بخشی از رمانِ « موش ها و آدم ها » اثر جان اشتاین بک

لنی گفت: (( جورج! ))

(( چی می گی؟ ))

(( من باز یه کار بد کردم! ))

جورج گفت: (( عیب نداره! )) و باز ساکت شد.

فقط بلندترین قله ی کوه ها از آفتاب زرد بود. سایه ی درون دره کبود و دلچسب بود. صدای فریاد آدم ها از دور شنیده می شد. جورج سرگرداند و به فریاد های گوش داد.

لنی گفت: (( جورج! ))

(( هان! ))

(( دعوام نمی کنی؟ ))

(( دعوات کنم؟ ))

(( خب، آره دیگه! مث همیشه. بگو ” اگه تو نبودی آخر ماه پنجاه دلارمو ور می داشتم” … ))

(( وای لنی! توی هیچی یادت نمی مونه، اما حرفای من کلمه به کلمه تو کله ت مونده! ))

(( خب، حالا این حرفا رو بم نمی زنی؟ ))

جورج تکانی به خود داد و با لحنی خشک و غیرطبیعی گفت: (( اگه تنها نبودم، زندگیم راحت بود. )) صدایش یکنواخت بود و هیچ احساسی در آن نبود. (( یه کاری پیدا می کردم و دردسری نداشتم! )) ساکت شد.

لنی گفت: (( خب، باقیش چی؟ وقتی آخر ماه شد … ))

(( وقتی آخر ماه می شد، پنجاه دلارمو ورمی داشتم و می رفتم الواطی … )) باز ساکت ماند.

لنی با اشتیاق به او نگاه می کرد. (( باقیشو بگو جورج! دیگه نمی خوای کتکم بزنی؟ ))

جورج گفت: (( نه! ))

لنی گفت: (( خب، اگه منو نخوای ولت می کنم و می رم. می زنم به کوه و کمر. یه غار پیدا می کنم … ))

جورج باز تکانی خورد و گفت: (( نه، من می خوام تو همین جا بام باشی! ))

لنی زیرکانه گفت: (( اون حرفایی رو که می زدی بازم بزن! ))

(( کدوم حرفا رو می گی؟ ))

(( حرف همه رو که با ما فرق دارن! ))

جورج گفت: (( ما کارگرای سرگردون کس و کاری نداریم. هر چی در می آریم به باد می دیم. تو دنیا هیشکی نیس که فکر ما باشه! هیشکی دلش برا ما نمی سوزه! ))

لنی با خوشحالی فریاد زد: (( اما ما دو تا نه … قصه ی حالامونو بگو! ))

جورج اندکی ساکت ماند. بعد گفت: (( آره، ما دو تا فرق داریم … ما دو تا غیر از همه ایم. ))

(( چون که … ))

(( برا این که من تو رو دارم … ))

(( منم تو رو دارم. ما همدیگه رو داریم. ما غیر از همه ایم. ما دلمون برا هم می سوزه. )) لنی این را گفت و باد به غبغب انداخت.

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

بخشی از رمان « زنی که دیگر نبود … » اثر پی یر بوالو و توماس نارسژاک

وقتی آدم ازدواج می کند، فکر می کند با زنی ازدواج کرده است، ولی در واقع با یک خانواده، با سرتاسر تاریخ یک خانواده ازدواج می کند.

بخشی از کتاب « پرسش های زندگی » نوشته ی فرناندو سَوَتِر

اگر خود زندگی « معنایی » نداشته باشد ـ از آنجا که همه معناها مستقیم یا غیرمستقیم به آن بازمی گردند ـ آیا باید به این نتیجه یأس آور برسیم که زندگی بیهوده است؟ یقیناً خیر. ما چیزی را « بیهوده » می نامیم که باید معنایی داشته باشد، اما ندارد. اما آنچه « نباید » معنایی داشته باشد، چون خارج از قلمرو قصدمندی قرار دارد، « بیهوده » نیست. به همین ترتیب، شخص یا حیوانی را که نمی تواند ببیند « نابینا » می نامیم، اما نمی توانیم بگوییم یک سنگ « نابینا » است، مگر آنکه در قالبی استعاره ای صحبت کنیم. انسانها یا حیوانات باید بتوانند ببینند و دیدن یکی از تواناییهای آنها است، اما این مطلب به هیچ وجه در مورد یک سنگ مصداق ندارد. اینکه زندگی نباید معنایی داشته باشد بیهوده نیست، چون ما قصدی را نمی شناسیم که به زندگی باز نگردد، و پرسشهای فراسوی قصدمندی درباره معنا، بی معنا هستند! آنچه واقعاً « بیهوده » است این نیست که زندگی معنایی ندارد، بلکه اصرار بر ضرورت معنادار بودن آن است.

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

از میانِ فیلم ها ۶

  • جوزف ( همفری بوگارت ): برام مهم نیست اونا چقدر خوبن. من که نمی ذارم احساساتم بهم غلبه کنه. ما خیال داریم فرار کنیم و این تنها فرصتمونه. ما برای دزدی از اونا اومدیم اینجا و همینکارو هم می کنیم. محکم می زنیم توی سرشون، چشاشونو در میاریم، گلوشونو می بُریم، البته بعد از اینکه ظرفا رو شستیم.

« ما فرشته نیستیم » ساخته ی مایکل کورتیز (بیشتر…)

از مجموعه ی هایکوهای ژاپنی

چهره ی عروسک.

خواهی نخواهی

پیر شده ام

***

تُرُب کَن

با تُرُب

راه را نشان می دهد

***

ماهِ تمام

((برام بگیر)).

بچه گریه می کند

***

صدای چیزی

که خود به خود به زمین افتاد

مترسک

***

سوراخ های بینی.

توی خنکا خوابیده

زن.

***

پروانه

دنبال می کند حلقه گلِ

روی تابوت را

*پانویس: به شخصه یکی از علاقه مندان و شیفتگانِ هایکوهای ژاپنی هستم. دنیای وسیع و عجیبی که تنها در چند کلمه خلاصه شده اند، حسِ لذتِ بی نقصی را به آدم منتقل می کنند. برای هر کدام از این هایکوها، می شود چندین صفحه حرف زد … اما نه! حرف زدنِ زیاد خوب نیست. بخوانید، تصویر بسازید، موقعیتِ درونِ هر کدام را تخیل کنید و ببینید چطور می شود تنها با چند کلمه، کولاک به پا کرد. از قدیم گفته اند: کَم گوی و گُزیده گوی چون دُر …

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم