از میانِ گفته های اهالی هنر، شماره ی سه

من هم فیلم‌هایی ساخته‌ام که «گاف» از کار در آمده‌اند. گاهی آدم دست به کاری می‌زند که بعدش ملت می‌گویند «وقتش نبود. مردم آمادگی آن را نداشتند» که حرفِ مُفت است، چون اگر فیلمی خوب باشد، خوب است، و اگر بد باشد، بد است. تمام شد و رفت.

بیلی وایلدر (بیشتر…)

بخشی از « نوشتن با دوربین، رو در رو با ابراهیم گلستان » اثر پرویز جاهد

آن قدر گیر نکن. آن قدر گیر کرده نباشین. نقد نه یعنی گیر کردن. نقد اول برای فکر و حرف خودت. نقد نه یعنی بکسبات کردن، نه نشخوار کردن.

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

 

پی نوشت: یکی از جمله های شاهکارِ کتاب است. بخش های دیگرِ این کتابِ فوق العاده و توضیحات نگارنده درباره ی آن را ( اینجا ) و ( اینجا ) می توانید بخوانید.

بخشی از مجموعه ی « یک تارک دنیا مورد نیاز است » اثر میک جکسون

نعش کش اصولاً به اتومبیل بزرگ سیاه رنگی اتلاق می شود که مرده ها را از جایی به جای دیگر منتقل می کند. پنجره های بزرگی در دو طرف دارد که می شود تابوت را از پشت شان دید و چندین مردِ عصاقورت داده با کت و شلوارهای سیاه در آن می نشینند تا مرده ها را همراهی کنند.

نعش کش ها اغلب خیلی آرام حرکت می کنند. انگار یک جورهایی با موتور خاموش حرکت می کنند و همان طور که از خیابان ها می گذرند، مثل تکه ابر بزرگِ سیاهی که جلوِ آفتاب را گرفته باشد، با خود حس اندوه می آورند.

دور از ادب است که اتومبیل های دیگر بوق یا چراغ بزنند تا از نعش کش ها سبقت بگیرند، درست همان طور که تنه زدن به خانم های مسن یا بلند خندیدن در کتاب خانه دور از ادب است، وقتی نعش کشی را با تابوتی در آن می بینید، رسم این است که کلاه تان را بردارید و با ادب بایستید تا رد شود. اگر کلاه بر سر ندارید، باید سرتان را خم کنید.این کار « احترام گذاشتن به مردگان » تلقی می شود، اما واقعیت این است که چیزی که به آن احترام می گذارید، در واقع خودِ مرگ است.

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

پی نوشت: یک مجموعه ی داستان کوتاهِ بامزه!

از میانِ گفته های اهالی هنر، شماره ی یک

برای آنکه حقیقتی را به شما گفته باشم فقط سعی دارم زنده بمانم، چون نگرانی های زیادی در باب مرگ دارم. فقط دست و پا می زنم بیشتر زنده بمانم. زندگی من همین شده.

لارس فون تریر (بیشتر…)

بخشی از داستان کوتاه « از رنج آگاهی » اثر هارتموت لانگه

با خود اندیشید: (( چرا این زندگی همیشه چیزی است که خودکفایی ندارد؟ مثل ساعتی می ماند که تو ناچاری کوکش کنی، چون که تنها و تنها در زیر عذاب کشش و تنش است که چرخیدنش شدنی است. ما آن پدیده ی ناسازیم که آن فرصت کوتاه میان زادن و مرگ را باید که بجنگیم تا به دست بیاوریم. وانگهی نفرین شده ایم که بر این مسئله آگاه هم باشیم. ))

 توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

پی نوشت: سال ها پیش، از این نویسنده ی آلمانی، مجموعه ی داستان کوتاه « حمایت از هیچ » را خوانده بودم که به دلیل داستان های تأثیرگذار و فضای خاصی که داشتند، نام لانگه در ذهنم حک شده بود تا اینکه برخورد کردم به  مجموعه ی « فرجام نیچه » که حاوی داستان های کوتاهِ دیگری از این نویسنده ی صاحب سبک است. جذابیتِ این مجموعه ی داستانِ تخیلی ـ تاریخی این است که وارد زندگی آلمانی های نامداری مانند نیچه و گوبلز ( وزیر تبلیغات هیتلر ) و فون کلایست ( نویسنده ی شهیر آلمانی ) شده و از دریچه ی جدیدی به بخشی از زندگی آن ها نگاه کرده و گاه حتی آن ها را وادار ساخته خودشان با واگویه های ذهنی شان، داستان را روایت کنند. این کتاب هر چند به تأثیرگذاری « حمایت از هیچ » نیست اما بهرحال مجموعه ی مغزداری ست که خواندنش مطمئناٌ بی فایده نمی تواند باشد.

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم