انسانم آرزوست…
سادیسم میهنپرستی، آمیخته با ذهن بیماری که توهم توطئه دارد، بدون فکر و حماقتآمیز، مخلوطشده با بیسوادی، کار را به آنجا رسانده که در برنامهی صبح شبکهی سوم تلویزیون، «حالا خورشید»، مجریاش رضا رشیدپور برای «هندزفری» معادل فارسی «دستول» را پیشنهاد میدهد! حتی در این برنامه به جای «تلگرام» میگویند «کانال خبر» و به جای «اینستاگرام» میگویند «کانال عکس»!!! و تو متعجب میمانی که واقعاً این جماعت دنبال چه هستند؟ این شهوت برگرداندن کلمات به فارسی از کجا میآید؟ این یعنی میهنپرستی و نشان دادن «غیرت ایرانی»؟ اینکه به هر میهمانی که دعوت کردهاند، عکس پرچم ایران را نشان میدهند و میگویند احساست دربارهی این عکس چیست و آنها هم به هر حال «باید» بگویند «وطنم پارهی تنم» و این شعارها، یعنی میهنپرستی؟ آیا کسی پیدا میشود که بعد از دیدن پرچم بگوید این تنها تکهای پارچه است که در ذهن ما به شکل نمادی کاشتهاند از «وطن» تا کارها بچرخد و «سیستم» جلو برود به هر حال؟ ما هنوز بلد نیستیم کنار هم زندگی کنیم و بعد ادعای میهنپرستیمان میشود. تا وقتی آدم خودش را و بغلدستیاش را دوست نداشته باشد و نفهمد، پرستیدن میهن یعنی چه؟ ذرات معلق آلودگی در هوا حالا دیگر به چشم دیده میشوند. همینطور واضح و رکوراست بالای سرمان میچرخند و بعد نگاه میکنی و میبینی هنوز ماشین و ماشین و ماشین و موتور و موتور و موتور و موتور و ویراژ و ویراژ و ویراژ و عصبیت و فحش و دادوبیداد و بیرحمی. نگاه میکنی و میبینی دیگر آنقدر ملت وقیح شدهاند که موتورها رسماً در پیادهروها حرکت میکنند، آنهم با سرعت و با زدن بوق ممتد برای پیادهها که: بروید کنار ما رد شویم! آنقدر ملت وقیح شدهاند که طرف پشت فرمان بیامدبلیو نشسته و عین آب خوردن کیسهی پلاستیک آشغالش را پرت میکند وسط خیابان، جلوی پای عابرین. وقاحت به جایی رسیده که توی پیادهرو به تو تنه میزنند، آنهم محکم و حتی زورشان میآید برگردند و عذرخواهی کنند. هرجومرج به جایی رسیده که دیگر جرأت نمیکنید سوار مترو شوید، وسیلهای که باید مایهی آسایش و راحتی باشد. پیرمردی شصتوخردهای ساله را دیدم که بهرغم کیپتاکیپ پر بودن واگن مترو، خودش را با هل و فشار، به زور بین ملتِ کنسروشده، جا داد و بعد لبخندی از رضایت و سرخوشی به لبانش نشست در حالی که داشت از نفس میافتاد و … . میهنپرستی یک چیز انتزاعیست، ما باید مهربانی با اطرافیان را یاد بگیریم، باید یاد بگیریم چطور درست زندگی کنیم، حرف بزنیم و فکر کنیم. اینها واقعیست. اگر خیلی راست میگوییم اینها را درست کنیم.
این چه حماقتیست که بیاییم برای هر چیزی واژهی فارسی بسازیم؟ که چه؟ که ما «ایرانی» هستیم و بعد افتخار کنیم؟ قبل از ایرانی بودن باید انسان بود. اگر انسان شدی، بعد میتوانی کرهای باشی، ژاپنی باشی، اوگاندایی باشی، ایرانی باشی. اصلاً چه فرقی میکند مال کجا باشی؟ همین که انسانی کافیست. همین که حقوق خودت و دیگران را میدانی و رعایت میکنی کافیست. همین که میفهمی چطور باید زندگی کنی، کافیست. آنوقت این بازیهای «پرستیدن» و فلان و بهمان را به سیاستمداران واگذار میکنی که برای خودشان ور ور کنند. تو زندگیات را میکنی، به عنوان یک انسان، در هر جای این کرهی زمین. (بیشتر…)
آخرین دیدگاهها