بخشی از رمان « زنی که دیگر آنجا نبود … » اثر پی یر بوالو و توماس نارسژاک

خب، ببینم، من، راونیل، این جا جلوی پیشخوان این کافه ایستاده ام. پرت و پلا نمی گویم. با خونسردی استدلال می کنم. دچار وحشت هم نشده ام. دیشب، بله، دیشب می ترسیدم. دستخوش نوعی هذیان شده بودم. اما این ها مربوط به گذشته است. خب! با نهایت آرامش شروع می کنیم به بررسی وقایع … میرِی مُرده است. اطمینان کامل دارم، چون مطمئنم که من راونیل هستم، چون تمام وقایع به خوبی یادم می آید، چون جسد او را خودم لمس کردم، چون در این لحظه در حال نوشیدن این گیلاس هستم و چون تمام این ها واقعیت محض است … میرِی زنده است. به این هم اطمینان دارم، چون او با دست خودش یک نامه فوری نوشته که پستچی آن را آورده است، چون ژرمن او را دیده است. هیچ دلیلی ندارد که حرف او را باور نکنم. فقط اینجا یک مشکل وجود دارد! میرِی نمی تواند در عین حال هم زنده و هم مرده باشد … پس باید او نیمی مرده و نیمی زنده باشد … باید او مبدل به یک شبح شده باشد. این را منطق می گوید. این من نیستم که برای اطمینان خاطر خودم این حرف ها را می زنم. تازه، این وضع ابداً اطمینان بخش نیست. این را استدلال ثابت می کند. میرِی جلوی چشم برادرش ظاهر می شود. شاید به زودی جلوی چشم خودم هم ظاهر شود. من این واقعیت را می پذیرم، چون می دانم که چنین چیزی ممکن است. ولی لوسین، او حاضر به قبول آن نخواهد بود. به دلیل تحصیلات دانشگاهی اش. به دلیل نحوه ی استدلال اش. در این صورت؟ وقتی همدیگر را دیدیم چه چیزی می توانیم به هم بگوییم؟

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

بخشی از رمان « زنی که دیگر نبود … » اثر پی یر بوالو و توماس نارسژاک

وقتی آدم ازدواج می کند، فکر می کند با زنی ازدواج کرده است، ولی در واقع با یک خانواده، با سرتاسر تاریخ یک خانواده ازدواج می کند.

بخشی از مجموعه ی شعر طنز « پسته لال سکوت دندان شکن است » اثر اکبر اکسیر

کانگوروها همه جا هستند

آستارا یا استرالیا، چه فرقی می کند؟

با آنکه چهارپایند

روی دو پا راه می روند

با آنکه بال ندارند، خوب می پرند

خسته که شدند

روی دم خود می ایستند و کیسه می دوزند

کیسه داران، همه جا هستند!

***

پدران من، همه چوپان بودند

اما من، گوسفند شدم

حالا اگر اجازه می فرمائید

سرم را می اندازم پائین

و از خیر این شعر می گذرم!

بخشی از داستانِ کوتاهِ « ساعات ناامیدی » اثر توماس مان

خانم ها و آقایان محترم، شما که در ردیف های آخر نشسته اید، به راستی که قریحه چیز ساده و ارزانی نیست. قریحه خود به خود توانایی به شمار نمی آید. در اصل، قریحه نیاز است، آگاهی نقادانه به خاطر آرمان، کمال خواهی ای که توانایی خود را آسان به دست نمی آورد و آسان تعالی نمی بخشد. و برای بزرگان، آنانی که بیش از همه جویای کمال اند، قریحه خود سخت ترین عذاب است … شکوه نکردن! به خود نبالیدن! در سنجش کار خود متواضع و صبور بودن! اگر در هفته هیچ روزی، هیچ ساعتی خالی از رنج نبود؟ آنگاه چه؟ سختی ها و موفقیت ها، توقعات، مرارت ها و خستگی ها را خوار شمردن، کوچک گرفتن ـ این است آن چه بزرگی می آورد!

       

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

بخشی از رمانِ « مروارید » اثر جان شتاین بک

ـ این چیزی که پیدا کردی فقط شره. مال شیطونه. این مروارید، مثل گناهی است که به ما چسبیده. بلای جونمونه! به خاک سیاهمون می نشونه.

و جیغش گوش خراش بود.

ـ بیندازش دور، کینو! بیا زیر سنگ خردش کنیم. بیا خاکش کنیم، طوری که ندونیم جاش کجاست. بیا باز بیندازیمش تو دریا. اسباب مصیبته. بدبختمون می کنه.

و لب ها و چشمانش در روشنایی شمع پیدا می کند که ترس در آن فریاد می کشید.

اما صورت کینو آرام و ذهنش روشن و اراده اش استوار بود. گفت:

ـ این ستاره بخته! پسرمون باید بره مدرسه! باید این کوزه ای رو که زندونمونه بشکنه، خلاصمون کنه!

خووانا فریاد می زد:

ـ بدبختمون می کنه! بچه مونم راحت نمی ذاره!

کینو گفت:

ـ هیس! دیگه حرف نزن. فردا صبح می فروشیمش. اگرم مال شیطون باشه از شرش خلاص می شیم. فقط خیرش برامون می مونه! خب، حالا دیگه ساکت شو!

       

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم