کوتاه درباره‌ی چند فیلم، شماره‌ی پنجاه‌وشش

کوتاه درباره‌ی چند فیلم، شماره‌ی پنجاه‌وشش

  • نام فیلم: عرق سرد
  • کارگردان: سهیل بیرقی
  • محصول: ۱۳۹۶

افروز عضو تیم ملی فوتسال بانوان در آخرین لحظه‌ی مسافرت تیمش به خارج برای برگزاری یک مسابقه‌ی مهم، متوجه می‌شود همسرش یاسر که مجری تلویزیونی‌ست او را ممنوع‌الخروج کرده. افروز تلاش می‌کند یاسر را راضی کند اما مرد به این راحتی‌ها کوتاه نخواهد آمد … فیلم براساس ماجرایی واقعی ساخته شده و بیرقی تلاش می‌کند از پس این اتفاق تلخ، جامعه‌ای را نشان بدهد که زن‌ها و مردها یک اندازه نیستند و مردها همیشه نگاهی از بالا به پایین به زن‌ها داشته و دارند. از زمانی که افروز متوجه می‌شود ممنوع‌الخروج شده، مبارزه‌اش را آغاز می‌کند، مبارزه‌ای که البته نتیجه‌ای در پی ندارد. یاسر، مجری حرص‌درآر تلویزیونی با آن خنده‌‌های روی اعصابِ مثلاً آرام و محجوبش، هیولایی تصویر می‌شود که در خانه و با آن شلوار راحتی مضحک، انسان دیگری‌ست؛ مردی شهوت‌ران و حتی خطرناک. افروز که وارد کارزار می‌شود می‌فهمد ماجرا پیچیده‌تر از آن چیزی‌ست که تصور می‌کرده، این‌جا نه‌تنها همسر، بلکه حتی فدراسیون و یا حتی دوستان هم پشت او را خالی کرده‌اند. در واقع نه‌تنها او قربانی سیستم فکری غلط مردسالارانه می‌شود بلکه در چارچوبی کوچک‌تر، از همجنس خود که مسئول تیم فوتسال و از قضا زنی محجبه است هم ضربه می‌خورد. فیلم روندی آرام و بدون سکته را طی می‌کند اما در پایان با تماس تلفنی نافرجام افروز به برنامه‌ی زنده‌ی یاسر، هر چه رشته بود را پنبه می‌کند. تصمیم افروز برای تماس زنده‌ی تلفنی و رو کردن دست یاسر، عملی‌ست خنثی که پایان‌بندی خوبی نیست. ضمن این‌که وقتی مهمان یاسر، یکی از موفق‌ترین زنان ورزشکار ایران است، به این فکر می‌کنیم که فیلم‌ساز دچار نقض غرض شده؛ اگر قرار است تلنگری به کلیت جامعه بزنیم، نشان دادن یک ورزشکار موفق زن در فیلم، دنیای اثر را از بین می‌برد. (بیشتر…)

