بخشی از رمان « زندگی در پیش رو » اثر رومن گاری

من هرگز ندانسته بودم که برای جلب توجه چه باید می کردم. باید کسی را می کشتم یا گروگان می گرفتم یا چه می دانم. برایتان قسم می خورم که توی دنیا آن قدر بی توجهی زیاد است که مجبور به انتخاب هستیم، عیناً مثل تعطیلات که نمی شود هم ییلاق رفت هم به کنار دریا. آدم مجبور است بین بی توجهی های دنیا گران ترین را انتخاب کند. مثل نازی ها که کارشان به قیمت میلیون ها آدم تمام شد یا قضیه ی ویتنام. بنابراین پیرزنِ جهودی که ساکن طبقه ی ششم بدون آسانسور است و خیلی هم در گذشته اش زجر کشیده، چیزی نیست که توجه کسی را جلب کند و مسلماً توی فوق العاده ی روزنامه ها هم چاپ نخواهد شد. آه نه، هرگز. میلیون ها و میلیون ها لازم است تا توجه مردم جلب شود. از این بابت هم نمی شود سرزنش شان کرد، چون کمش کم است و همیشه زیادش به حساب می آید …

 

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

 

پی نوشت: این هم بخشِ آخرِ کتابِ باحالِ آقای گاریِ خوش قیافه. در این مدت یادم رفت بگویم که رومن گاری یکی از خوش قیافه ترین نویسنده هایی ست که دیده ام. اما برای اینکه پرونده ی کتابِ « زندگی در پیش رو » را ببندم، آخرین تک جمله ی فوق العاده ی کتاب را همینجا ذکر می کنم، چرا که اندازه اش به قدری نیست که یک پُستِ جداگانه را تأمین کند اما قدرتش آنقدر هست که به اندازه ی ده ها پُست و نوشته و فلسفه بافی، اهلش را درگیر کند: (( زندگی، چیزی نیست که متعلق به همه باشد. ))

بخشی از رمان « گزارش محرمانه » اثر تام راب اسمیت

به کلاس رسیدند. یولیا عقب ایستاد و به رایسا اجازه داد اول وارد شود. رایسا در را باز کرد. زویا روی میز معلم ایستاده بود. میز به دیوار چسبیده بود. تمام دانش آموزان، به شکل گروهی، سمت دیگر کلاس بودند. تا جایی ممکن دور از زویا، گویی مرضی مسری دارد. گزارش و تکه های شیشه اطراف پاهایش پخش شده بود. زویا مغرور و فاتح ایستاده بود. دست هایش خونی بود. باقی مانده های پوستری را که از دیوار کنده بود، در دست داشت؛ تصویری از استالین که کلماتی زیرش چاپ شده بود:

پدر تمام کودکان

زویا روی میز رفته بود که عکس را از دیوار بکند. قاب آن را خرد کرده و پوستر را به دو نیم پاره کرده بود. دستش را بریده بود و عکس استالین را از سر پاره کرده بود. برق پیروزی در چشم هایش دیده می شد. دو نیمه ی پوستر بالای سرش بود. دست خونی اش را روی آن کشیده بود، گویی جسد دشمن مغلوب را به اهتزاز در آورده بود.

ـ او پدر من نیست.

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

پی نوشت: این رمان، بخش دوم از تریلوژی جذابِ تام راب اسمیت است. قسمت هایی از بخش اول را قبل تر از این در « تک گویی درونی » منتشر کرده بودم ( اینجا و اینجا ) و حالا این دومین بخشِ کتاب است. به نظرم حتی « گزارش محرمانه » از « کودک ۴۴ » پرداخت و داستان جذاب تری هم دارد. اگر مثلاً « کودک ۴۴ » در بخش هایی از میانه های رمان، کمی از نفس می افتاد و کند می شد، در این کتاب، داستان با التهاب تمام، بدونِ توقف جلو می رود. برای سر در آوردن از روابطِ آدم ها، لازم است حتماً بخش اول را خوانده باشید. بخش سوم این داستان که نامش « مأمور ۶ » است را قرار است بخرم و بخوانم، اگر گرانی های بی حساب و کتاب، اجازه بدهد البته!

بخشی از رمان « همنوایی شبانه ارکستر چوبها » اثر رضا قاسمی

تاریخچه ی اختراع زنِ مدرنِ ایرانی بی شباهت به تاریخچه ی اختراع اتوموبیل نیست. با این تفاوت که اتوموبیل کالسکه ای بود که اول محتوایش عوض شده بود ( یعنی اسب هایش را برداشته بودند به جای آن موتور گذاشته بودند ) و بعد کم کم شکلش متناسب این محتوا شده بود و زن مدرن ایرانی اول شکلش عوض شده بود و بعد، که به دنبال محتوای مناسبی افتاده بود، کار بیخ پیدا کرده بود. ( اختراع زن سنتی هم، که بعدها به همین شیوه صورت گرفت، کارش بیخ کمتری پیدا نکرد. ). این طور بود که هر کس، به تناسب امکانات و ذائقه ی شخصی، از ذهنیت زن سنتی و مطالبات زن مدرن ترکیبی ساخته بود که دامنه ی تغییراتش، گاه، از چادر بود تا مینی ژوپ. می خواست در همه ی تصمیم ها شریک باشد اما همه مسئولیت ها را از مردش می خواست. می خواست شخصیتش در نظر دیگران جلوه کند نه جنسیتش اما با جاذبه های زنانه اش به میدان می آمد. مینی ژوپ می پوشید تا پاهایش را به نمایش بگذارد اما، اگر کسی به او چیزی می گفت، از بی چشم رویی مردم شکایت می کرد. طالب شرکت پایاپای مردم در امور خانه بود اما در همان حال مردی را که به این اشتراک تن می داد ضعیف و بی شخصیت قلمداد می کرد. خواستار اظهار نظر در مباحث جدی بود اما برای داشتن یک نقطه نظر جدی کوششی نمی کرد. از زندگی زناشویی ناراضی بود اما نه شهامت جدا شدن داشت، نه خیانت. به برابری جنسی و ارضای متقابل اعتقاد داشت اما، وقتی کار به جدایی می کشید، به جوانی اش که بی خود و بی جهت پای دیگری حرام شده بود تأسف می خورد.

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

پی نوشت: رمان فوق العاده ی رضا قاسمی، حسابی آدم را به تلاش می اندازد. راحت تر بگویم: مغز آدم را به کار می گیرد. شیرین و روان است گرچه اگر دنبال یک داستان سرراست و مستقیم هستید، باید بگویم که اشتباه کرده اید. این قسمت بالا را هم با دقت بخوانید. به نظرم فوق العاده است. خانم ها اگر بهشان برنخورد!

بخشی از رمان « اسرار گنج درّه جنّی » اثر ابراهیم گلستان

… آدمای کوچیک وقتی خودشونو تو مضحکه گیر میندازن فکر میکنن دچار فاجعه شده ن.

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

بخشی از رمان « اسرار گنج درّه جنّی » اثر ابراهیم گلستان

آقای زینل پور ترمز کرد. هر چند باید به مرد توضیح نقشه را میداد اما تمامی توجهش به خودش بود و فرصتی که به دستش رسیده بود. در واقع خودش مخاطبِ خود بود و مرد تنها بهانه بود برای بلند گفتنِ اندیشه های قالبی که میپنداشت از خودش هستند. مغلق گویی و حرف های قالبی قلقِ کارِ قبلی اش بودند، و بر همان روال بود که اکنون برای وصف کردنِ اندیشه ها سخن میگفت. آسان گوئی به درد نمیخورد. آسان گوئی کلام را از سرّ و رمز میانداخت. بی سرّ و رمز اگر میگفت باید دلیل میاورد. با سرّ و رمز نیازی نبود به استدلال. وقتی دلیل بیاری حاجت به باز هم دلیل آوردن و، بدتر، رسم دلیل آوردن را رواج بخشیدن به پیش میاید؛ و هیچ چیز برای قبولاندن، پُردردسرتر و مضرتر از دلیل آوردن نیست. ایمان را ارزان تر از عقیده میشود به دست آورد. ایمان آیه میخواهد، عقیده اندیشه. اندیشه مشکل است ولی فرمول تنها به حافظه محتاج است. فرمول و آیه و طلسم آسان تر به کار میاید، سریع تر اثر دارد. با سرّ و رمز و مغلق گوئی سخن گفتن پُر طمطراق تر بود، مطمئن تر بود. از نو به راه افتاد، گفت: (( این جا رو خراب می کنیم. روی این تپه رو ورمیداریم، سرِ این تپه را میزنیم، صاف میکنیم. ))

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم