بخشی از داستان کوتاه « از رنج آگاهی » اثر هارتموت لانگه

با خود اندیشید: (( چرا این زندگی همیشه چیزی است که خودکفایی ندارد؟ مثل ساعتی می ماند که تو ناچاری کوکش کنی، چون که تنها و تنها در زیر عذاب کشش و تنش است که چرخیدنش شدنی است. ما آن پدیده ی ناسازیم که آن فرصت کوتاه میان زادن و مرگ را باید که بجنگیم تا به دست بیاوریم. وانگهی نفرین شده ایم که بر این مسئله آگاه هم باشیم. ))

 توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

پی نوشت: سال ها پیش، از این نویسنده ی آلمانی، مجموعه ی داستان کوتاه « حمایت از هیچ » را خوانده بودم که به دلیل داستان های تأثیرگذار و فضای خاصی که داشتند، نام لانگه در ذهنم حک شده بود تا اینکه برخورد کردم به  مجموعه ی « فرجام نیچه » که حاوی داستان های کوتاهِ دیگری از این نویسنده ی صاحب سبک است. جذابیتِ این مجموعه ی داستانِ تخیلی ـ تاریخی این است که وارد زندگی آلمانی های نامداری مانند نیچه و گوبلز ( وزیر تبلیغات هیتلر ) و فون کلایست ( نویسنده ی شهیر آلمانی ) شده و از دریچه ی جدیدی به بخشی از زندگی آن ها نگاه کرده و گاه حتی آن ها را وادار ساخته خودشان با واگویه های ذهنی شان، داستان را روایت کنند. این کتاب هر چند به تأثیرگذاری « حمایت از هیچ » نیست اما بهرحال مجموعه ی مغزداری ست که خواندنش مطمئناٌ بی فایده نمی تواند باشد.

نگاهی به فیلم سرزمین یخ زده The Frozen Ground

نگاهی به فیلم سرزمین یخ زده The Frozen Ground

  • بازیگران: نیکلاس کیج ـ جان کیوزاک ـ ونسا هادجنز و …
  • نویسنده و کارگردان: اسکات واکر
  • ۱۰۵ دقیقه؛ محصول آمریکا؛ سال ۲۰۱۳
  • ستاره ها: ۱ از ۵

آلاسکا

خلاصه ی داستان: گروهبان جیک هالکوم، برای دستگیری و جمع کردن مدرک جرم از یک قاتل سریالی، شدیداً به تکاپو می افتد. این در حالیست که سیندی پاولسون، تنها قربانی قاتل است که توانسته از دست او فرار کند … (بیشتر…)

نگاهی به فیلم اتاقک غواصی و پروانه The Diving Bell and the Butterfly

نگاهی به فیلم اتاقک غواصی و پروانه The Diving Bell and the Butterfly

  • بازیگران: متئو آمالریک ـ امانوئل سینیه ـ ماری خوزه کروز و …
  • فیلم نامه: رونالد هاروود براساس کتاب ژان دومینیک بابی
  • کارگردان: جولیان اشنابل
  • ۱۱۲ دقیقه؛ محصول فرانسه، آمریکا؛ سال ۲۰۰۷
  • ستاره ها: ۳/۵ از ۵

با پلک نوشتن

خلاصه ی داستان: ژان دو، یک مدیست مشهور، دچار بیماری سندروم قفل شدگی می شود و در حالیکه پزشکان هیچ توضیحی برای این بیماری ندارند، او زندگی نباتی اش را آغاز می کند؛ گرچه همه ی حرف ها را می فهمد و همه چیز را می بیند، اما قادر به هیچ گونه حرکتی نیست. هنریت، گفتار درمان گر بیمارستان، تلاش می کند با روش ابداعی خودش، نحوه ی ارتباط برقرار کردن را به او بیاموزد … (بیشتر…)

بخشی از رمان « رنج های ورتر جوان » اثر یوهان ولفگانگ گوته

همه ی بزرگان و آموزگاران و مربیان برآنند که بچه خودش نمی داند چرا می خواهد. ولی این که بزرگ ترها هم مثل بچه در دامان زمین تاتی می کنند و مثل بچه نمی دانند از کجا آمده اند و به کجا می روند، و در کار و کردارشان حتی آن هدف راستین و روشن بچه هم نیست و مثل بچه هم به حکومت با ابزار نان قندی و تو سری تن در می دهند، واقعیتی ست که بسا بسیاری نپذیرند، حالی که به گمان من این واقعیت روشنی روز را دارد!

من این داوری ام را رک و راحت با تو در میان می گذارم، چون می دانم در جوابم بسا تایید کنی اساساً آدم هایی خوشبخت ترند که بچه وار فارغ از غم فردا زندگی می کنند و به هر جا که می روند عروسکشان را با خودشان می برند و رخت به تنش عوض می کنند و  به هوای نان قندیِ مادر با همه ی احترام جلوی صندوق خوراکی بالا و پایین می روند، وقتی هم که بالاخره به این آرزوی دلشان رسیدند، دو لُپّه می خورند و داد می زنند: باز هم! این آدم ها مخلوقاتی خوشبخت اند، و جز این قماش، کسانی هم که روی کار و کسب حقیرشان یک اسم دهن پر کن می گذارند و دنبال سود خود دویدن را با منت تمام کاری کارستان در راه رفاه جامعه جا می زنند ـ خوشا به حال آن ها که این عشوه ها را بلدند! ولی آن انسانی که فروتن است و از سر راستی کنه چنین راه و راسمی را می بیند، و می بیند هم که دستمایه ی هر شهروندِ خوش نه بیش از این است که باغچه ی خانه اش را باغ بهشت می گیرد، یا آن تیره روزترین بینوا هم خود اگر در زیر بار سختی از نفس بیفتد، میل به زندگی از سرش نمی افتد، و هر آدمی که بگیری دوست دارد آفتاب را شده حتی یک دقیقه بیش تر ببیند، یک چنین انسانی خاموشی پیشه می کند و به دنیای عواطف خود پناه می برد و خوشبخت است، چرا که انسان است. و هر اندازه هم که در قید و بند باشد، در کنه دل احساس شیرین آزادی را نگاه می دارد و می داند هر وقت که خواست، در خود می بیند ترک این سیاهچال کند.

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

پی نوشت: گوته، شاعر، نمایشنامه نویس، طبیعت پژوه و رمان نویسِ بزرگِ آلمانی، این رمان تراژیک خود را در سال ۱۷۷۴ منتشر کرد. یک رمان عاشقانه با ساختار نامه نگاری و کاملاً مدرن آن هم حدود ۲۴۰ سال پیش! به نظرم ما در حالِ تکرارِ چیزهایی هستیم که گذشتگان نوشته اند و گفته اند. آن ها کار را تمام کرده اند و ما فقط دُور چیزهایی که آن ها گفته اند، می چرخیم. آیا گوته می دانست که دارد یک رمانِ مدرنِ بسیار جلوتر زمانِ خود می نویسد؟ آیا مثلاً لارنس استرن، می دانست که « تریسترام شندی » اش، یک رمانِ شدیداً پست مدرن است؟ طبیعتاً نه. آن ها شاید نه این تعاریف را می شناختند و نه دنبالِ ارائه اش بودند. آن ها تنها سعی می کردند، داستان شان را در فرمی به مخاطب عرضه کنند که بهترین باشد. چه اگر مثلاً گوته، به دنبال ارائه ی یک داستانِ مدرن بود، اگر تمرکز می کرد روی واژه ی « مدرن » ( در مثل مناقشه نیست ) و می خواست هر طور شده یک رمانِ « مدرن » بنویسد، راه به جایی نمی بُرد حتماً. داشتم می گفتم که ما بر روی ساختمان های محکمی که گذشتگان، نادانسته و گاه حتی ناخواسته ساخته اند قدم می زنیم و البته کلی هم ادعا داریم و واژه هایی مثل مدرن و پست مدرن و امثال این ها، خوراکِ شب و روزمان است، تو نگو که قبل ترها، خیلی قبل ترها، آدم های بزرگی، این ها را هضم کرده اند و شاید چون در قید و بندِ الفاظ نبوده اند و ناتوانی شان را پشت این واژه ها پنهان نکرده اند، اتفاقاً بیشتر هم لذت برده اند.

این رمانِ عالی را بخوانید، تا متوجه بشوید بعضی آدم ها بزرگتر از بقیه فکر می کرده اند. می گویند ناپلئون، این رمان را نُه بار خوانده است. شما یک بار هم بخوانید کافیست!

 

نگاهی به فیلم آبروی از دست رفته ی آقای صادقی

نگاهی به فیلم آبروی از دست رفته ی آقای صادقی

  • بازیگران: بیژن امکانیان ـ رضا بهبودی ـ نازگل نادریان و …
  • فیلم نامه: ارسلان امیری ـ آیدا پناهنده
  • کارگردان: آیدا پناهنده
  • ۸۹ دقیقه؛ سال ۱۳۹۲
  • ستاره ها: ۳ از ۵

بدبیاری های آقای صادقی

خلاصه ی داستان: آقای صادقی، مرد جاافتاده و مورد اعتمادی ست که بعد از گذشت یک سال از مرگ همسرش، رخت سیاه را در می آورد و برای عروسی دخترش دست به کار تهیه ی جهیزیه می شود. اما از آنجا که ورشکستگی سنگینی را پشت سر گذاشته و اوضاعش دیگر مثل قدیم ها خوب نیست، برای یافتن پول، به هر دری می زند تا اینکه به فکرش می رسد، مقداری پول از صندوق شرکت بردارد و بعد بدون آنکه کسی متوجه بشود، به موقع، پول را سرِ جایش برگرداند و این آغاز به باد رفتنِ آبروی آقای صادقی ست … (بیشتر…)

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم