حیف از سئوالاتی که پرسیده نشد؛ درباره ی « از سینماتِکِ پاریس تا کانونِ فیلمِ تهران »

حیف از سئوالاتی که پرسیده نشد؛ درباره ی « از سینماتِکِ پاریس تا کانونِ فیلمِ تهران »

با شور و شوق فراوان، کتاب « از سینماتِکِ پاریس تا کانونِ فیلمِ تهران » پرویز جاهد را خریدم. کتابی که مصاحبه ای ست در دو نشست با فرخ غفاری در آخرین سال های عمر پربارش. فرخ غفاری آدم مهمی در سینمای ما بود ( هست ). فرهیخته و باسواد و عاشق سینما. کسی که پایه ی یک سینمای اصولی را در ایران کاشت و تلاش کرد به سینمای ایران جهت درستی بدهد تا فهم و سواد فیلم دیدن و خوب دیدن و بهتر دیدن در بین عوام و خواص در سال هایی که سینمای ایران بی بو و خاصیت بود، رواج یابد. کسی که نه مثل فیلمفارسی سازهای آن دوران با قر کمر و آواز و داستان های سطح پایین عشقی محیط سینما را دست کم گرفت و نه مثل روشنفکرانی مانند ابراهیم گلستان، فیلم هایی یکسر خلافِ جهتِ آب ساخت. او چیزی می خواست بین این دو سطح. در فیلم های اندکی که ساخت، که مهمترینش « شب قوزی » ست ( اینجا )، تلاش کرد هم داستانی متفاوت تعریف کند و هم در تعریفِ آن ظرافت به خرج بدهد. هم روشنفکرانه باشد و هم در عین حال، ساده و روان و همه فهم. (بیشتر…)

بخش هایی از رمان « آدلف » اثر بنژامن کُنستان

*ابلهان از اخلاق، جسمی سخت و فشرده و تقسیم ناپذیر می سازند تا در اعمالشان دخالت نکند و در جزئیات آزادشان بگذارد.

 

*در انسان وحدت یکپارچه یافت نمی شود، آدمی هرگز نه کاملاً صادق است و نه کاملاً دروغگو.

 

*ما انسان ها موجوداتِ بی ثباتی هستیم؛ احساساتی را که تظاهر به آن می کنیم دست آخر به راستی احساس می کنیم.

 

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

بخشی از کتاب « پشت پرده مهیج ترین رویدادهای قرن بیستم » اثر بوگوسلاو ولوشانسکی

فردای آن روز دوج سیاه رنگی در حیاط قصر سسلین هوف در پتسدام توقف کرد و مردی در اونیفورم ستوان هوایی از آن پیاده شد. به دست چپ ستوان کیفی با زنجیر بسته بود که فیلم نخستین انفجار آزمایشی هسته ای در آن جا داشت. ستوان هوایی یکراست به سوی اقامتگاه رئیس جمهوری رفت.

نمایش فیلم در دفتر ترومن، در شرایطی که پرده همه پنجره ها بدقت جلو کشیده شده بود، حاضران را فوق العاده تحت تأثیر قرار داد. ترومن بقدری مشعوف بود که نتوانست از شادی یادآوری مطلب ـ این که ایالت متحد سلاحی نامتعارف در اختیار دارد ـ به استالین چشم بپوشد.

استالین خبر را با چهره ای بی حرکت، تو گویی از سنگ گوش داد. چنان که به نظر می رسید مطلب درست دستگیرش نشده و درنیافته بود که مقصود ترومن چه نوع سلاحی است. لیکن این البته ظاهر قضیه بود. چرا که بیدرنگ پس از پایان ملاقات به منشی اش دستور داد: (( به اطلاع رفیق کورچاتف برسانید که باید به کارها سرعت بیشتری بدهد … ))

با این همه استالین هنوز تصوری روشن از نیروی عظیم سلاح جدید نداشت. گزارش هایی که از منابع اطلاعاتی و جاسوسی از ایالات متحد و بریتانیای کبیر و کانادا می رسید بیشتر بر مسائل و مشخصات فنی تکیه و تمرکز داشت. مشخصاتی که بر پایه آنها هیچ سیاستمداری نمی توانست نتیجه بگیرد که بمب اتمی در واقع چگونه چیزی ست.

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

 

پی نوشت: احتمالاً حال و هوای « سینمای خانگی من » با این نوشته، کمی سیاسی شد اما راستش این صحنه ی این کتابِ خیلی خوب، من را یادِ کمدی سیاهِ بی نظیرِ کوبریک « دکتر استرنج لاو » انداخت و خب، اینطوری ربطِ این نوشته هم با حال و هوای اینجا پیدا شد! این کتاب، همانطور که از اسمش هم پیداست، جزئیاتی از اتفاقاتِ مهمِ قرن را با مستنداتی غیرقابل انکار به تحریر در آورده است تا بلکه بتواند نشان بدهد که عمقِ حماقتِ آدم ها تا به کجاست. استالینِ دیوانه و احمق، مثل همه ی احمق های قبلی و در حال حاضر و البته بعدی، فقط برای ضرب شست نشان دادن، برای یک لحظه هیجان زده شدن، برای منفعت طلبی شخصی و برای اِعمالِ قدرت، مانند همه ی آن قبلی ها و اکنونی ها و بعدی ها، تا همیشه ای که انسان روی کُره ی زمین وجود دارد، دست به کاری زد کارستان! من خب از اصطلاحاتِ سیاسی کتاب سردرنیاوردم و هیچ وقت هم دوست نداشته ام برایشان وقت بگذارم و خوشم هم نمی آید، اما کلیتِ مستنداتِ کتاب، که دنبالِ این بَخشَش بودم، به شدت جذاب است و شما را می بَرَد به تاریخِ بی خردیِ آدم های بی خردی که دنیا را فقط برای خودشان می خواهند و برای امیالِ پَست و ایدئولوژی های مسخ شده شان.

قسمتی از داستان « بدیل » از مجموعه ی « خواب با چشمانِ باز » اثر ندا کاووسی فر

شش ماه بعد، زبان برادرم طوری رشد کرد که روی چانه اش را پوشاند. آب دهانش روی یقه ی لباسش ریخت و بستن پیشبند و ملافه های تکه پاره شده دور گردنش افاقه نمی کرد. زبانش را از نیمه برداشتند و گوش های بلندش را به پشت گردنش پیوند زدند. پرستار ظرف شیشه ای در داری با تکه گوشتی پزر پزر، غوطه ور در مایع زرد شفافی توی دستم گذاشت. دکتر فرهادی گفت: (( چیز عجیبی نیست. داروین در کتاب اصل انواع، به دقت چنین تغییراتی را متذکر شده است. با ایجاد چنین پدیده ای افسانه ی آدم و حوا برای همیشه … )) بقیه ی صحبت هایش را نشنیدم، از اتاقش بیرون آمدم و شیشه را توی اولین سطل سرِ راهم انداختم.

 

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

 

پی نوشت: مجموعه ی داستانِ کوتاهِ « خواب با چشمانِ باز »، مجموعه ی خسته کننده ای ست. نمی شود با لذت خواندش. سخت خوان است و البته بیخودی هم سخت خوان است. یعنی مانند داستان های کوتاهِ خیلی از داستانِ کوتاه نویسانِ ایرانی ( که در رشد و نموشان، نشر « چشمه »، سهمِ غیرقابلِ انکاری دارد و حالا قرار نیست درباره ی خوبی و بدیِ این قضیه حرف بزنم )، بیشتر لفاظی و بازی با کلمات و پیچاندنِ بی جهتِ و توخالی ست تا چیزِ دیگری، تا یک داستانِ روانِ جذابِ درگیرکننده لااقل. شاید بهترین داستانِ این مجموعه، همین « بدیل » باشد. خواندنِ این مجموعه را البته توصیه نمی کنم اما خب، اگر آدم باحوصله و در عینِ حال زورمندی هستید، شاید بد هم نباشد.

ده تایی های من؛ ده رمانی که جانم را به لب رساندند!

ده تایی های من؛ ده رمانی که جانم را به لب رساندند!

در ادامه ی « ده تایی ها »، دیدم بد نیست حالا که ده کتابِ مهمِ زندگی ام را معرفی کرده ام ( اینجا )، طی عملی انتحاری ( ! )، بیایم و ده کتابی که جان به لبم رساندند تا تمام شوند ـ که با وجودِ سمج بودنِ من، برخی شان حتی تمام نشدند ـ را هم معرفی کنم. این ده کتاب، به معنای واقعی کلمه، شیره ی جانم را کشیدند. (بیشتر…)

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم