دو هفته‌ی دیگر گذشت. ایوان ایلیچ دیگر از روی کاناپه برنمی‌خاست. از بستر! بیزار شده بود و همان‌طور روی کاناپه می‌خوابید و همچنان رو به دیوار گردانده، پیوسته همان رنج تحلیل‌ناپذیر را به‌تنهایی تحمل می‌کرد و پیوسته در تنهایی به همان معمای ناگشودنی می‌اندیشید: «یعنی چه؟ آیا به‌راستی باید مُرد؟» و ندای درونش جواب می‌داد: «بله، حقیقت است و باید مُرد.» می‌پرسید: «ولی آخر این همه رنج برای چیست؟» و ندا جواب می‌داد: «دلیلی نیست! برای هیچ!» و همین.

 

پی‌نوشت: بله! «همین»! به همین راحتی! اما تالستوی برای رسیدن به همین کلمه‌ی به ظاهر ساده، ما را از چنان پیچ‌وخمی عبور می‌دهد که گذشتن از آن، کار هر کسی نیست. باید اعصابی فولادین داشته باشید تا بتوانید شرح ذره‌ذره آب‌شدن ایوان ایلیچ را تحمل کنید. تالستوی با چیره‌دستی، مراحل رو به نابودی رفتن ایوان را جلوی چشم‌مان می‌آورد و نشان می‌دهد که در این سیرِ غریب، او چه‌گونه در نهایت آماده‌ی مُردن می‌شود. در این مسیر، چنان که انتظار می‌رود، با پرسش‌هایی اساسی مواجه خواهید شد. این‌که مرگ چیست؟ زندگی چیست؟ چرا زندگی می‌کنیم و چرا می‌میریم؟ آیا واقعاً همه‌چیز این‌قدر بی‌معناست؟ جواب به این پرسش‌ها برای من یکی که ساده است. شما را نمی‌دانم.

نگاهی به فیلم ریش آبی Bluebeard

نگاهی به فیلم ریش آبی Bluebeard

  • بازیگران: جو جین وونگ ـ شین گو ـ کیم دائه و …
  • نویسنده و کارگردان: لی سو ئون
  • ۱۱۷ دقیقه؛ محصول کره‌ جنوبی؛ سال ۲۰۱۷
  • ستاره‌ها: ۳/۵ از ۵
  • این یادداشت در شماره‌ ۵۳۵ مجله‌ «فیلم» منتشر شده است
  • رسم‌الخط این یادداشت بر طبق رسم‌الخط مجله‌ «فیلم» تنظیم شده است

 

پروپوفول

 

خلاصه داستان: دکتر بیون بعد از طلاق دادن همسرش، به روستایی کوچک نقل مکان می‌کند و در کلینیک کوچک آن‌جا مشغول به طبابت می‌شود.  روستایی که معروف است به مرکز قتل‌های سریالی حل‌نشده. محل زندگی او خانه‌ کوچکی‌ست که طبقه پایینش قصاب محله همراه با پدر پیرش زندگی می‌کند. او یک روز متوجه می‌شود قصاب بسته‌هایی را در مغازه‌اش نگه می‌دارد که انگار سر آدم درونش است … (بیشتر…)

کوتاه درباره‌ی چند فیلم، چهل‌و‌هشت

کوتاه درباره‌ی چند فیلم، چهل‌و‌هشت

  • نام فیلم: آینه‌بغل
  • کارگردان: منوچهر هادی

مرتضی و مهناز که در آستانه‌ی ازدواج هستند یک شب برای تفریح، ماشین مازراتی پارک‌شده در پارکینگی که مرتضی در آن کار می‌کند را یواشکی برمی‌دارند و در خیابان‌ها دور می‌زنند. اما بر اثر بی‌احتیاطی، آینه‌بغل ماشین می‌شکند. مرتضی که اگر تمام زندگی‌اش را هم بدهد، نمی‌تواند پول آینه را جور کند، تصمیم می‌گیرد نزد صاحب ثروتمند ماشین، شاهرخ برود و از او حلالیت بطلبد … مثلث پولساز جدید سینما، پروین‌حسینی/ سهراب‌پور/ هادی، دست به کار ساختن فیلمی دیگر زدند که از همان شروع ساخت پیدا بود که قرار است به قول خودمان «بترکاند». آینه‌بغل یک جواد عزتی دارد که کل فیلم روی او می‌چرخد. نمک ذاتی این بازیگر، با نحوه‌ی خاص دیالوگ‌گفتن‌هایش که حالا دارد او را تبدیل به رضا عطارانی دیگر می‌کند، چنان شیرین است که حتی اگر عبوس هم باشید، نمی‌توانید نخندید. مخصوصاً وقتی برای فرار از موقعیت خطیری که در آن گیر کرده، خودش را کسی جا می‌زند که به‌تازگی از آلمان آمده و نام پسر نوزادش را که در واقع متعلق به او نیست، «یورگن کلینزمن» خطاب می‌کند! اما کلیت داستان واقعاً آشفته است؛ از ماجرای آینه‌بغل شروع می‌شود و ناگهان به ماجرای فالوورهای اینستاگرامی می‌رسد و به آن خطابه‌ی نهایی گلزار رو به فالوورها که این‌قدر در زندگی آدم‌های معروف سرک نکشید! البته قضیه‌ی فاصله‌ی طبقاتی فقیر و غنی و این‌که فقیرها پول ندارند اما خیال‌شان راحت است و پولدارها به مثابه «هر که بامش بیش، برفش بیشتر» هزارویک جور گرفتاری دارند که گاهی حتی دل‌شان می‌خواهد جای فقرا باشند، از مضمون‌های به‌شدت تکراری فیلم‌نامه است که این‌جا هم بدون کوچکترین خلاقیتی تکرار می‌شود. پیشنهاد می‌کنم فقط برای دیدن بازی بامزه‌ی عزتی و آن «یورگن کلینزمن» گفتنش هم که شده، فیلم را ببینید. حتی می‌توانید سه‌شنبه که بلیت‌ها نصف قیمت است به سینما بروید که بعداً پیش خودتان نگویید سرمان کلاه رفت! (بیشتر…)

چی صدا کنم تو رو؟!؛ سازوکار ترجمه اسامی فیلم‌های خارجی اکران‌شده در سینمای ترکیه با ذکر نمونه‌هایی بامزه

چی صدا کنم تو رو؟!؛ سازوکار ترجمه اسامی فیلم‌های خارجی اکران‌شده در سینمای ترکیه با ذکر نمونه‌هایی بامزه

  • این یادداشت در شماره ۵۳۵ مجله «فیلم» منتشر شده است
  • رسم‌الخط این یادداشت بر طبق رسم‌الخط مجله «فیلم» تنظیم شده است

زیاد برخورد کرده‌ایم با آدم‌هایی که دو یا سه اسم دارند؛ در شناسنامه یک اسم دارند، در خانه چیز دیگری صدای‌شان می‌زنند و در جمع دوستان هم اسم دیگری دارند. معمولاً هم این تغییر اسم یا به دلیل بیان و ادا کردن راحت‌تر، توسط اطرافیان شخص شکل می‌گیرد، یا به این دلیل که شخص مورد نظر از اسم رسمی‌ای که برایش در شناسنامه در نظر گرفته‌اند، راضی نیست و دوست دارد به نام دیگری صدایش بزنند. در هر دو مورد (شاید بیش‌تر در مورد دوم) تفاوتی بسیار میان اسم اصلی شخص و اسمی که خودش برای خودش در نظر می‌گیرد، وجود دارد که گاه باعث تعجب است. زمانی نگارنده از یکی از همین دوستانی که اسم شناسنامه‌اش با اسم مرسومش فاصله‌ای زیاد داشت، پرسید: «چی صدا کنم تو رو؟!» و او ناخواسته، عالمانه جواب داد: «هر چی! اسم من نشانه خودِ من نیست!». خوب که نگاه کنیم متوجه خواهیم شد این آدم‌ها هستند که به اسم‌های‌شان هویت می‌دهند، نه برعکس. این‌که خیلی‌ها می‌گویند اسم‌ها هویت آدم‌ها هستند، چندان هم نمی‌تواند درست باشد. از جایی به بعد، وقتی اسم کسی را صدا می‌زنیم، خودِ آن آدم با تمام مشخصات ظاهری و درونی‌اش جلوی چشم ما می‌آید و تکلیف‌مان را با او روشن می‌کند. این‌جاست که دیگر اسم، بخشی از هویت شخص هم هست. جواب ناخواسته‌فلسفی آن دوست، غلط نیست، اما زیاده‌روی‌ست! (بیشتر…)

فیلم‌هایی که نباید دید، شماره‌ی هجده

فیلم‌هایی که نباید دید، شماره‌ی هجده

  • نام فیلم: قاتل اهلی
  • کارگردان: مسعود کیمیایی

حاج‌آقا دکتر جلال سروش کارآفرین موفق بخش خصوصی تصمیم به افشای خیانت‌های شرکت پیسارو که مافیای قدرت و ثروت است می‌گیرد. سیاوش مطلق و احمد کیا فرزندخوانده‌های سروش‌اند و سیاوش نه‌تنها مورداعتمادترین فرد نزد سروش بلکه دل‌بسته‌ی مهتاب دختر او هم هست. اما مهتاب رابطه‌ی عاطفی با بهمن خواننده‌ی پاپ دارد … تعریف کردن یک خط داستان درباره‌ی این فیلم بسیار بسیار بد کار مشکلی‌ست. اعتراف می‌کنم که برعکس همیشه، این خلاصه‌ی داستان را از ویکی‌پدیا کپی کردم. ‌واقعاً این‌همه دیالوگ مصنوعی و شعاری یعنی چه؟ چرا یک فیلم‌ساز باید فکر کند که اجازه دارد وقت و پول و انرژی مردم را صرف کند برای شنیدن یک مشت حرف‌های نامفهوم و بی‌دروپیکر؟ اصلاً این آدم‌ها چه می‌گویند؟ دردشان چیست؟ این حرف‌های گل‌درشت درباره‌ی اوضاع و احوال جامعه‌ی امروز یعنی چه؟ قرار است حرف‌های خط قرمزی بزنیم و مشکل‌های جامعه را رو کنیم؟ خب این کار را که می‌شود با یک بلندگو، پشت وانت هم انجام داد. دیگر چه احتیاجی به ساختن فیلم است؟ چرا این‌قدر خودمان را جدی می‌گیریم؟ یک فیلم تأسف‌برانگیز. (بیشتر…)

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم