معمّا: بچه ها حالشان خوب است!

معمّا: بچه ها حالشان خوب است!

اجازه بدهید برای سرگرمی هم شده، یک معمّا طرح کنم. حل کردنش البته جایزه ندارد اما ممکن است آدم را دچار احساسات جالبی بکند. احساساتی از قبیلِ حسرت، دریغ، لذت و شاید هم حسادت! به عکس شماره ی یک نگاه کنید و حدس بزنید این افراد مشغولِ چه کاری هستند. (بیشتر…)

بخشی از رمانِ « به خاطر بلیندا » اثر شارل اگزبرایا

… این وضع بیش از حد عالی بود که بتواند بی خطر باشد.

نگاهی به فیلم خشت و آینه

نگاهی به فیلم خشت و آینه

  • بازیگران: زکریا هاشمی ـ تاج الملوک احمدی ـ جلال مقدم و …
  • نویسنده و کارگردان: ابراهیم گلستان
  • ۱۳۱ دقیقه؛ سال ۱۳۴۴
  • ستاره ها: ۳/۵ از ۵

موجی نو

خلاصه ی داستان: هاشم، راننده تاکسی فقیری ست که یک شب، بعد از پیاده کردن یک زن، متوجه می شود بچه ای در صندلی عقب جا مانده است. او برای یافتن زن، به هر سو می رود اما تلاشش بی فایده است. هاشم حالا باید یک شب این بچه را پیش خود نگه دارد … (بیشتر…)

بخشی از رمانِ « موش ها و آدم ها » اثر جان اشتاین بک

لنی گفت: (( جورج! ))

(( چی می گی؟ ))

(( من باز یه کار بد کردم! ))

جورج گفت: (( عیب نداره! )) و باز ساکت شد.

فقط بلندترین قله ی کوه ها از آفتاب زرد بود. سایه ی درون دره کبود و دلچسب بود. صدای فریاد آدم ها از دور شنیده می شد. جورج سرگرداند و به فریاد های گوش داد.

لنی گفت: (( جورج! ))

(( هان! ))

(( دعوام نمی کنی؟ ))

(( دعوات کنم؟ ))

(( خب، آره دیگه! مث همیشه. بگو ” اگه تو نبودی آخر ماه پنجاه دلارمو ور می داشتم” … ))

(( وای لنی! توی هیچی یادت نمی مونه، اما حرفای من کلمه به کلمه تو کله ت مونده! ))

(( خب، حالا این حرفا رو بم نمی زنی؟ ))

جورج تکانی به خود داد و با لحنی خشک و غیرطبیعی گفت: (( اگه تنها نبودم، زندگیم راحت بود. )) صدایش یکنواخت بود و هیچ احساسی در آن نبود. (( یه کاری پیدا می کردم و دردسری نداشتم! )) ساکت شد.

لنی گفت: (( خب، باقیش چی؟ وقتی آخر ماه شد … ))

(( وقتی آخر ماه می شد، پنجاه دلارمو ورمی داشتم و می رفتم الواطی … )) باز ساکت ماند.

لنی با اشتیاق به او نگاه می کرد. (( باقیشو بگو جورج! دیگه نمی خوای کتکم بزنی؟ ))

جورج گفت: (( نه! ))

لنی گفت: (( خب، اگه منو نخوای ولت می کنم و می رم. می زنم به کوه و کمر. یه غار پیدا می کنم … ))

جورج باز تکانی خورد و گفت: (( نه، من می خوام تو همین جا بام باشی! ))

لنی زیرکانه گفت: (( اون حرفایی رو که می زدی بازم بزن! ))

(( کدوم حرفا رو می گی؟ ))

(( حرف همه رو که با ما فرق دارن! ))

جورج گفت: (( ما کارگرای سرگردون کس و کاری نداریم. هر چی در می آریم به باد می دیم. تو دنیا هیشکی نیس که فکر ما باشه! هیشکی دلش برا ما نمی سوزه! ))

لنی با خوشحالی فریاد زد: (( اما ما دو تا نه … قصه ی حالامونو بگو! ))

جورج اندکی ساکت ماند. بعد گفت: (( آره، ما دو تا فرق داریم … ما دو تا غیر از همه ایم. ))

(( چون که … ))

(( برا این که من تو رو دارم … ))

(( منم تو رو دارم. ما همدیگه رو داریم. ما غیر از همه ایم. ما دلمون برا هم می سوزه. )) لنی این را گفت و باد به غبغب انداخت.

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

نگاهی به فیلم من، ترانه، پانزده سال دارم

نگاهی به فیلم من، ترانه، پانزده سال دارم

  • بازیگران: ترانه علیدوستی ـ حسین محجوب ـ مهتاب نصیرپور و …
  • فیلم نامه: کامبوزیا پرتوی ـ رسول صدر عاملی
  • کارگردان: رسول صدر عاملی
  • ۱۰۰ دقیقه؛ سال ۱۳۸۰
  • ستاره ها: ۳ از ۵

 سکانس ها

خلاصه ی داستان: ترانه که پدرش در زندان به سر می برد، یک تنه بارِ زندگی را به دوش کشیده است. امیر به خواستگاری او می آید و ترانه با موافقت پدر، تن به این ازدواج می دهد. اما چهار ماه بیشتر نمی گذرد که امیر به بازداشتگاه می افتد و ترانه متوجه می شود او دنبال دخترهای دیگری بوده. ترانه که بسیار آرام و منطقی ست، حالا می خواهد از او طلاق بگیرد و بعد از طلاق متوجه می شود که از امیر باردار است. او حالا باید تصمیم بزرگی در زندگی اش بگیرد … (بیشتر…)

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم