بخشی از داستانِ کوتاهِ « ساعات ناامیدی » اثر توماس مان

خانم ها و آقایان محترم، شما که در ردیف های آخر نشسته اید، به راستی که قریحه چیز ساده و ارزانی نیست. قریحه خود به خود توانایی به شمار نمی آید. در اصل، قریحه نیاز است، آگاهی نقادانه به خاطر آرمان، کمال خواهی ای که توانایی خود را آسان به دست نمی آورد و آسان تعالی نمی بخشد. و برای بزرگان، آنانی که بیش از همه جویای کمال اند، قریحه خود سخت ترین عذاب است … شکوه نکردن! به خود نبالیدن! در سنجش کار خود متواضع و صبور بودن! اگر در هفته هیچ روزی، هیچ ساعتی خالی از رنج نبود؟ آنگاه چه؟ سختی ها و موفقیت ها، توقعات، مرارت ها و خستگی ها را خوار شمردن، کوچک گرفتن ـ این است آن چه بزرگی می آورد!

       

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

بخشی از رمانِ « مروارید » اثر جان شتاین بک

ـ این چیزی که پیدا کردی فقط شره. مال شیطونه. این مروارید، مثل گناهی است که به ما چسبیده. بلای جونمونه! به خاک سیاهمون می نشونه.

و جیغش گوش خراش بود.

ـ بیندازش دور، کینو! بیا زیر سنگ خردش کنیم. بیا خاکش کنیم، طوری که ندونیم جاش کجاست. بیا باز بیندازیمش تو دریا. اسباب مصیبته. بدبختمون می کنه.

و لب ها و چشمانش در روشنایی شمع پیدا می کند که ترس در آن فریاد می کشید.

اما صورت کینو آرام و ذهنش روشن و اراده اش استوار بود. گفت:

ـ این ستاره بخته! پسرمون باید بره مدرسه! باید این کوزه ای رو که زندونمونه بشکنه، خلاصمون کنه!

خووانا فریاد می زد:

ـ بدبختمون می کنه! بچه مونم راحت نمی ذاره!

کینو گفت:

ـ هیس! دیگه حرف نزن. فردا صبح می فروشیمش. اگرم مال شیطون باشه از شرش خلاص می شیم. فقط خیرش برامون می مونه! خب، حالا دیگه ساکت شو!

       

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

بخشی از رمانِ کوتاهِ « رویا » اثر دکتر آرتور شنیتسلر

(( برنامه؟ من نمی دانم چه برنامه ای. باور کن. من چیزی نمی دانم، فقط پیانو می زنم، با چشم های بسته پیانو می زنم. ))

(( ناختیگال، ناختیگال، داری چه قصه ای سر هم می کنی! ))

ناختیگال آهسته آه کشید. (( ولی متأسفانه نه با چشم های کاملاً بسته. نه طوری که اصلاً چیزی نبینم. چون توی آینه و از میان پارچه های ابریشمی روی چشمم … )) و دوباره ساکت شد.

فریدولین با بی صبری و تحقیر گفت: (( خلاصه زن های لخت. )) ولی به طرز عجیبی کنجکاو شده بود.

ناختیگال مثل آدمی توهین شده گفت: (( نگو زن، تا به حال این جور زن ندیدی. ))

فریدولین آهسته سینه صاف کرد و با بی اعتنایی پرسید: (( ورودیه اش چند است؟ ))

(( منظورت بلیت و این صحبت هاست؟ چه فکر کردی. ))

فریدولین با لب های منقبض پرسید: (( بالاخره چطور می شود وارد شد؟ )) و روی میز ضرب گرفت.

(( باید اسم رمز را بدانی، و اسم رمز هر بار عوض می شود. ))

(( و اسم رمز شب؟ ))

(( فعلاً نمی دانم، از کالسکه ران می گیرم. ))

(( ناختیگال، مرا هم ببر. ))

(( امکان ندارد. خیلی خطرناک است. ))

(( چی شد؟ همین یک دقیقه پیش خیال داشتی … مرا “سزاوار” بدانی. البته که امکان دارد. ))

ناختیگال فکرکنان به فریدولین چشم دوخت. (( با این سر و وضعی که تو داری اصلاً شدنی نیست، چون همه لباس مبدل دارند، مردها و زن ها. صورتک و از این چیزها همراه داری؟ نه، ممکن نیست. شاید دفعه ی بعد. حتماً یک راهی پیدا می کنم. )) گوش تیز کرد و دوباره از لای پرده به خیابان چشم دوخت. بعد آسوده خاطر گفت: (( کالسکه آمد. خداحافظ. ))

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

بخشی از رمانِ « سه مرد در یک قایق » اثر جروم ک. جروم

جورج گاهی به قدری عاقلانه حرف می زند که آدم تعجب می کند. مثلاً این حرفی که زد خیلی عاقلانه بود. حرف او نه تنها درباره سفری که ما می کردیم درست بود بلکه درباره سفر بزرگ نیز صدق می کند. چقدر اشخاص هستند که در این سفر قایق خود را با اثاث زاید و آرایش های نامطبوع و بازیچه های طفلانه پر می کنند و قایق به قدری سنگین می شود که بازو توانایی کشیدن آن را ندارد. استراحت و آرامش بر چنین اشخاصی حرام است و این ها وقت آن را ندارند که امواج خفیف رودخانه و گل و گیاه کنار آن را تماشا کنند و یا جنگل های سبز و طلایی و درختان رنگارنگ را به دقت بنگرند و از هر برگی داستانی بخوانند. چقدر خوب است که قایق زندگی سبک و فقط مایحتاج و چیزهای مفید در آن جمع باشد. مثلاً یک خانه راحت با خوش گذرانی های ساده آن و یکی دو رفیق حسابی. یک نفر که شما را دوست داشته باشد و شما او را دوست بدارید. یک گربه، یک سگ، یکی دو عدد پیپ، به قدر کافی خوراک و به قدر کافی پوشاک و قدری بیشتر از کافی نوشابه، آن وقت خواهید دید که کشیدن قایق چقدر آسان است و قایق زود وارونه نمی شود و اگر وارونه شود عیبی نمی کند چون اثاثیه محکم و ساده از آب آسیبی نمی بینند. آن گاه وقت خواهید داشت که نه تنها کار بکنید بلکه بیندیشید و به زیر و بم آهنگ مقدس که از قلوب بشر برمی خیزد گوش فرا دارید.

       

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

بخشی از رمانِ « مرگ کسب و کارِ من است » اثر روبر مرل

یک بار، در فرصتی که پیش آمد، دادستان فریاد زد:

ـ شما سه میلیون و نیم انسان را کشته اید!

من اجازه ی صحبت گرفتم و گفتم:

ـ معذرت می خواهم، دو میلیون و نیم بیش تر نبوده.

سر و صداهایی از همه جای تالار بلند شد و دادستان فریاد کشید که من باید از این همه وقاحت خجالت بکشم. در حالی که من جز تصحیح یک رقم نادرست کاری نکرده بودم.

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم