکلی، نجات سرباز رایان‌وار، ما را یک‌راست به میانه‌ی جهنمی می‌برد که مثل کابوسی دور ما و شخصیت‌های داستان را احاطه کرده است. توکلی با پلان‌سکانس‌های طولانی، حرکات پیچیده‌ی دوربین روی دست و ترکیبی از توپ و تانک و خاک و مسلسل، چنان فضایی ایجاد می‌کند که تا به حال نمونه‌اش را در فیلم‌های ایرانی ندیده بودیم. حتی این فیلم برعکس فیلم‌های به‌اصطلاح دفاع مقدسی سینمای ایران، نه آن بالاها سیر می‌کند و نه شخصیت‌هایی اسطوره‌ای می‌آفریند. هر چه هست، روی زمین است. حتی اگر نام فیلم و آن نوشته‌های اول هم نبود (که می‌توانست نباشد و در این صورت احتمالاً بودجه‌ای هم نمی‌گرفت!) داستان می‌توانست در هر جای دیگری از دنیا اتفاق بیفتد. توکلی بی‌محابا تاول‌های چرکی و پوست‌های ورم‌کرده و سرهای ترکیده و دست و پاهای قطع شده و رگ‌های پاره شده را نشان‌مان می‌دهد تا از هر چه جنگ است متنفر شویم اما خب مشکل این‌جاست که شخصیت‌های داستان همدلی‌برانگیز نیستند و در نتیجه مرگ‌شان هم حسی ایجاد نمی‌کند. فیلم صرفاً یک ضرب‌شست تکنیکی برای سینمای ایران است و بس.  (بیشتر…)

فیلم‌هایی که نباید دید، شماره‌ی بیست‌و‌یک

فیلم‌هایی که نباید دید، شماره‌ی بیست‌و‌یک

  • نام فیلم: بومی‌ها (The Domestics)
  • کارگردان: مایک نلسون
  • محصول ۲۰۱۸

آخرالزمان است و شهر تبدیل به محیطی خطرناک برای زندگی شده است. آدم‌ها از بین رفته‌اند و آن اندک انسان‌هایی هم که زنده مانده‌اند، هر کدام عضو باندی خطرناک هستند و در پی از بین بردن انسان‌های دیگر. در این میان، زن و شوهری قصد دارند خودشان را به شهر مجاور و نزد خانواده‌شان برسانند … معلوم نیست چرا این زن و شوهر، این‌قدر در طی طریق تعلل می‌کنند؟ چرا یکراست به میلواکی نمی‌روند و مدام وسط راه می‌مانند تا با ماجرایی جدید مواجه شوند؟! تازه اگر بتوانید به این پرسش جواب بدهید یا حتی آن را نادیده بگیرید، عمراً اگر بتوانید از سیر بی‌منطق و بی‌معنا و گنگ داستان سر در بیاورید. داستانی تکه‌تکه و بی‌مزه که علناً هیچ جذابیتی ندارد و شخصیت‌هایش به‌شدت ناکارآمد هستند. از جمله زن و شوهر داستان که نه شیمی خوبی بین‌شان برقرار می‌شود، نه می‌فهمیم مشکل‌شان با هم چیست و نه متوجه می‌شویم چرا ناگهان زن آن‌طور بی‌مقدمه با شوهر خوب می‌شود. هیچی به هیچی!

.

(بیشتر…)

کوتاه درباره‌ی چند فیلم، شماره‌ی پنجاه‌وچهار

کوتاه درباره‌ی چند فیلم، شماره‌ی پنجاه‌وچهار

  • نام فیلم: دارکوب
  • کارگردان: بهروز شعیبی

روزبه و نیلوفر زندگی خوبی را با هم سپری می‌کنند تا این‌که یک روز سروکله‌ی همسر سابق روزبه، مهسا در محل کار او پیدا می‌شود. مهسا زنی معتاد است که سال‌ها از او خبری نبود اما حالا آمده تا فرزندش را ببیند. روزبه ادعا می‌کند که فرزندشان همان سال‌ها مُرده و مهسا دیگر نباید به زندگی او سرک بکشد، اما مهسا برگشته تا دست به کاری بزند … فیلم روند خوبی را تا نزدیک به انتها طی می‌کند. لحظه به لحظه بر تنش داستان فیلم اضافه می‌شود و مهسا هر بار با انرژی بیش‌تری برمی‌گردد چون اعتقاد دارد دختربچه‌ای که پیش نیلوفر بزرگ می‌شود، در واقع بچه‌ی اوست. هر چه پیش‌تر می‌رویم، لایه‌ای جدید به داستان اضافه می‌شود که اجازه نمی‌دهد فیلم درجا بزند اما وقتی دوست مهسا، تینا ناگهان از جایی به بعد عین شخصیت اصلی، وارد داستان می‌شود و به جای مهسا و روزبه و نیلوفر، او را دنبال می‌کنیم و داستان فرعی نه‌چندان موفقش را می‌بینیم، ناگهان فیلم سقوط می‌کند. در این میان روزبه هم شخصیتی بی‌کارکرد و بی‌تأثیر به نظر می‌رسد که جز عصبانیت‌ها‌ی تکراری و حرف‌ها‌ی همیشگی، کار خاصی انجام نمی‌دهد. برعکس نیلوفر که به دنبال مهسا می‌گردد، با او هم‌دردی می‌کند و نگران است که نکند مهسا فرزندش را بگیرد و البته در عین حال از این ناراحت است که چرا خودش بچه‌دار نشده تا حالا مهسا به این راحتی برگردد و بخواهد بچه‌ی خودش را پس بگیرد.  (بیشتر…)

کوتاه درباره‌ی چند فیلم، شماره‌ی پنجاه‌وسه

کوتاه درباره‌ی چند فیلم، شماره‌ی پنجاه‌وسه

  • نام فیلم: خوک
  • کارگردان: مانی حقیقی
  • محصول ۱۳۹۶

در شهر قاتلی سریالی پیدا شده که کارگردان‌های معروف را می‌کشد و سرهای‌شان را از بدن جدا می‌کند. حسن کسمایی، کارگردان معروف سینمای ایران، که مدتی‌ست ممنوع‌الکار شده، با ساختن کلیپ‌های سطح پایین تبلیغاتی زندگی می‌گذراند. او که از ماجرای قتل‌ها به‌شدت ترسیده، تصورش این است قاتل به‌زودی سراغ او هم خواهد آمد. حسن در زندگی شخصی‌اش هم مشکل دارد. معشوقه و بازیگر فیلم‌هایش شیوا، که از فیلم ساختن او ناامید شده، با یک کارگردان دیگر قرارداد می‌بندد و این قضیه بیش از پیش ذهن حسن را به‌هم می‌ریزد … فیلم همان شوخ و شنگی مسخره‌ای را دارد که از مانی حقیقی انتظار می‌رود. وقتی مراسم تشییع جنازه‌ی حقیقی را می‌بینیم که قاتل فیلم سر از بدنش جدا کرده، عیار شوخی‌های فیلم دست‌مان می‌آید. مخصوصاً وقتی سهراب سعیدی، که علی مصفا نقشش را بازی می‌کند، پشت میکروفن می‌رود و با صدایی گرفته، از خوبی‌های حقیقی می‌گوید و با اسم فیلم‌های او در مدحش جمله‌سازی می‌کند، متوجه می‌شویم که نباید چیزی را جدی بگیریم. فیلم تا نزدیک به انتها جذاب و «باحال» جلو می‌رود اما در انتها هر چه رشته بود، پنبه می‌شود؛ داستان وا می‌رود و آخر هم مشخص نمی‌شود قصد قاتل چه بود و چرا افتاده بود دنبال کارگردان‌های مطرح. به هر حال هر چه‌قدر هم فضای یک فیلم عمداً جفنگ باشد، باید خط و ربطی در داستان پیدا شود. یعنی در نهایت باید از میان آن جفنگیات بامزه هم چیزی بیرون کشید و به تماشاگر نشان داد که توی ذوقش نخورد. اما خوک، در انتها همه‌چیز را گنگ باقی می‌گذارد و در نهایت چیزی دست‌مان را نمی‌گیرد. (بیشتر…)

کوتاه درباره‌ی چند فیلم، شماره‌ی پنجاه‌ودو

کوتاه درباره‌ی چند فیلم، شماره‌ی پنجاه‌ودو

یک توضیح خیلی محرمانه و مهم!

راستش باید اعترافی بکنم؛ من در بعضی زمینه‌ها آدم خسیسی هستم. یکی از آن‌ها در زمینه‌ی معرفی فیلم‌ها و کارگردان‌های مورد علاقه‌ام است. همیشه از من در این مورد سئوال شده و می‌شود اما من همیشه طفره رفته‌ام و می‌روم. احساس می‌کنم دنیای خودم را باید برای خودم نگه دارم و لزومی ندارد لذتش را با کسی سهیم شوم. برای انتشار این پست هم کلی فکر کردم: بنویسم؟ ننویسم؟ خلاصه بعد از کلی کش‌وقوس، احتمالا برای اولین و آخرین بار، تصمیم گرفتم درباره‌ی یازده فیلم یکی از کارگردان‌های محبوبم و یکی از آدم‌های مهم سینما، در بخشی جداگانه اما در قالب پنجاه‌ودومین بخش از «کوتاه درباره‌ی چند فیلم»، یادداشت‌های مختصری بنویسم. لوچو فولچی کسی‌ست که دیدن فیلم‌هایش برای من لذتی توصیف‌ناپذیر دارد. این‌جا نمی‌خواهم به دلایلش اشاره کنم (قسمتی از ماجرا را لو دادم و دیگر قرار نیست تا تهش را بدانید!). حتی نمی‌خواهم به مختصات و مشخصات و سبک فولچی نقب بزنم که در سبک جالو، یکی از بهترین‌ها و بزرگترین‌هاست و برای معرفی دنیایش، پرونده‌ای قطور نیاز است. دوست دارم این جزییات را برای خودم نگه دارم. تا پیش از نوشتن این مطلب، فقط دو نفر از دوستان نزدیکم از علاقه‌ی من به این آدم و فیلم‌هایش خبر داشتند و حالا شما هم به این جمع اضافه شده‌اید. پس به دنیای عجیب و غریب استاد خوش آمدید: (بیشتر…)

فیلم‌هایی که نباید دید، شماره‌ی بیست

فیلم‌هایی که نباید دید، شماره‌ی بیست

  • نام فیلم: خرگیوش
  • کارگردان: مانی باغبانی

سه دوست تصمیم می‌گیرند قرصی شادی‌بخش مصرف کنند و به عالم هپروت بروند. بعد از مصرف قرص، آن‌ها حرف می‌زنند و حرف می‌زنند و حرف می‌زنند … دقایق ابتدایی با فیلم بامزه‌ای طرف هستیم؛ دیالوگ‌ها پر از کنایه و هجوآمیز و دوپهلو هستند. اما هر چه جلو می‌رویم، دیگر حتی حوصله‌ی دنبال کردن پرگویی‌های این آدم‌های بی‌نام و نشان را نداریم. جان هر کسی که دوست دارید نگویید ساختار هپروتی داستان، ناشی از ذهن هپروتی شخصیت‌هاست که بدجوری کلاه‌مان توی هم خواهد رفت! فیلم ساختن حساب و کتاب دارد، این‌که دوربین دست بگیری و سه نفر مدام در قاب باشند و چیزی هم نبینی و فقط بشنوی و بشنوی و بشنوی که نشد فیلم، که نمی‌شود سینما! (بیشتر…)

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم