بخشی از مجموعه ی شعر « عاشقانه های یک زنبور کارگر » اثر جلیل صفربیگی

 ملوانی شوریده

خلبانی سر به هوا

شاعری عاشق

قصابی دل رحم

کارگری ساده

آدم های زیادی در من هستند

که عاشق هیچ کدامشان نیستی

***

پرواز

چه لذتی دارد

وقتی

زنبور کارگری باشی

که نتوانی

عاشق ملکه بشوی؟

بخشی از مجموعه ی شعر طنز « پسته لال سکوت دندان شکن است » اثر اکبر اکسیر

کانگوروها همه جا هستند

آستارا یا استرالیا، چه فرقی می کند؟

با آنکه چهارپایند

روی دو پا راه می روند

با آنکه بال ندارند، خوب می پرند

خسته که شدند

روی دم خود می ایستند و کیسه می دوزند

کیسه داران، همه جا هستند!

***

پدران من، همه چوپان بودند

اما من، گوسفند شدم

حالا اگر اجازه می فرمائید

سرم را می اندازم پائین

و از خیر این شعر می گذرم!

بخشی از رمانِ « خانواده ی پاسکوآل دوآرته » اثر کامیلو خوسه سِلا

راستش من تا همین امروز مدت ها درباره ی دلیل از دست دادن احترام و بعد همه ی محبتم به مادرم به فکر فرو رفته ام. راجع به این مسئله فکر کرده ام. چون می خواستم در ذهنم جایی باز کنم که به من اجازه بدهد بفهمم از کی بود که او دیگر مادرم نبود و دشمنم بود، دشمن قسم خورده ـ چون هیچ نفرتی بالاتر از نفرت خانوادگی نیست، نفرت از یک آدم همخون. مادرم به دشمنی بدل شد که خون و صفرایم را به جوش می آورد، چون هیچ چیز تلخ تر از کسی که شبیه اش باشی مورد نفرتت نیست، آن قدر که بالاخره از شباهتت عقت می گیرد. بعد از مدت ها فکر کردن، و بعد از این که به هیچ نتیجه ای نرسیدم، فقط می توانم بگویم که از مدت ها پیش، وقتی که دیگر نتوانستم در او هیچ فضیلتی پیدا کنم که ارزش تقلید داشته باشد، یا خصوصیتی خداداد که از رویش الگو بردارم و وقتی دیدم که برای این همه خباثت در خودم جایی ندارم و می بایست از شرش خلاص شوم و از دنیایم بیرونش بیندازم، احترامم را نسبت به او از دست داده بودم. مدتی طول کشید تا از او متنفر شوم، واقعاً نفرت داشته باشم، چون نه عشق کار یکی دو روز است و نه نفرت. ولی اگر بخواهم شروع نفرتم را حول و حوش مرگ ماریو بدانم، گمان نمی کنم زیاد پرت گفته باشم.

     

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

بخشی از رمانِ « مرگ کسب و کارِ من است » اثر روبر مرل

پاهایم زیر تنه ام بنا کرد لرزیدن. داد کشیدم: ـ حق نداری با من این جور رفتار کنی! من تو اردوگاه هر چه می کنم رو امر و دستور می کنم. آن جا من مسئول هیچ چیز نیستم.

ـ انجام دهنده اش که تو هستی!

در کمال نومیدی نگاهش کردم. گفتم: ـ از حرفت سر در نمی آرم الزی. آخر آن جا که من جز یک چرخ دنده هیچی نیستم. تو ارتش، وقتی فرماندهی فرمانی صادر می کند مسئولش خود اوست. فقط خودش تنها. اگر فرمان بد باشد، آن که تنبیه می شود فرمانده است نه مُجری.

با آرامشی خردکننده گفت: پس دلیلی که تو را وادار به اطاعت می کند همین است که اگر دنده بد بچرخد آن که پدرش را می سوزانند تو نیستی!

دادم در آمد که: ـ ولی من هرگز به همچو فکری نیفتاده ام! موضوع فقط سرِ این نیست که نمی توانم از اطاعتِ امرِ مافوقم سر بپیچم. آخر چرا نمی خواهی بفهمی؟ اصلاً جَنَمِ من طوری ست که این کار برایم غیرممکن است!

با همان آرامش وحشت انگیز گفت: ـ پس اگر به ات فرمان می دادند فرانتس کوچولومان را تیرباران کنی، می کردی!

هاج و واج نگاهش کردم.

گفتم: اما آخر … این جنون است! … امکان ندارد همچین فرمانی به من بدهند.

با خنده یی وحشیانه گفت: چرا نه؟ مگر به ات فرمان نداده اند بچه کوچولوهای جهود را بکشی؟ چی باعث می شود دستور کشتن کوچولوی خودت را ندهند؟ چی باعث می شود دستور کشتن فرانتس را ندهند؟

ـ آخر یعنی چه؟ امکان ندارد رایشس فورر همچو فرمانی به من بدهد! چنین چیزی محال است! این …

می خواستم بگویم (( این غیر ممکن است! )) اما کلمه ها تو گلویم گره خورد: یادم آمد که رایشس فورر فرمان داده بود خواهرزاده ی خودش را تیرباران کنند!

چشم هایم را پایین انداختم. کار از کار گذشته بود.

الزی با تحقیر شکننده یی گفت: ـ پس اطمینان نداری! می بینی؟ اطمینان نداری … پس اگر رایشس فورر به ات می گفت فرانتس را بکش، می کشتیش. نه؟

نیمی از دندان هایش از زیر لب بیرون افتاد. به نظرم آمد که الزی دارد رو خودش تا می شود، مچاله  می شود، و در همان حال چیزی وحشی و حیوانی در نگاهش برق می زند … آه! الزی به آن مهربانی، به آن آرامی … از پا در افتاده، در آن حال که انگار به هزار میخ کینه به زمین کوبیده شده بودم نگاهش      می کردم.

با خشونت و خشمی فوق العاده تکرار کرد: ـ می کردی! آن کار را می کردی!

دیگر نفهمیدم چه پیش آمد. سوگند می خورم که می خواستم بگویم (( البته که نه! )) … سوگند می خورم که بی هیچ شک و تردیدی می خواستم این را بگویم، اما کلمات در گلویم به هم پیچید و تنها گفتم: ـ البته!

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم