زن هم به آب و آتش میماند. هم آتش آدم را خاموش میکند، هم آدم را آتش میزند. زمانی که عاشق است میرقصد. زمانی که نمیرقصد قلبش خالیست. عشق چون ذاتش زنانه است، طبعش به آب و آتش میماند. وقتی میرقصد هست. وقتی میآید میرقصد. وقتی نیست نمیرقصد. مثل رکسانا که دیگر نمیرقصد.
ماجرای استانبول و جلسههای فیلمبینی و دورهمیاش را میتوانید از (اینجا) و (اینجا) بخوانید. اما سومین جلسه از این دورهمی با نمایش ۱۲ مرد خشمگین (سیدنی لومت) برگزار شد. شروع صحبتهایم دربارهی لومت و فیلمهایش بود؛ اینکه چه کارگردان نابغهای بوده و چه فیلمهای محکمی ساخته و ۵ بار نامزد اسکار شده و به شکل مسخرهای هیچوقت دستش به آن نرسیده که در واقع این مشکل اسکار بوده و نه او. بعد در اینباره حرف زدم که ۱۲ مرد خشمگین به عنوان اولین فیلم سینمایی لومت، اثریست سخت از لحاظ فنی. ادامه دادم که در ایران کارگردان بسیار خوبی داریم به نام کیانوش عیاری که بیرون از ایران کسی او را نمیشناسد در حالی که به نظرم از فیلمسازان ایرانیای که خارج از کشور مطرح هستند، فیلمساز خیلی بهتریست. در یکی از برنامههای سینمایی تلویزیون ایران که قرار بود این فیلم را نمایش بدهند، عیاری به عنوان مهمان برنامه، جملهی جالبی گفته بود:«من هر وقت که فیلم لومت را میبینم، میترسم.» و منظورش این بود که لومت کار سختی در پیش داشته. حضار هم کنجکاو شدند از عیاری فیلم ببینند و من گفتم در اولین فرصت. بعد هم ۱۲ مرد خشمگین را پخش کردیم و تا پایان کسی از جایش تکان نخورد.
بعد از نمایش، دربارهی دو مفهوم عمدهای که به نظرم در فیلم جاریست حرف زدیم: ۱٫ «واقعیت آن چیزی نیست که در وهلهی اول به نظر میرسد» و ۲٫ «برای برقراری عدالت، باید تا آخرین نفس جنگید». بعد دربارهی هر کدام از این جملهها، حرفهایی ردوبدل شد. تلاش من این بود نشان بدهم ما حتی دربارهی خاطرات گذشتهی خودمان هم دچار اشتباه میشویم و ماجرا را با کموکسری تعریف میکنیم، پس چهگونه میشود دربارهی اتفاقی که برای دیگری افتاده به قطعیت نظر بدهیم و ادعا کنیم که واقعیت همین است؟ برای رسیدن به واقعیت باید پرسید و کنجکاوی کرد. هنری فوندا در فیلم هر چند میخواهد به واقعیت برسد اما هیچوقت کلمهی «شاید» از زبانش نمیافتد. یعنی هیچچیز معلوم نیست؛ شاید مظنون، قاتل باشد، شاید هم نباشد. او فقط میخواهد ماجرا را از زوایای دیگری ببیند. بعد هم گفتم که درامهای دادگاهی که شاید از سنت ادبیات پلیسی آمده باشند، به همین دلیل که میخواهند به واقعیت نزدیک شوند و به جواب «فلانی واقعاً مقصر است؟» برسند، بسیار جذاباند. چون انسانها ذاتاً کنجکاو و فضول هستند نه لزوماً عدالتطلب! حرفی از شرلوک هولمز و هرکول پوآرو به میان آمد که البته جالب است بدانید برعکس ایران، اینجا اغلب پوآرو را نمیشناسند. گفتم که در ادبیات پلیسی، کارآگاه با کنار هم گذاشتن شواهدی قطعی، قاتل را پیدا میکند و به واقعیت ماجرا میرسد، اما حیف که زندگی پیچیدهتر از این حرفهاست. بعد از راشومون (کوروساوا) به عنوان فیلمی که دربارهی دست یافتن به واقعیت یک ماجرا حرف میزند مثال آوردم. در نهایت هم دربارهی مفهوم عدالت حرف زدیم و من گفتم: «وقتی سازوکار دنیا، براساس بیعدالتی بنا شده. چهطور میتوانیم عدالت را برقرار کنیم؟» البته این را هم اضافه کردم که با تمام این احوال، باید سعی کنیم مانند هنری فوندای فیلم بکوشیم که با جزئینگری در اتفاقها، عدالت را تا حد ممکن، لااقل برای دلخوشی خودمان بر پا کنیم.
بازیگران: جان میلز ـ ریچارد آتنبرو ـ برنارد لی و …
فیلمنامه: دیوید دیواین ـ دبلیو. پی لیپسکامب ـ جِی. اس بردفورد ـ ایوان باتلر براساس رمانی از تروُر دادلی اسمیت
کارگردان: لزلی نورمن
۱۳۴ دقیقه؛ محصول بریتانیا، آمریکا
ستارهها: ۳/۵ از ۵
دانکرک ۲۰۱۷
بازیگران: فیون وایتهد ـ دامیِن بونارد ـ لی آرمسترانگ و …
نویسنده و کارگردان: کریستوفر نولان
۱۰۶ دقیقه؛ محصول آمریکا، فرانسه، هلند، انگلیس
ستارهها: ۴ از ۵
این یادداشت در شمارهی ۵۳۱ مجلهی «فیلم» منتشر شده است
رسمالخط این یادداشت برطبق رسمالخط مجلهی «فیلم» تنظیم شده است
نوای ناامیدکننده «همین کافیه»
خلاصه داستان: نیروهای متفقین، در ساحل دانکرک گرفتار شدهاند و بمبافکنهای آلمانی بر سرشان آتش گشودهاند. تنها راه فرار سربازهای متفقین، فرار به خاک بریتانیاست که آن هم باید نیروی نظامی بریتانیا به کمک مردم عادی و داوطلب، هر چه کشتی و قایق در دست دارند به ساحل دانکرک بفرستند و سربازها را نجات دهند… (بیشتر…)
کمی قبلتر (اینجا) گفته بودم که دورهمیهای فیلمبینی و صحبت را در استانبول برپا کردهام. دورهمیهایی که در شش هفته، هر یکشنبه، ساعت یک بعدازظهر، در فراهنگسرای ناظم حکمت استانبول، واقع در محلهی کادیکوی (بخش آسیایی استانبول) برگزار میشود. دومین جلسه از این دورهمی با فیلم بتسقوطکرده (کارول رید)، یکی از فیلمهای محبوب من آغاز شد. ابتدا چند جملهای دربارهی رید و فیلمهایش حرف زدم و بعد فیلم را دیدیم. بعد از آن هم، طی نزدیک به دو ساعت، با شرکتکنندههایی که دو سه نفرشان جدید بودند، به صحبت دربارهی فیلم پرداختیم. اول دربارهی ریزهکاریهای کارگردانی با نشان دادن نماهای مختلفی از فیلم حرف زدم. سپس از این گفتم که فیلم چهقدر زیبا و محکم، از دنیای بچهها حرف میزند و چهگونه با چیرهدستی تفاوت بین دنیای آنها و بزرگترها را نشان میدهد. سپس از شرکتکنندهها خواستم که نظرشان را دربارهی این تفاوت، در صورتی که با بچه سروکار دارند، بیان کنند. دو سه نفر از حاضرین هم در اینباره حرف زنند. در پایان این سئوال را مطرح کردم که آیا واقعاً بچهها، آنطور که نشان میدهند و آنطور که ما فکر میکنیم، معصوماند؟ خیلیها نظرشان این بود که: بله. من ادامه دادم که سینما چون میدانست مخاطب دربارهی بچهها چه فکر میکند، شروع کرد به ساختن فیلمهایی ترسناک حول محورشان تا مخاطب را غافلگیر کند. در این فیلمها، بچهها نه یک انسان معصوم، بلکه فرد ترسناکی بودند که حتی بزرگترها را هم به زانو درمیآوردند و بدنشان پذیرای انواع و اقسام جن و روح میشد. سپس از کتاب معظم نویسنده و روانشناس بزرگ اروین د. یالوم، روانشناسیاگزیستانسیالیسم، شاهد مثال آوردم که در این کتاب یالوم نتیجه میگیرد، بچهها از یکیدو سالگی شروع میکنند به فکر کردن دربارهی مرگ. پس آنطور که تصور میکنیم، بچهها نمیتوانند آنقدرها هم ساده باشند. خیلیها اسم کتاب را نوشتند که تهیه کنند. من هم گفتم که امیدوارم ترجمهی ترکیاش خوب و روان باشد. آنوقت یکی از خانمهای حاضر با لبخندی ملیح رو به من کرد و گفت: «یعنی شما از بچهها میترسید؟!» من هم جواب دادم: «بله!» آن خانم گفت: «آخر مگر آنها چه بدیای در حق شما کردهاند؟!» من هم گفتم: «شاید الان بدی نکنند، ولی بزرگ که بشوند، حتماً بدی خواهند کرد!» خلاصه بین شوخی و جدی چنین دیالوگی هم ردوبدل شد. آخرش هم از حسرت بزرگم دربارهی پایانبندی فیلم گفتم که ای کاش بهتر تمام میشد و اینقدر خوشبینانه نبود. چند نفری موافق بودند و یکی از حضار هم کاملاً راضی بود از این پایان. خلاصه جلسه بهخوبی و خوشی و رضایت طرفین تمام شد و پیش از بیرون رفتن هم گفتم خودتان را برای فیلم هفتهی بعد ۱۲ مرد خشمگین آماده کنید که یکی از عجیبترین فیلمهای تاریخ سینماست.
نادر برفکوبان که عاشق ایتالیاست، به شکلی اتفاقی برای بازی در یک فیلم فراخوانده میشود و همین زمینهی آشنایی و ازدواجش را با برفا، دختری که دستیار کارگردان فیلم است فراهم میکند. او بعد از ازدواج از تمام رویاهای ایتالیاییاش دست میشوید و زندگی سردی را در پیش میگیرد … مشخص است که فیلم را یک عشقفیلم حسابی ساخته. هر چند ظاهراً اولین فیلم صباغزاده از داستان کوتاهی نوشتهی جومپا لاهیری اقتباس شده اما از ادای دین به هامون (داریوش مهرجویی) تا ارجاعهای مختلف به فیلمهای تاریخ سینما و تا مسائل پشت پردهی سینمای ایران هم در آن پیدا میشود. ایتالیا ایتالیا با آن آهنگهای ایتالیایی و کلیپهایش خیلی سرحال شروع میشود اما در ادامه افت میکند و به بیراهه میرود. داستان لاهیری را نخواندهام و نمیدانم روند روایت غیرخطیست یا نه اما یک فیلم در وهلهی اول و بدون توجه به ارجاعها و مسائل فرامتنی و منبع اقتباسش، باید قائم به ذات باشد و حتی ریختوپاشیدگیها هم باید از منطق درونی سود ببرند، نه مثل این فیلم که دائم عقب و جلو میشود و در این رفت و برگشتها چیزی دست تماشاگر را نمیگیرد جز تکههای بهمریختهای از زندگی دو جوان که در گذشته گرم بودند و حالا سردند. پدر نادر این وسط چه میگوید؟ دعوا و درگیری به این عنوان که کدامشان به یکدیگر خیانت کردهاند، چه معنایی دارد؟ اعترافهای زیر نور شمع به چه معناست؟ این فیلم و دو فیلم بعدی این لیست را در زمان جشنواره دیدم و نمیدانم آیا هنگام نمایش عمومی تغییراتی کردهاند یا نه. این فیلم شاید با کمی تغییرات، اثر قابل قبولی از آب دربیاید، اما دو فیلم بعدی بعید است!
آخرین دیدگاهها