بخشی از کتاب « هنر و سیر و سفر » اثر آلن دو باتن

هر چیزی که از ما قدرتمندتر است لزوماً نفرت‌انگیز نیست. چیزی که قدرت ما را به چالش می‌طلبد ممکن است خشم و نفرت‌مان را تحریک کند؛ اما در عین حال می‌تواند حس احترام و رعب ما را هم برانگیزد. بسته به این است که آن چیز در چالش طلبی‌اش زشت و بی‌وقار باشد یا شکوهمند و فراز. ما چالش‌طلبی نگهبانِ درِ هتل را به دل می‌گیریم، اما مبارزه‌طلبی کوهی مه گرفته را احترام می‌گذاریم. آن چیزی که زور دارد و پست است ما را تحقیر می‌کند، ولی اگر قدرتمند و باشکوه باشد احترام‌مان را برمی‌انگیزد.

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

بخشی از رمان « مادام بوواری » اثر گوستاو فلوبر

هیچ عامی ای نیست که در تب و تاب جوانی یک روز، یک دقیقه هم که شده خود را به عظیم ترین شورها و سترگ ترین کارها توانا حس نکرده باشد. سفله ترین عیاش خواب زنان حرمسرای سلطان را دیده است؛ در هر دفترداری بقایایی از یک شاعر هست.

 

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

بخش هایی از رمان « آدلف » اثر بنژامن کُنستان

*ابلهان از اخلاق، جسمی سخت و فشرده و تقسیم ناپذیر می سازند تا در اعمالشان دخالت نکند و در جزئیات آزادشان بگذارد.

 

*در انسان وحدت یکپارچه یافت نمی شود، آدمی هرگز نه کاملاً صادق است و نه کاملاً دروغگو.

 

*ما انسان ها موجوداتِ بی ثباتی هستیم؛ احساساتی را که تظاهر به آن می کنیم دست آخر به راستی احساس می کنیم.

 

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

بخشِ آخرِ کتاب « تسلی بخشی های فلسفه » اثر آلن دو باتن

به روایت نیچه، مسیحیت از افکار بردگان ترسوی امپراتوری روم نشئت گرفته است، بردگانی که دل و جرئت صعود به ارتفاعات کوهستانی را نداشتند، و، بنابراین، برای خودشان فلسفه ای ساختند که ادعا می کرد رفتارهای حقیرانه آن ها دلپذیر است. مسیحیان می خواستند از مولفه های واقعی رضایت خاطر ( مقام و منصب، رابطه جنسی، مهارت عقلانی و فکری، خلاقیت ) بهره مند شوند، ولی شجاعت نداشتند سختی هایی را تحمل کنند که لازمه این چیزهای خوب است. بنابراین، عقیده ریاکارانه ای را رواج دادند که همان چیزی را لعن و نفرین می کرد که دوست داشتند و به آن متمایل بودند ولی آن قدر ضعیف بودند که نمی توانستند برای کسب آن مبارزه کنند، و همزمان چیزی را می ستودند که دوست نداشتند ولی تصادفاً از آن بهره مند بودند. ضعیف بودن به « خوب بودن »، حقارت به « فروتنی »، فرمانبرداری از افراد مورد تنفر به « اطاعت » و ، به بیان صریح نیچه، « ناتوانی از انتقام گیری » به « بخشایش » بدل شد. به هر احساس ضعفی، روکشی از نامی تطهیرکننده دادند و آن را چنین به شمار آوردند: « عملی اختیاری، چیزی خواستنی، انتخابی، نوعی عمل، نوعی موفقیت. » مسیحیان معتاد به « مذهب راحت طلبی »، در نظام ارزشی خود به چیزی اولویت دادند که آسان بود نه مطلوب، و به این ترتیب زندگی را از قوایش تهی ساختند.

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

پی نوشت: بدون شرح!

بخشی از رمان « منگی » اثر ژوئل اگلوف

آدم هایی رو می شناسم که می رن ماهیگیری، یکشنبه صبح زود، کنار رودخونه ای که دائم کف می کنه. بورچ یکی از اوناست. انگار از این کار خیلی خوشش می آد. مهم نیست چه ساعتی و چه روزی از ماه باشه، حتی طعمه هم نمی خواد، ماهی ها تعارف نمی کنن، سخت نیستن، حتی اگه دلت بخواد، می تونی رو ساحل داد بزنی و بالا و پایین بپری، با این کارها فراری شون نمی دی که هیچ، خوش شون هم می آد. اگه چیزی نداری سر قلاب بزنی، باز مهم نیست، نگران نباش. کافی یه نخ ماهیگری رو بندازی تو آب، بعد چند ثانیه، چوب پنبه ی قلاب حتماً می ره پایین. این ماهی ها احمق تر از ماهی های جاهای دیگه نیستن، موضوع این نیست، تنها چیزی که اونا می خوان اینه که از آب بیاری شون بیرون، از اونجا خلاص شون کنی.

بیرون از آب، یک هو بهتر نفس می کشن، تازه از شر سوزش ها و خارش هاشون هم خلاص می شن، واسه همینه که راضی ان. بعدش می تونی هر کاری دلت خواست باهاشون بکنی، ول شون کنی رو علف ها بمیرن یا سرشون رو بکوبی به یه سنگ، فقط برشون نگردونی رودخونه به این بهونه که خیلی کوچیک ان یا خوشگل نیستن، تنها چیزی که می خوان همینه. توقع زیادی ندارن.

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

 

پی نوشت: راستش تعریف زیادی از کتاب شنیده بودم، اما خواندش هیچ هم لذت بخش نبود. روایت زندگی تکراری یک کارگرِ کشتارگاه در محیطی مسموم و سیاه، به نظرم رمان چندان قدرتمندی از آب در نیامده. داستان خاصی در کار نیست و تمام رمان، حرف های خسته کننده ی این کارگرِ سیاه بخت است که از محیط اطرافش حرف می زند و خیالِ مهاجرت دارد که البته ممکن نیست.

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم