فرستاده شده توسط
damoon در تاریخ دی ۲۸, ۱۳۹۳ در
از میان کتابها |
۹ دیدگاه | 2,479 بازدید
این یکی از همان عقایدی بود که به آسانی ذهن افراد ناقص عقل ترِ طبقات بالا را شرطی زدایی می کند ـ و باعث می شود که اعتقادشان از خوشبختی به عنوان خیر مطلق سلب شود و در عوض معتقد شوند به اینکه غایت و هدف، جایی ورای اینجا، یعنی جایی بیرون از قلمرو کنونی انسان است. و اینکه غایت حیات، نه به سر بردن در خوشی و رفاه، بلکه افزودن و پالودن ذهن و وسعت بخشیدن دامنه معرفت است. بازرس فکر کرد که این عقیده ممکن است کاملاً مقرون به صرفه باشد، اما در شرایط کنونی قابل قبول نیست. دوباره قلمش را به دست گرفت و زیر کلمات « صلاح نیست منتشر بشود » خط دیگری ضخیمتر و سیاهتر از اولی کشید؛ آن وقت آهی کشیده با خود گفت: (( اگه آدم مجبور نبود به خوشبختی فکر کنه، چقدر جالب می شد! ))
توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.
پی نوشت: به نظرتان این قسمت از کتاب، آشنا نیست؟! شما را یادِ چیزهایی، آدم هایی، تفکراتی نمی اندازد؟! به جز اینکه بعید می دانم آن جمله ی آخر را به عقلشان برسد بگویند!
آخرین دیدگاهها