کوتاه درباره‌ی چند فیلم، شماره‌ی پنجاه‌ویک

کوتاه درباره‌ی چند فیلم، شماره‌ی پنجاه‌ویک

  • نام فیلم: چهارراه استانبول
  • کارگردان: مصطفی کیایی

لادن عاشق احد است و نمی‌خواهد با مردی که پدرش توصیه کرده ازدواج کند. او یک شب از دست کتک‌های پدر فرار می‌کند و خودش را به مرد مورد علاقه‌اش احد می‌رساند. احد که اوضاع مالی خوبی ندارد و به همراه دوستش بهمن تصمیم گرفته در یک قمار بزرگ شرکت کند بلکه پولی به جیب بزند، لادن را در لباس‌فروشی صاحبکارش واقع در ساختمان‌ پلاسکو پنهان‌ می‌کند. آن‌ها خودشان‌ را به قمار می‌رسانند اما وقتی بهمن در یک لحظه تصمیم می‌گیرد پول‌های قمار را بردارد و فرار کند، همه‌چیز به‌هم می‌ریزد … کیایی حالا دیگر خوب بلد است مخاطب را پای فیلمش نگه دارد. این بار او بیش از آن‌که یک فیلم کمدی بسازد، به سمت یک اثر حادثه‌ای با محوریت آتش گرفتن و فروریختن پلاسکو رفته که در عین حال کمی هم بار طنازی داشته باشد. ساخت و پرداخت واقعه‌ی پلاسکو، فروریختنش، نشان‌دادن آوارهایی پر از تیرآهن و سنگ و خاک و شلوغی‌های خیابان‌های منتهی به این ساختمان، از استانداردهای سینمای ایران ‌بالاتر است. مخصوصاً وقتی پشت صحنه‌ی فیلم را می‌بینیم که بازیگران ‌جلوی پرده‌ی کروماکی این‌طرف و آن‌طرف می‌دوند و بعداً با تمهیدهای کامپیوتری، پلاسکو پشت سر آن‌ها ساخته می‌شود، احساس می‌کنیم حالا کسانی پیدا شده‌اند که بتوانند چنین فجایع عظیمی را به تصویر بکشند بدون این‌که سوتی بدهند. داستانک‌های کیایی البته چیز جدید و متفاوتی نیستند؛ جوان‌های بی‌پول و بی‌فکر، زن باردار نگران ‌و دختری که عاشق پسر بدبخت داستان ‌است و به مال دنیا پشت می‌کند و پدری که فکر آینده‌ی دخترش است و … . این داستانک‌ها را که روی هم می‌گذاریم، به نکته‌ی جدیدی نمی‌رسیم، اما فاجعه‌ی پلاسکو در مرکز داستان‌ است که به این داستانک‌های تکراری، قوت می‌بخشد و اجازه نمی‌دهد ضعف‌شان ‌را احساس کنیم. وقتی هم که در پایان، دیالوگ‌های شعاری بهمن درباره‌ی تولید ملی و جنس چینی و ترک و این چیزها را می‌شنویم، افسوس می‌خوریم که فیلمِ به این جذابی، چه نیازی به این حرف‌ها دارد؟ (بیشتر…)

کوتاه درباره‌ی چند فیلم، شماره‌ی چهل‌ونه

کوتاه درباره‌ی چند فیلم، شماره‌ی چهل‌ونه

  • نام فیلم: اسرافیل
  • کارگردان: آیدا پناهنده

ماهی به‌تازگی پسرش را در تصادف اتوموبیل از دست داده. او که به همراه دایی و مادرش در سوادکوه زندگی می‌کند، حال و روز بدی دارد. مردم هم پشت سرش حرف‌هایی می زنند. او ماجرایی عاشقانه را در جوانی پشت سر گذاشته که هنوز هم ورد زبان‌هاست. ورود ناگهانی بهروز معشوقه‌ی قدیمی‌اش به روستا، همه‌چیز را تغییر می‌دهد … مثل این است که دو فیلم کوتاه را به‌زور به هم چسبانده باشند. در حالی که داریم به ماجرای ماهی و زندگی‌اش در روستا عادت می‌کنیم، ناگهان همراه سارا، نامزد بهروز به تهران سفر می‌کنیم و ماجراهای بی‌معنای درگیری او و برادرش بر سر فروش خانه و ماجرای مادر دیوانه‌شان را دنبال می‌کنیم که مشخص نیست چرا باید این‌گونه باشد. در نهایت هم معلوم نمی‌شود فیلم قرار است درباره‌ی چه چیز حرف بزند. (بیشتر…)

نگاهی به فیلم آپاندیس

نگاهی به فیلم آپاندیس

  • بازیگران: آنا نعمتی ـ امیرعلی دانایی ـ رضا اکبرپور و …
  • نویسنده و کارگردان: حسین نمازی
  • ۸۵ دقیقه؛ سال ۱۳۹۶
  • ستاره‌ها: ۲ از ۵
  • این یادداشت در شماره ۵۳۷ مجله «فیلم» منتشر شده است
  • رسم‌الخط این یادداشت بر طبق رسم‌الخط مجله «فیلم» تنظیم شده است

 

آن‌ها را نشناختیم…

 

خلاصه داستان: لیلا عطارد به بیمارستان محل کار همسرش محسن که در بخش انبار کار می‌کند، آمده تا جواب آزمایشش را بگیرد. او در بین شلوغی بیمارستان به دوستش زری و همسرش رضا برمی‌خورد. زری که آپاندیسش ترکیده، نیاز سریع به عمل جراحی دارد و رضا که پولی در بساط ندارد، متوجه می‌شود تاریخ استفاده از دفترچه بیمه زری هم سر آمده. او سرگردان در پی راه حل، به لیلا رو می‌اندازد تا دفترچه‌اش را با کلکی به جای دفترچه همسرش جا بزند و عمل انجام بگیرد. لیلا با اصرار و خواهش‌های رضا و البته با ترس و لرز، در نهایت قبول می‌کند که دفترچه‌اش را به زری بدهد و این آغاز گرفتاری‌هاست … (بیشتر…)

کوتاه درباره‌ی چند فیلم، چهل‌و‌هشت

کوتاه درباره‌ی چند فیلم، چهل‌و‌هشت

  • نام فیلم: آینه‌بغل
  • کارگردان: منوچهر هادی

مرتضی و مهناز که در آستانه‌ی ازدواج هستند یک شب برای تفریح، ماشین مازراتی پارک‌شده در پارکینگی که مرتضی در آن کار می‌کند را یواشکی برمی‌دارند و در خیابان‌ها دور می‌زنند. اما بر اثر بی‌احتیاطی، آینه‌بغل ماشین می‌شکند. مرتضی که اگر تمام زندگی‌اش را هم بدهد، نمی‌تواند پول آینه را جور کند، تصمیم می‌گیرد نزد صاحب ثروتمند ماشین، شاهرخ برود و از او حلالیت بطلبد … مثلث پولساز جدید سینما، پروین‌حسینی/ سهراب‌پور/ هادی، دست به کار ساختن فیلمی دیگر زدند که از همان شروع ساخت پیدا بود که قرار است به قول خودمان «بترکاند». آینه‌بغل یک جواد عزتی دارد که کل فیلم روی او می‌چرخد. نمک ذاتی این بازیگر، با نحوه‌ی خاص دیالوگ‌گفتن‌هایش که حالا دارد او را تبدیل به رضا عطارانی دیگر می‌کند، چنان شیرین است که حتی اگر عبوس هم باشید، نمی‌توانید نخندید. مخصوصاً وقتی برای فرار از موقعیت خطیری که در آن گیر کرده، خودش را کسی جا می‌زند که به‌تازگی از آلمان آمده و نام پسر نوزادش را که در واقع متعلق به او نیست، «یورگن کلینزمن» خطاب می‌کند! اما کلیت داستان واقعاً آشفته است؛ از ماجرای آینه‌بغل شروع می‌شود و ناگهان به ماجرای فالوورهای اینستاگرامی می‌رسد و به آن خطابه‌ی نهایی گلزار رو به فالوورها که این‌قدر در زندگی آدم‌های معروف سرک نکشید! البته قضیه‌ی فاصله‌ی طبقاتی فقیر و غنی و این‌که فقیرها پول ندارند اما خیال‌شان راحت است و پولدارها به مثابه «هر که بامش بیش، برفش بیشتر» هزارویک جور گرفتاری دارند که گاهی حتی دل‌شان می‌خواهد جای فقرا باشند، از مضمون‌های به‌شدت تکراری فیلم‌نامه است که این‌جا هم بدون کوچکترین خلاقیتی تکرار می‌شود. پیشنهاد می‌کنم فقط برای دیدن بازی بامزه‌ی عزتی و آن «یورگن کلینزمن» گفتنش هم که شده، فیلم را ببینید. حتی می‌توانید سه‌شنبه که بلیت‌ها نصف قیمت است به سینما بروید که بعداً پیش خودتان نگویید سرمان کلاه رفت! (بیشتر…)

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم